۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه



قانون اساسی جدید مصر
ملغمه ای از پان اسلامیسم، شووینیسم و ارتجاع سرمایه داری
بهروز فرهیخته
۲۰ آذر ١٣٩١
شورای تدوین قانون اساسی جدید مصر که اکثریت افرادش را اخوان المسلمین و سلفی ها تشکیل می دهند روز دهم آذر١٣٩١ برابر با ٣۰ نوامبر۲۰١۲ متن قانون اساسی جدید مصر را به رئیس جممهور، محمد مرسی، ارائه داد و او روز ۲۵ آذر برابر با ١۵ دسامبر را برای همه پرسی این قانون تعیین کرده است. یکی از اعتراضات به حق مخالفان این قانون که تاکنون منجر به کشته شدن ٧ تن و زخمی شدن بیش از ٦۰۰ تن شده است کوتاه بودن زمان بررسی آن توسط مطبوعات و امکان تفکر مردم مصر روی آن است. بویژه اینکه مرسی با تعیین اختیارات فوق العادۀ فراقانونی برای خود، شرایط را برای پیشبرد این قانون اساسی ارتجاعی جدید در برابر مخالفان آن ایجاد کرده است.
مُرسی در تاریخ ۲۲ نوامبر ۲۰١۲ برای خود اختیارات فوق العاده ای جهت تحکیم قدرت مطلق خویش و حزبش به ویژه به منظور به تصویب رساندن پیش نویس قانون اساسی دست پخت اخوان المسلمین و سلفی ها مقرر کرد که برخی از آن اختیارات چنین بودند:
-         تمام تصمیمات، قوانین و اعلامیه هائی که رئیس جمهور از تاریخ در اختیار گرفتن این مقام گذرانده توسط هیچ اقتداری، از جمله قوۀ قضائی، قابل نقض و فسخ نیستند.
-         مرسی این قدرت را دارد هر تصمیمی برای «حفاظت از انقلاب» اتخاذ کند.
مرسی در اثر اعتراضات وسیع مخالفان مجبور شد این فرمان خود را فسخ کند اما روی تاریخ همه پرسی قانون اساسی اش اصرار دارد. توده های معترض و اغلب احزاب سیاسی به مخالفت با این سند ارتجاعی و کنار رفتن مرسی ادامه می دهند و دعوت فریبکارانۀ او برای مذاکره را رد کرده اند.
مبارزۀ اعتراضی وسیع خیابانی طبقات تودۀ مردم مصر به ضد این قانون پان اسلامیستی، حتی اگر این قانون در همه پرسی ۲۵ آذر تأیید شود، نشانۀ آگاهیِ بخش وسیعی از این طبقات است و واقعیت های مبارزه در مصر حاکی از آن است که خوشبختانه آب خوش از گلوی طبقات ارتجاعی مصر پایین نخواهد رفت و این مردم سلطۀ ارتجاع و امپریالیسم را بی تردید درهم خواهند شکست.
باید پذیرفت که مصریان از جهت مبارزه با این قوانین ارتجاعی و نیز به خاطر قبول وجود و استقلال سندیکاهای کارگری در متن همین قانون ارتجاعی که حاصل وجود و مبارزۀ سندیکاهای مستقل کارگری فراوان در مصر است از ما ایرانیان پیش تر اند. ما با همۀ شور و اشتیاق خویش برای تودۀ مردم مصر آرزوی درهم شکستن این سند ارتجاعی و پس راندن و برانداختن مرتجعین حاکم جدید را داریم.
در زیر می کوشیم مقدمه و برخی از ماده های کلیدی این قانون را بررسی کنیم.
مقدمۀ قانون اساسی جدید مصر
بند دوازدهم مقدمۀ قانون اساسی جدید مصر، که آخرین بند آن است، مقدمۀ این سند را به عنوان «اصول و مبادی» قانون اساسی، «بخشی جدایی‌ناپذیر» از این قانون می داند، از این رو ما نخست به این مقدمه می پردازیم و سپس ماده هایی از متن این قانون را مورد توجه قرار می دهیم.
با آنکه بند سه مقدمه آزادی اندیشه و فکر، بیان، سکونت و مهاجرت شهروندان را تضمین شده اعلام می کند، ولی می گوید که این آزادی ها برآمده از «حقی آسمانی است که خدای متعال اصول و مبادی آن را در گردش و حرکت جهان وضع کرده ...» است. تشخیص استفاده از این حقوق و آزادی ها با چه منبعی است؟ آیا در اصول، این منبع می تواند جز نمایندگان خدا بر زمین یعنی دستگاه روحانیت باشد؟
شووینیسم و نظامی گری در بند هشت مقدمه خود را به این صورت نمایان می کند که این بند خواهان آن است که «تمام منابع بشری و مالی» برای «وطن» سرمایه گذاری شوند و «نیروهای مسلح دارای جایگاهی ویژه در وجدان مردم مصر» باشند. این بند به گونه ای مضحک نیروهای مسلح را «سپر بازدارندۀ کشور از هرگونه بلایا و خطر‌ها» اعلام می کند؛ و معلوم نیست به عنوان مثال نیروهای مسلح مصر چگونه می توانند بازدارندۀ بلایا و خطر‌های طبیعی باشند؟!
بند نه مقدمه «شکوه و عظمت کشور» را مدیون «وجود موسسات امنیتی» می داند و با این ترفند که هیچ عدالتی بدون دستگاه‌های امنیتی کشور قابل اجرا نیست این دستگاه را خواه یا ناخواه در برابر شش بند نخست مقدمه که در آنها به اصطلاح حقوق شهروندان تصریح شده است قرار می دهد.
شووینیسم عظمت طلب مصری در بند یازدۀ مقدمه با بیان اینکه «وحدت آرزوی جهان عرب و ندای تاریخ و فراخوان آینده و ضرورتی برای تعیین سرنوشت خویش است که جز با حمایت امت عربی از آن محقق نخواهد شد» خود را ناچار دیده است که با پان اسلامیسم به سازش برسد و یا با آن ترکیب گردد. این شووینیسم یکی از ایده های اساسی پان اسلامیسم عربی را که می خواهد شهروندان کشورهای گوناگون عرب زبان را به «امت واحد عرب» تبدیل کند پذیرفته است تا به کمک این پان اسلامیسم بتواند «ندای تاریخ و فراخوان آینده» را برای «شکوه و عظمت کشور» مصر تدارک ببیند. «امت عربی» بیانگر هیچ واقعیت و وحدت اقتصادی- اجتماعی و سیاسی نیست. کشورهای عربی ملت های متمایزی هستند و حتی برخی از این کشورها مانند عراق، سوریه، الجزایر و غیره خود کشوری چند ملیتی اند. دین و زبان به هیج رو نمی توانند مبنا یا حتی خمیرمایۀ یک ملت یا «خلق» باشند. در زمان ناصر تلاش برای سرهم بندی نوعی وحدت پان عربیستی بین مصر، سوریه و لیبی نافرجام ماند. اینک پان اسلامیست های به قدرت رسیده در مصر می خواهند از نو با شعار «امت عربی» ذهن توده های مردم را از مسایل حیاتی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی منحرف سازند، زمینۀ مشروعیتی برای خود فراهم آورند و زمینۀ سلطۀ سیاسی و اقتصادی بورژوازی مصر با قبای پان اسلامیستی- پان عربی و سیادت یا دست کم نفوذ وسیع آن در «دنیای عرب» و «کشورهای اسلامی » را فراهم سازند.
بند دوازهم مقدمه، پیوند شووینیسم و پان اسلامیسم را تکمیل می کند: از یک سو «بر نقش رهبری و راهبری فرهنگی و فکری مصر در سراسر جهان و در منطقه» تاکید می کند و از سوی دیگر ملت مصر را «با ایمان به خداوند و رسالت‌هایش و شناخت حق وطن و ملت بر خود» ملزم و متعهد می داند که این مقدمه را به عنوان «اصول و مبادی» قانون اساسی «پذیرفته و بر عمل به آن و دفاع از آن و حمایت از آن و احترام به آن توسط تمام قوای موجود در کشور» تاکید کند. نویسندگان قانون اساسی مصر چنان غرق ترکیب کردن شووینیسم و پان اسلامیسم بوده اند که به بیهوده گویی دچار شده اند و از «حق وطن و ملت بر خود» یعنی بر ملت سخن می گویند. حق وطن و ملت بر ملت یاوه گویی محض است، زیرا اگر معنی وطن سرزمین مصر باشد چگونه این سرزمین می تواند بر ملت مصر حق داشته باشد مگر آنکه آن را اسباب شووینیسم بدانیم و از سوی دیگر حق ملت بر ملت کاملا پوچ و بی معنی است و برای خالی نبودن عریضه ارائه شده است.
پان اسلامیسم حاکم بر قانون اساسی جدید
«باب اول: دولت و جامعه، فصل اول: اصول و مبادی سیاسی»
پاراگراف دوم از مادۀ (۱): «ملت مصر بخشی جدایی ناپذیر از امت عربی و اسلامی است...» همان گونه که در بررسی مقدمۀ این قانون دیدیم و در اینجا نیز مشاهده می کنیم ملت و شهروندان مصری به امت عربی و اسلامی تبدیل شده اند. روشن است که امت بجای دارا بودن حقوق شهروندی باید از فقه اسلامی تبعیت کند و حکومت را عطیۀ خدا بر خود بداند که توسط رهبران دینی تعیین می شود.
«مادۀ (۲): اسلام دین و آیین حاکم بر کشور و عربی زبان رسمی و اصول و مبادی شریعت اسلامی منبع اصلی قانونگذاری در آن است.» اولین بار در زمان ریاست جمهوری انور سادات در سازش با پان اسلامیست های اخوان المسلمین در قانون اساسی مصر جملۀ زیر وارد شد: «شریعت اسلام سرچشمۀ قانون اساسی مصر است» از آن زمان به تدریج آموزش و پرورش مصر و رسانه های عمومی مانند رادیو و تلویزیون و بخشی از دادگستری مصر تا سقوط حسنی مبارک به کنترل اخوان المسلمین درآمد. اکنون قانون اساسی جدید که توسط باندهای بسیار ثروتمند اخوان المسلمین و سلفی ها تدوین شده (دو جریانی که توسط عربستان سعودی و امپریالیسم آمریکا حمایت می شوند) این را که شریعت اسلام سرچشمۀ قانون اساسی باشد کافی ندانسته، بلکه اصول و مبادی شریعت اسلامی را منبع اصلی قانونگذاری در مصر اعلام می کند و بدین ترتیب اساس قانونی ایجاد حکومت اسلامی را فراهم می نماید.
«مادۀ (۳): اصول و مبادی دیگر شریعت‌های آسمانی موجود در مصر مانند مسیحیت و یهودیت منبع اصلی قانونگذاری در خصوص احوال شخصی و امور دینی و انتخاب رهبران روحی و معنوی آنهاست.» در حالی که مادۀ (۲) این قانون اساسی، اصول و مبادی شریعت اسلامی را منبع اصلی قانونگذاری در مصر اعلام می کند، مادۀ (۳) اصول و مبادی مسیحیت و یهودیت را فقط به عنوان منبع اصلی قانونگذاری در خصوص احوال شخصی و امور دینی و انتخاب رهبران روحی و معنوی مسیحیان و یهودیان به رسمیت می شناسد و طبعا برای شهروندان سکولار هیچ حقی قایل نیست و با این همه به گونه ای فریبکارانه در مادۀ (۱)، مصر را «دارای نظامی دمکراتیک» اعلام می دارد.
«مادۀ (۴): الازهر شریف هیئت و نهادی اسلامی و مستقل دانشگاهی است که در تمام امور و شئون دخالت داشته و مسئولیت نشر دعوت اسلامی و علوم دینی و زبان عربی در مصر و سراسر جهان را برعهده دارد و نظر هیئت علمای بزرگ الازهر شریف در امور مرتبط با شریعت اسلامی خواسته خواهد شد.
شیخ الأزهر مستقل انتخاب شده و غیر قابل عزل است و قانون شیوه انتخاب وی را از میان اعضای هیئت علمای بزرگ الازهر مشخص می‌کند.
دولت هزینه‌ مالی تحقق اهداف فوق‌الذکر را برعهده می‌گیرد و پرداخت این هزینه‌ها و میزان آن را قانون مشخص می‌کند.»
قانون اساسی ای که خود را به اصطلاح دموکراتیک اعلام می کند به «الازهر شریف ... در تمام امور و شئون» حق دخالت می دهد و تصریح می کند که «نظر هیئت علمای بزرگ الازهر شریف در امور مرتبط با شریعت اسلامی خواسته خواهد شد.» باید توجه کرد که طبق مادۀ (۲)، اصول و مبادی شریعت اسلامی منبع اصلی قانونگذاری در مصر است بنابراین نظر میلیاردرهایی که هیئت علمای بزرگ الازهر را تشکیل می دهند و بویژه شیخ الازهر، تعیین کنندۀ بلامنازع در قانونگذاری مصر خواهند شد. بدین ترتیب می بینیم که چگونه حقوق شهروندان مصری در تعیین سرنوشت خود زیر پا گذاشته شده است و به الازهر شریف و شیخ آن حق وتوی نظر اکثریت شهروندان مصری در مورد قوانین داده شده است. طبق پارگراف آخر همین ماده می بینیم که از این پس بخشی از مالیات شهروندان مصری باید توسط دولت برای چاق و چله تر کردن الازهر شریف و علمای بزرگ آن صرف شود.
در پاراگراف نخست مادۀ (۷۰): آمده است که «هر نوزاد به محض تولد حق بهره‌مندی از ... رشد مذهبی دارد» به عبارت دیگر قانون اساسی جدید مصر می خواهد همۀ مصریان را از بدو تولد تحت پوشش مذهب قرار دهد.
شووینیسم پان عرب قانون اساسی جدید
«مادۀ (۱۲): دولت از اصول و مبادی فرهنگی و تمدنی و زبانی و عوامل تشکیل دهنده آن حمایت کرده و برای عربی کردن آموزش و دانش‌ها و علوم و معارف گام برمی‌دارد.»
در این ماده ملاحظه می گردد که شووینیسم پان عرب این قانون اساسی تا آن حد قوی است که می خواهد «آموزش و دانش‌ها و علوم و معارف» را عربی کند!
پاراگراف دوم مادۀ (۶۰): «تربیت دینی و تاریخ ملی از دیگر مواد اساسی آموزش پیش دانشگاهی در تمام مراحل آن است.»
در این پاراگراف ملاحظه می گردد که آموزش دینی و تاریخ ملی که باید آن را تبلیغ شووینیسم پان عرب به حساب آورد در تمام دورۀ ابتدایی و متوسطه اجباری می گردد. در اینجا نیز بازتاب ترکیب پان اسلامیسم و شووینیسم پان عرب را مشاهده می کنیم.
نقض آزادی ها و حقوق دموکراتیک در قانون اساسی جدید
پاراگراف دوم مادۀ (۶): «هیچ حزب سیاسی نمی‌تواند براساس ایجاد تفرقه بین شهروندان یا براساس توجه به اصول و مبادی جنسی یا دینی و نژادی در کشور تاسیس شود.»
معنی این پاراگرف عجیب در مادۀ (۶) چیست؟ این پاراگرف یک پیشگیری در مقابل ایجاد حزب طبقاتی و حزبی است که منافع زنان را نمایندگی کند. براساس این ماده حزب طبقاتی که در واقع منظور آن حزب طبقۀ کارگر است که تمایز منافع کارگران را از شهروندان غیر کارگر و بویژه از منافع شهروندان سرمایه دار نشان می دهد با اتکا بر این ماده و طبق تفسیر آن می تواند ممنوع اعلام شود. تا آنجا که این ماده با تأسیس حزب سیاسی با اصول و مبادی دینی و نژادی مخالفت می کند لافزنی ای بیش نیست، زیرا این قانون اساسی طبق مقدمه و ۴ مادۀ نخست خود براساس هویت اسلامی و عربی تعریف شده است و هدفش ایجاد حکومت اسلامی است؛ وانگهی انگار که اخوان المسلمین حزبی سیاسی نیست!
«مادۀ (۱۱): دولت اخلاق، آداب و رسوم، نظام عمومی، تربیتی، ارزش‌های ملی، دینی و حقایق علمی و فرهنگ عربی و میراث تاریخی و تمدنی مردم را براساس آنچه در قانون ذکر آن رفته، مورد حمایت قرار می‌دهد.»
این ماده از قانون اساسی جدید سیمای کاملی از یک دولت مداخله گر در جزئیات زندگی روزمرۀ مردم به نمایش می گذارد. تنها یک دولت دینی می تواند تا این حد خود را مجاز بداند که در جزئیات زندگی مردم دخالت کند؛ دولتی دینی که برای پیشبرد منافع شووینیستی خود به پان عربیسم متکی است.
«مادۀ (۳۵): جز در موارد مشکوک نمی‌توان کسی را بازداشت یا بازرسی یا زندان یا از نقل و انتقال ممنوع و آزادی وی را محدود کرد، مگر در این زمینه دستور قضایی صادر شده باشد.»
این ماده با مشخص نکردن «موارد مشکوک» می تواند بسیار کشدار شود و دولت و دستگاه پلیس را مجاز به بازادشت شهروندان به عنوان مورد مشکوک نماید یا آزادی های آنان را محدود کند.
«مادۀ (۴۴): توهین یا تعرض به تمام فرستادگان و پیامبران ممنوع است.»
در این ماده مفهوم «توهین یا تعرض به تمام فرستادگان و پیامبران» نامشخص است. هر نظری دربارۀ فرستادگان و پیامبران اگر از نظر دستگاه دینی نامساعد باشد می تواند توهین تلقی گردد. اما «تعرض به تمام فرستادگان و پیامبران» به چه معنی است؟ فرستادگان و پیامبران زنده نیستند که کسی بتواند به آنها تعرض فیزیکی نماید پس می ماند که مفهوم تعرض را ابراز نظر مخالف نسبت به آنان به شمار آوریم. بدین سان روشن است که این ماده نقض آزادی اندیشه و بیان شهروندان است.
پاراگراف دوم مادۀ (۴۸): «نظارت بر رسانه‌ها ممنوع است، جز در زمان‌های خاص مانند جنگ یا حالت‌های فوق‌العاده.»
طبق این پاراگراف میتوان رسانه ها را در زمان جنگ یا حالت‌های فوق‌العاده که مشخص نیست چیستند سانسور کرد!
پاراگراف دوم مادۀ (۱۱۴): «از جمله شرایط نمایندگی در این مجلس [مجلس نمایندگان] داشتن تابعیت مصری و برخورداری از حقوق مدنی و سیاسی و داشتن حداقل مدرک کار‌شناسی و حداقل سن ۲۵ سال میلادی است.»
اینکه یکی از شرایط نمایندگی در مجلس نمایندگان و نیز مجلس شورا «داشتن حداقل مدرک کار‌شناسی» است سلب حق دموکراتیک تودۀ مردم برای نمایندگی در این دو مجلس است. بد نیست توجه شود که نظیر این ماده در زمینۀ شرایط انتخاب شدن در قانون انتخابات ایران هم وجود دارد که در زمان خاتمی تصویب شد. چنین قانونی به تنهائی کافی است که اکثریت عظیم کارگران و دهقانان و پیشه وران را از حق انتخاب شدن محروم سازد. زیرا چه در ایران، چه در مصر، چه در دیگر کشورهای سرمایه داری عقب مانده یا پیشرفته، اکثریت کارگران، دهقانان و پیشه وران مدرک لیسانس یا فوق لیسانس ندارند. جالب این است که در قانون اساسی یا قانون انتخابات کشورهای سرمایه داری پیشرفته چنین شرطی برای انتخاب شدن وجود ندارد و بورژوازی آن کشورها روش های زیرکانه تری برای جلوگیری از ورود کارگران و زحمتکشان به مجالس قانون گذاری به کار می برند. بورژوازی ارتجاعی حاکم در مصر و ایران در کاربست سیاست آشکارا ضد کارگری برهمگنان و اربابان خارجی خود نیز پیشی گرفته اند!
خانواده و زنان در قانون اساسی جدید
«مادۀ (۱۰): خانواده پایه و اساس جامعه و قوام و استواری دین و اخلاق و ملی گرایی است.
دولت و ملت متعهد به حفظ هویت و ماهیت اصیل خانواده مصری و استقرار و ثبات آن و تحکیم و تثبیت ارزش‌های اخلاقی و حمایت از آن براساس آنچه در قانون آمده، می‌باشد.
همچنین دولت موظف به ارائه خدمات لازم و رایگان به مادران و کودکان و ایجاد هماهنگی بین ادای وظایف خانوادگی و شغلی زنان است.»
این مادۀ قانون اساسی مصر مانند همۀ قوانین اساسی ارتجاعی دیگر خانواده را پایه و اساس قوام و استواری دین و ملی گرایی می داند و دولت و ملت را «متعهد به حفظ هویت و ماهیت اصیل خانوادۀ مصری و استقرار و ثبات آن» اعلام می نماید.
از دیدگاه دموکراسی، دولت باید موضعی بی طرفانه نسبت به دین داشته باشد: سرچشمۀ قوانین نه احکام و قواعد شرعی، بلکه آرای منتخبان مردم اند که به صورت دموکراتیک برگزیده شده باشند. دولت نباید نه دینی را تبلیغ کند و نه از آن حمایت مالی نماید، در همان حال باید آزادی همۀ ادیان را تضمین کند همان گونه که آزادی نداشتن دین را. همین امر در مورد خانواده نیز صادق است. پدر و مادر نمی توانند داشتن دین یا بی دینی را بر فرزندان خود تحمیل کنند، همان گونه که مدارس چنین حقی ندارند. اینکه در قانون اساسی مصر، خانواده به عنوان پایه و اساس قوام و استواری دین مطرح شده بیانگر دیدگاهی ارتجاعی است که از بیخ و بن با آزادی عقیده و وجدان مخالف است. عین همین امر را در مورد اخلاق و ملی گرائی می توان مطرح کرد.
قانون اساسی مصر دیدگاهی سنتی، مذهبی و کهنه در مورد خانواده و زن دارد. در همین قانون وظایف خانه داری به زن محول شده و حق زنان در زمینۀ اشتغال و فعالیت های اجتماعی مشروط به انجام وظایف خانگی آنها شده است. در مادۀ نهم پیش نویس قانون اساسی آمده: «همچنین دولت موظف به ارائه خدمات لازم و رایگان به مادران و کودکان و ایجاد هماهنگی بین ادای وظایف خانوادگی و شغلی زنان است.» (تکیه بر کلمات از ما است.) به روشنی دیده می شود که برای زنان باید «بین ادای وظایف خانوادگی و شغلی» هماهنگی ایجاد شود. اگر «هماهنگی» بین وظایف خانوادگی و وظایف شغلی لازم است چرا صرفا برای زنان مطرح شده است؟! یا باید به این نتیجه رسید که مردان «وظایف خانوادگی» ندارند یا اینکه دولت به وظایف خانوادگی مردان کاری ندارد و صرفا به وظایف خانوادگی زنان می پردازد و می کوشد آنها را «هماهنگ» کند.
در واقع، این هماهنگ سازی متکی بر دیدگاهی است که کار خانگی (آشپزی، رخت شوئی، نظافت خانه، قابل زیست کردن خانه از نظر گرما و سرما و وسایل خواب و استراحت، بچه داری، خرید و غیره) را اساسا کار زن می داند. چنین نگرشی که حتی در کشورهای پیشرفته کمابیش رایج است، در جوامع عقب مانده و در میان بخش هائی از مردم که دچار تعصبات دینی و سنتی اند سلطۀ بیشتری دارد. زیرا تعصبات دینی و سنتی و به طور کلی اعتقادات دینی و سنتی با آزادی زن و برابری کامل زن و مرد مخالف اند.
 بورژوازی و نظام سرمایه داری به کار زن نه تنها در خانه، بلکه در کارخانه ها، مزارع، مدارس، بیمارستان ها، ادارات و غیره نیز نیاز دارند از این رو حق کارکردن و آموزش زنان و حق رفت و آمد آزادانۀ آنها را به رسمیت می شناسند. اما برای استثمار بیشتر از نیروی کار، برابری مزد زن و مرد برای کار یکسان را رعایت نمی کنند. همچنین موافق این هستند که بار کار خانگی بر دوش زنان باشد، زیرا در این صورت هزینۀ بازتولید نیروی کار کمتر می شود. پیش نویس قانون اساسی مصر نیز کار خانگی را وظیفۀ خانوادگی زنان می داند و مردان را تلویحا از این وظیفه معاف می کند.
اصول و مبادی اقتصادی و مالکیت در قانون اساسی جدید
پارگراف دوم مادۀ (۱۴): «برنامه‌های رشد و توسعه کشور بر ایجاد عدالت و یکپارچگی اجتماعی و تضمین عدالت توزیع و حمایت از حقوق مصرف‌کننده و محافظت از حقوق کارگران و مشارکت کار و سرمایه در رشد و توسعه کشور و تقسیم عادلانه درآمدهای حاصل از آن است.»
این پارگراف مشابه نظر حکومت اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی در ایران است که خواست مشارکت کار و سرمایه در رشد و توسعۀ کشور و تقسیم عادلانه درآمدهای حاصل از آن را مطرح می کنند. این ماده خواهان «یکپارچگی اجتماعی» بین طبقات کارگر و سرمایه دار و مشارکت آنان است. اگر مجاز باشیم که از عدالت سخن بگوییم آنچه برای طبقۀ کارگر عادلانه است این است که دیگر استثمار نشود و عدم استثمار به معنی محو سرمایه و طبقۀ سرمایه دار است. بنابراین در عدالت جبهۀ کار چیزی بنام مشارکت کار و سرمایه ممکن نیست.
«مادۀ (۲۱): دولت ضامن انواع مالکیت‌های مشروع از جمله عمومی، تعاونی، خصوصی و وقف و حمایت از آنهاست.»
«مادۀ (۲۴): مالکیت خصوصی در کشور تضمین شده است و وظیفۀ اجتماعی خود را در خدمت به اقتصاد ملی ادا کرده و حق ارث و میراث‌بری در آن محفوظ است و این مالکیت جز به خاطر منافع عمومی در قبال پرداخت غرامت عادلانه ستانده نخواهد شد.»
طبق این دو مادۀ قانون اساسی جدید، مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته شده و دولت ضامن تحقق این مالکیت است. بخش بسیار مهم مالکیت خصوصی مالکیت بر وسایل تولید است. این درست آن بخشی است که طبقۀ کارگر کاملا فاقد آن است و با این همه قانون اساسی جدید فریبکارانه از منافع مشترک کارگران و سرمایه داران سخن می گوید و «عدالت» را بین آنان برقرار می نماید!
«مادۀ (۲۵): دولت متعهد به احیای نظام وقف خیریه و تشویق آن است. قانون شیوه‌های وقف و نحوه ادارۀ اموال موقوفه و سرمایه‌گذاری در آن‌ها و توزیع عواید حاصل از آن را مشخص می‌کند.»
مالکیت وقفی نوعی از مالکیت بازمانده از دوران فئودالی است و اساسا در کشورهای اسلامی برای تقویت دین اسلام کاربرد دارد. اکنون قانون اساسی جدید مصر که در واقع قانونی دینی است و نه مدرن دولت را موظف به احیای نظام مالکیت وقفی می نماید.  
«مادۀ (۲۷): کسانی‌که در اداره و اجرای طرح‌های ملی مشارکت دارند، در درآمد‌ها و سود حاصل از آنها نیز سهیم هستند.»
این ماده از هم اکنون خواهان تمهیداتی برای پر کردن کیسۀ گشاد بوروکرات های دولتی است.
«مادۀ (۲۹): نمی‌توان ملکی را ملی کرد، مگر اینکه منافع عمومی درباره آن اقتضا کند و این در قبال ارائه غرامت مناسب امکان پذیر است.»
«مادۀ (۳۰): مصادره عمومی اموال ممنوع و اموال خصوصی نیز جز با حکم قضایی مصادره نخواهند شد.»
این دو ماده در تکمیل یکدیگر هرگونه راه مصادرۀ عمومی را مسدود می کنند و مصادرۀ اموال خصوصی را مشروط به حکم قضایی و جبران غرامت می نمایند. در واقع این دو ماده غیر قانونی بودن مصادرۀ انقلابی را در دستور قانون اساسی مصر قرار می دهند.
«مادۀ (۶۳): داشتن کار حق و وظیفه و افتخار برای همه شهروندان است و دولت براساس اصل مساوات و عدالت و فراهم کردن فرصت‌ها برای همه آن را تضمین می‌کند. همچنین دولت پرداخت دستمزد عادلانه و مرخصی و بازنشستگی و بیمه و بهداشت و درمان و حفظ امنیت محیط کار را تضمین می‌کند.»
داشتن کار و نیز بیکاری پدیده هایی اقتصادی اند و قوانین خاص خود را در شیوۀ تولید سرمایه داری دارند و ربطی به اجرای مساوات و عدالت توسط دولت ندارند. ثانیا در مقایسۀ درآمدهای حاصل از کارهای مختلف «مساوات و عدالت» هیچ نقشی ندارند، زیرا این مربوط نوع کار و بازار کار است. «دستمزد عادلانه» که پیش از این اندکی دربارۀ آن گفته ایم مبتنی بر توهم سهم عوامل تولید مانند سرمایه، کار و زمین در ثروت آفرینی در شیوۀ تولید سرمایه داری است، در حالی که همۀ ثروت ها را فقط کار زنده ایجاد می کند. در واقع این نوع مواد به اصطلاح قانونی جز فریبکاری و خاک پاشیدن در چشم طبقۀ کارگر نیست.
پاراگراف دوم مادۀ (۷۰): «در صورت فقدان والدین به هر دلیل دولت موظف به حمایت از این کودکان است و اشتغال به کار کودکان در زمانی که متناسب با سن و سال آنها را ندارد، ممنوع کرده است.»
همان گونه که می بینیم این پاراگراف کار کودکان را ممنوع نمی کند، بلکه آن را مشروط به «سن و سال آنها» می نماید. حتی اگر همان گونه که این پاراگراف می گوید کار کودکان برحسب سن و سال توسط قانون رده بندی شود، برای اجرای مطابق قانون آن، به یک دستگاه عریض و طویل بوروکراتیک نیاز دارد که بسیار پرهزینه است و دولت قطعا نظارت بر این امر را رها خواهد کرد.
اختیارات رئیس جمهور و نقش نیروهای مسلح در قانون اساسی جدید
«مادۀ (۱۲۸): مجلس شورا متشکل از دست‌کم ۱۵۰ نماینده است که به صورت محرمانه و مستقیم انتخاب می‌شوند و رئیس جمهوری یک دهم نمایندگان این مجلس را انتخاب می‌کند.»
در این ماده، اگر درست ترجمه شده باشد، معلوم نیست که انتخاب اکثر نمایندگان مجلس شورا «به صورت محرمانه و مستقیم» چگونه و توسط چه مرجعی صورت می گیرد؟ اگر این انتخاب توسط مردم صورت گیرد طبعا نمی تواند محرمانه باشد و اگر منظور رأی مخفی است باید صریحا گفته شود. انتخاب یک دهم نمایندگان این مجلس توسط رئیس جمهور امتیاز ویژه ای برای اوست و ناقض حقوق ملت.
پاراگراف دوم مادۀ (۱۳۱): «در صورت انحلال هر دو مجلس باید هرچه سریع‌تر نسبت به اتخاذ تدابیر لازم در این خصوص اقدام کرد و در این مدت رئیس جمهور می‌تواند، دستوراتی صادر کند که حکم قوانین را داشته باشد که ۱۵ روز پس از تشکیل مجلس نمایندگان و شورا به آنها ارائه خواهد شد.»
این یکی دیگر از امتیازات رئیس جمهور است که می تواند دو مجلس را منحل کند و حق صدور قوانین داشته باشد.
«مادۀ (۱۳۲): رئیس جمهوری مصر رئیس کشور و رئیس قوه مجریه است و از منافع مردم و استقلال کشور و سلامت ارضی کشور محافظت کرده بر مرز بین قوای سه‌گانه نظارت دارد تا در امور آن‌ها دخالت پیش نیاید.»
طبق این ماده رئیس جمهور به داور عالی بین قوه های مقننه، مجریه و قضایی تبدیل می شود.
«مادۀ (۱۴۶): رئیس جمهوری فرمانده کل نیروهای مسلح است و اعلام جنگ و اعزام نیروی نظامی به خارج از کشور تنها با مشورت با شورای دفاع ملی و موافقت اکثریت مجلس نمایندگان صورت می‌گیرد.»
این ماده نشان می دهد که از نظر قانون اساسی جدید مصر وجود نیروهای مسلح تنها جنبۀ دفاع از کشور را ندارند، بلکه این نیروها برای اعزام به خارج از کشور نیز هستند. این اعزام اگر در ادامۀ یک جنگ دفاعی نباشد در هر شکل چه به صورت حملۀ مستقل مصر به کشورهای دیگر باشد و یا در پیمان های نظامی با سایر کشورها و بویژه در تبانی با دولت های امپریالیستی رخ دهد روح شوونیستی و متجاوز این نیروها را آشکار می کند.
«مادۀ (۱۴۸): رئیس جمهوری می‌تواند، بنا بر دلایل مشخص شده در قانون در کشور حالت فوق‌العاده اعلام کند و این درخواست باید به مجلس نمایندگان ارائه شده و مجلس باید ظرف ۷ روز نظر خود در این‌ باره را اعلام کند.»
این مورد مهمی از اختیارات و امتیازات رئیس جمهور است، بویژه آنکه در این ماده «دلایل مشخص شده در قانون» مشخص نیست که چیستند و مشخص شدن آنها به قوانین عادی حواله شده اند و بنابراین می توانند غیر ثابت باشند و نیز «حالت فوق‌العاده» هم تعریف شده نیست، می توان نتیجه گرفت که این مادۀ قانون اساسی بی سر و صدا به رئیس جمهور حق اعلام حکومت نظامی در کشور تفویض کرده است.
«مادۀ (۱۴۹): رئیس جمهوری دارای اختیار صدور عفو یا تخفیف مجازات است. این عفو در چارچوب قانون است.»
نخست آنکه در این ماده چارچوب قانونی ای که رئیس جمهور اختیار صدور عفو یا تخفیف مجازات دارد نا مشخص است. دوم آنکه چرا این اختیار نه از آن قوۀ قضایی است، بلکه به رئیس جمهور واگذار شده است؟
پاراگراف سوم مادۀ (۱۵۳): «پارلمان الشعب موظف است، ظرف ۶۰ روز از خالی شدن پست ریاست جمهوری اقدامات لازم برای انتخاب رئیس جمهور جدید را اتخاذ کند و در طول این مدت کسی که جانشین رئیس جمهوری است نمی‌تواند اقدام به اصلاح یا تعدیل قانون اساسی یا انحلال آن یا انحلال دولت کند.»
آیا این پاراگراف تلویحاً این معنی را در خود ندارد که رئیس جمهور دارای اختیار تغییر و حتی انحلال قانون اساسی است؟!
«مادۀ (۱۹۹): پلیس یک نهاد غیرنظامی و در عین حال نظامی است رئیس عالی آن رئیس جمهور و وظایف آن نیز خدمت به ملت است و باید تابع قانون اساسی بوده و نظم و امنیت و آداب عمومی را حفظ و آنچه را که قوانین و لایحه‌های قانونی حکم می‌کند، اجرا کند و به شهروندان اطمینان داده و کرامت، حقوق و آزادی‌های آنها را حفظ کند و همۀ این کار‌ها را آنگونه که قانون تعیین می‌کند، انجام می‌دهد.»
از این ماده چنین برمی آید که پلیس ضابط دادگستری نیست و صرفا تحت فرمان رئیس جمهور است.
جمع بندی کلی
ما در بالا تنها شماری از مواد پیش نویس قانون اساسی جدید مصر را بررسی کردیم و ماهیت پان اسلامیستی، شووینیستی و ارتجاعی ِ سرمایه دارانۀ آن را نشان دادیم. مردم مصر، به ویژه کارگران و زحمتکشان و جوانان این کشور که توانستند حکومت مستبد و وابسته به امپریالیسم مبارک را ساقط کنند کاملا حق دارند با این قانون اساسی ارتجاعی نیز به مخالفت و مبارزۀ قاطع بپردازند. اعتراضات وسیع خیابانی توده های مردم نه تنها بیانگر مخالفت شان با اختیارات فوق العاده ای است که محمد مرسی برای خود قایل شده، بلکه مخالفت با پیش نویس قانون اساسی ای که او و حزبش و متحدان سلفی اش ارائه داده اند نیز هست. از این بالاتر این اعتراضات نشان دهندۀ این است که بخش بزرگی از مردم با حکومت جدید مصر مخالف اند و خواهان ادامۀ مبارزه برای برانداختن آن هستند. در همین هنگامه، قطعاً با توافق دولت های بزرگ امپریالیستی، صندوق بین المللی پول برای تقویت رژیم مصر اعلام کرده است که با پرداخت وام ۸/۴ میلیارد دلاری مورد تقاضای مصر موافق است.
ارتش مصر که یکی از ستون های اصلی سیاسی و اقتصادی ارتجاع حاکم بر مصر است و در پیش نویس قانون اساسی جدید اختیارات و امتیازات خود را حفظ کرده، از ترس جنبش مردم بیانیۀ تهدید آمیزی صادر و مردم را به آرامش و عدم اعتراض فراخوانده است. روز بعد، رئیس جمهور پان اسلامیست مصر که ناچار شده بود اختیارات فراقانونی خود را لغو کند، یک گام مرتجعانۀ دیگر برداشت و به ارتش مصر حق بازداشت مخالفان معترض را اعطا نمود!
توده های مردم مصر که در مبارزه با رژیم مبارک بی هراس از نیروهای انتظامی و نظامی به میدان آمدند و در دورۀ حکومت فرماندهان نظامی نیز از پای ننشستند، می توانند این تهدید نظامیان متحد مرسی را نیز نقش بر آب کنند.

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه



تلاش اصلاح طلبان حکومتی برای رخنه در جنبش کارگری
و نقش دلالان بورژوازی در درون نیروهای به اصطلاح چپ و دموکرات

سهراب شباهنگ
28 آبان 1391

در روزهای اخیر «جنبش سبز» شروع به انتشار یک «تک برگی» به نام «کلمۀ کارگری» کرده است. به گفتۀ سایت کلمه « کلمه کارگری؛ نشریه‌ای برای مستضعفان، این مطمئن‌ترین پایگاه اصلاح‌گری» است.
این تلاش بورژوازی رانده شده از قدرت برای سوار شدن بر جنبش کارگری و به خدمت خود در آوردن آن، از جانب برخی سازمان ها و جریانات که ادعای «چپ» بودن یا «کارگری» یا «دموکرات» بودن دارند نیز مورد پشتیبانی قرار می گیرد و اینان یا به خاطر اشتباه در ارزیابی و کژفهمی و یا به خاطر منافع شخصی، گروهی یا طبقاتی و یا هر دو، به کارگزاران و دلالان بورژوازی تبدیل می شوند و ضربات سنگینی بر جنبش کارگری وارد می آورند.
ما در زیر برای نشان دادن سرشت واقعی این تلاش اصلاح طلبان و دنباله روان و دلال هایشان در میان نیروهائی که خود را «چپ» و «دموکرات»  و غیره می نامند به بررسی دقیق تر و تفصیلی تر 3 نوشتار و یک گفتگو در این باره می پردازیم:
الف) نوشته ای زیر عنوان «کلمه کارگری؛ نشریه‌ای برای مستضعفان، این مطمئن‌ترین پایگاه اصلاح‌گری» مندرج در سایت «کلمه»، 23 آبان 1391، که بیانیۀ اعلام انتشار «تک برگی کلمۀ کارگری» است، و نیز شمارۀ اول این نشریه که انگیزه ها و اهداف آن را بیان می کنند.
ب) مصاحبه ای با محمد مالجو زیر عنوان «همراهی جنبش سبز و جنبش کارگری؛ پروژه نیمه تمام» که در سایت کلمه منتشر شده است.
پ) مقاله ای در «نامۀ مردم» ارگان مرکزی حزب توده زیر عنوان « تأملی بر تاكتیك ها، و استراتژی مناسب مبارزاتی برای پیشبرد جنبش مردمی»، شمارۀ 900، 9 مرداد 1391.


1
در مقالۀ «کلمه کارگری؛ نشریه‌ای برای مستضعفان ...» نوشته شده: «این نشریه بناست از منظر جنبش سبز به حیات و معیشت جامعه کارگری کشور بپردازد، آنها را هم موضوع و هم مخاطب قرار دهد و به بستری برای گفت و گو و تبادل اطلاعات کارگران و آگاهی بخشی به آنها تبدیل شود.»
«منظر جنبش سبز به حیات و معیشت جامعۀ کارگری» چیست؟ دیدگاه جنبش سبز در مهم ترین خطوط خود آن چنان که بارها و بارها توسط رهبرانش بیان شده همان دیدگاه رژیم جمهوری اسلامی است که در زمینه های سیاسی، اجتماعی و مدنی در قانون اساسی، قانون کار، قوانین مدنی و جزائی و قانون تجارت این رژیم متبلور شده است و با عملکرد کارگزاران جمهوری اسلامی (خواه کارگزاران رسمی دولتی یا کارگزاران غیر رسمی آن) تحقق می یابد. رهبران جنبش سبز، با افتخار بر دو سند ارتجاعی و ننگین رژیم یعنی قانون اساسی جمهوری اسلامی و قانون کار آن تکیه می کنند و آنها را سرلوحۀ فعالیت و مبارزۀ خود قرار داده اند. در همین مقالۀ «کلمه کارگری؛ نشریه‌ای برای مستضعفان ...» گفته شده «آرمان جنبش سبز، بازگشت به شعارها و اهداف متعالی انقلاب و بازگشت به قانون اساسی است». در سرمقالۀ شمارۀ نخست «کلمۀ کارگری» نیز آمده است: «ملت ایران در سال 1357 برای به دست آوردن حقوق اساسی خود قیام کرده بود استقلال، آزادی و عدالت از خواست های مهم مردم بود که در قانون اساسی برآمده از انقلاب نیز متبلور شد.»
بدین سان به روشنی دیده می شود که سردمداران «کلمۀ کارگری» قانون اساسی جمهوری اسلامی را تبلور و بیانگر «حقوق اساسی ملت ایران» قلمداد می کنند و می خواهند این را به کارگران نیز حقنه کنند.  طبیعی است مبارزه ای که مبتنی بر قانون اساسی و قانون کار جمهوری اسلامی باشد قطعا مبارزه ای به ضد کارگران و دیگر زحمتکشان است و نه به نفع آنها. اقتصاد و سیاست جمهوری اسلامی در طول سی و سه سال گذشته، از جمله در دوره هائی که میرحسین موسوی نخست وزیر، خاتمی و رفسنجانی رئیس جمهور و کروبی رئیس مجلس بودند و دیگر سران اصلاح طلبان یا رهبران جنبش سبز مقامات مهم حکومتی (از جمله مقامات امنیتی، نظامی و پلیسی) را در دست داشتند، آری در تمام این دوره ها، سیاست و اقتصاد جمهوری اسلامی سیاست و اقتصادی پیگیرانه ضد کارگری و در خدمت استثمارگران بود. در طول سی و سه سال حکومت جمهوری اسلامی، از جمله در دوره هائی که اصلاح طلبان مسئولیت های حکومتی داشتند کارگران توسط رژیم سرکوب، زندانی، شکنجه و کشته می شدند؛ سطح زندگی و قدرت خرید آنها تنزل می کرد؛ اخراج می شدند، تأمین اجتماعی نداشتند و از حق ایجاد تشکل های حرفه ای، صنعتی و اقتصادی - اجتماعی مستقل خود و نیز ایجاد تشکل سیاسی مستقل خود، یعنی حزب سیاسی طبقۀ کارگر، محروم بودند. در ضمن نویسنده یا نویسندگان مقاله چنین تصور یا وانمود می کنند که گویا مسألۀ کارگران تنها مسألۀ معیشت است و سیاست و مسایل سیاسی صرفا مشغلۀ طبقات بالای جامعه است.
مقالۀ مندرج در«کلمه» بحث خود را چنین ادامه می دهد: «توجه به کارگران، چیزی فراتر از توجه به یک قشر است. این توجه خاص، یک جهت گیری و رویکرد متفاوت با رویکرد حاکم را بازتاب می دهد. وقتی از کارگران صحبت می کنیم و به آنها اهمیت می دهیم و نگران حال و روز آنها هستیم و از دغدغه های آنها می گوییم، در واقع از حیات اقتصادی و اجتماعی این جامعه سخن می گوییم که زیر چکمه های استبداد نظامی و فساد فراگیر سیاسی و اقتصادی در حال از بین رفتن است.» (تکیه بر کلمات از ما است)
نخست باید توجه داشت که نویسنده یا نویسندگان مقاله از کارگران به عنوان «یک قشر» حرف می زنند، در حالی که کارگران مزدی (خواه کار بدنی انجام دهند یا کار فکری یا ترکیبی از این دو) یک طبقه اند: آری یک طبقه و آن هم بزرگترین طبقۀ اجتماعی و بزرگترین مولد ثروت در جامعۀ ایران. بی گمان کاربرد اصطلاح «قشر» یا لایه به جای «طبقه»، تنها یک اشتباه لفظی و صرفا ناشی از بی سوادی نویسنده یا نویسندگان آن نیست. اینها از کاربرد اصطلاح طبقه هراس دارند چون این اصطلاح، در معنی و مفهوم علمی اش، ناگزیر مباررۀ طبقاتی و انقلابی، برانداختن طبقات استثمارگر در روند این مبارزه و برانداختن استثمار و نظام طبقاتی را دربر دارد و اینها را تداعی می کند، اینهاست که ترس و نفرت آنها را برمی انگیزد و در نتیجه حتی از واژۀ طبقه می گریزند. از دید اینها کارگر صرفا یک «عامل تولید» است و «نگرانی و دغدغۀ» آنها این است که این «عامل تولید» که «حیات اقتصادی و اجتماعی» جامعه در گرو فعالیت او است «زیر چکمه های استبداد نظامی و فساد فراگیر سیاسی و اقتصادی» قرار دارد. خواننده توجه دارد (و در ادامۀ این بحث روشن تر خواهد شد) که در «منظر جنبش سبز از حیات و معیشت کارگران»، اثری از استثمار نیست. نگرانی نویسنده یا نویسندگان «کلمه»، از بابت استثمار کارگران و تیره روزی ناشی از استثمار نیست، بلکه  از این است که چرا این «عامل تولید» زیر چکمه های استبداد نظامی در حال تباهی است. نخست باید گفت این استبداد نظامی، یا بهتر بگوئیم قدرت سیاسی جمهوری اسلامی که در آن بورژوازی بوروکرات- نظامی نقش درجۀ اول دارد متکی بر همان قانون اساسی و همان ولایت فقیهی است که رهبران «جنبش سبز» ذره ای جرأت تخطی از آن ندارند و سنگ آن را به سینه می زنند. مثلا بارها رهبران اینان و از جمله موسوی، کروبی و خاتمی و غیره تأکید کرده اند که اصلاح طلبان هرگز خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی و نفی ولایت فقیه نبوده و نیستند. از سوی دیگر در جامعۀ ایران،، تنها سران نظامی و بوروکرات های بزرگ و روحانیان حاکم و پایگاه های اجتماعی – اقتصادی آنها یعنی بخش مهم و مسلط سرمایه داران بزرگ و زمینداران بزرگ ایران (اعم از بنگاه های خصوصی یا دولتی)، استثمارگر نیستند. در واقع همۀ مالکان وسایل تولید (یعنی مالکان سرمایه و زمین یا دیگر منابع طبیعی) که به برکت این مالکیت، و نه کارِ خود، زندگی خود را می گذارانند، خواه مستقیما در قدرت سیاسی سهیم باشند یا نباشند استثمارگرند زیرا وسایل تولید به خودی خود محصول و ارزش تولید نمی کنند و درآمدی که این صاحبان وسایل تولید دارند از طریق استثمار کارِ زنده عایدشان می شود، یعنی از طریق استثمار مولدانی که روی این وسایل کار می کنند ولی صاحبِ آن وسایل نیستند.
کسی که صرفا از «استبداد نظامی و فساد سیاسی و اقتصادی» حرف می زند و کلمه ای از استثمار بر زبان نمی آورد در حقیقت می خواهد با دست یابی به قدرت سیاسی سهم بیشتری از استثمار مولدان مستقیم به دست آورد. در جوامع سرمایه داری ای هم که استبداد نظامی، و فساد سیاسی و اقتصادی حاکم نیست استثمار وجود دارد و حتی شدت استثمار در این جوامع می تواند بیشتر از ایران باشد. استثمار، زادۀ «استبداد نظامی و فساد سیاسی و اقتصادی» نیست، در واقع استبداد نظامی و فساد سیاسی و اقتصادی زادۀ استثمار و حامی و گسترش دهندۀ آن هستند. به روشنی دیده می شود که «دغدغۀ» نویسندگان کلمه نه استثمار کارگران، بلکه سهم بزرگ تر این استثمار است که فعلا رقیب حاکم بدان چنگ انداخته و «سهم شیر» استثمار کارگران و دیگر زحمتکشان را از آن خود کرده است. دغدغۀ کارگران، استثمار و بی حقوقی سیاسی و اقتصادی است که سرچشمۀ همۀ سیه روزی ها و نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، و علت اصلی ستم و سرکوب سیاسی بر آنهاست. اما از نظر نویسندگان کلمه «دغدغه کارگران یعنی دغدغه تولید... ، دغدغه کارگران یعنی دغدغه استقلال؛ که با خون شهدا و رنج ملت به دست آمده و حالا حاکمیت بی کفایت با ناتوانی از تنظیم بازار و متوسل شدن به واردات بی مهار، به نقض آن می پردازد. دغدغه کارگران یعنی دغدغه فردای ایران؛ که قرار است پس از عبور از مزاحمت های خودکامان و بدکاران، بار دیگر ایران را بسازد و نیاز به دستان پرتوان و کم توقع زحمتکشان دارد.» (تأکید بر کلمات از ماست)
بدین سان از دید نویسنده یا نویسندگان مقالۀ « کلمه کارگری؛ نشریه‌ای برای مستضعفان، این مطمئن‌ترین پایگاه اصلاح‌گری»، دغدغۀ کارگران، «تولید» است! این «متخصصان دغدغه» از خود نمی پرسند «تولید» با چه هدفی، در چارچوب چه روابطی و زیر مدیریت و کنترل چه کسانی و راهگشای چه نوع توزیع اجتماعی محصولات تولید شده؟ آیا کارگران دغدغۀ تولیدی را دارند که در آن صرفا همچون «عامل تولید» یا دقیق تر بگوئیم همچون وسیلۀ تولید به کار انداخته شوند و در تعیین هدف این تولید نقشی نداشته باشند؟ آیا روابطی که در چارچوب آن کار می کنند و یا موقعیتی که در سازمان اجتماعی کار دارند برایشان مهم نیست؟ آیا می خواهند صرفا نقش مجری و فرمانبر برعهده گیرند؟ آیا برایشان این امر اهمیتی ندارد که کارفرمای غیر مولد تنها به خاطر مالکیت وسایل تولید، ادارۀ تولید را در دست داشته باشد یا ادارۀ تولید و سازماندهی کار را به مدیر یا مدیرانی که مجری اهداف او هستند واگذار کند؟ آیا برای کارگر مهم نیست که به عنوان مولد چه سهمی از تولید باید به او تعلق گیرد؟ این گونه پرسش ها برای «دغدغه شناسان» کلمه و «نشریۀ کارگری» آنها مطرح نیست. تنها «دغدغۀ تولید» مطرح است. اما هنگامی که از تولید حرف بزنیم و هدف و برنامۀ تولید و چگونگی روابط تولیدی و سازماندهی کار و چگونگی توزیع محصول کار را مسکوت بگذاریم در حقیقت از تولید سرمایه داری استثمارگرانه ای که برای کارگر حقی جز زنده ماندن برای استثمار شدن و تداوم آن قایل نیست، حرف زده ایم. یعنی از نظام تولیدی ای که هم اکنون در ایران در کارخانه ها، معادن، کارگاه های ساختمانی، مؤسسات حمل و نقل و ارتباطات و مخابرات، مزارع بزرگ، بیمارستان ها، مدارس، فروشگاه های بزرگ، بانک ها و غیره، یعنی در همۀ بنگاه ها و مؤسسات خصوصی یا دولتی مبتنی بر نظام کارِ مزدی حاکم است، سخن گفته ایم. تولیدی که این «دغدغه شناسان» از آن سخن می گویند و برای آن سینه چاک می کنند چیزی جز نظام تولیدی موجود و وضع موجودِ حاکم نیست. پس رویکرد «کلمۀ کارگری» به تولید و به کارگر، برخلاف گفتۀ سردمدارانش «یک جهت گیری و رویکرد متفاوت با رویکرد حاکم» نیست، بلکه بیانگر همان محتوا و غالبا همان کلمات استثمارگران حاکم در رژیم اسلامی است.
موضوع دیگری که نویسندگان «کلمه» بر آن تکیه دارند چنین است: «دغدغه کارگران یعنی دغدغه استقلال؛ که با خون شهدا و رنج ملت به دست آمده و حالا حاکمیت بی کفایت با ناتوانی از تنظیم بازار و متوسل شدن به واردات بی مهار، به نقض آن می پردازد.»
 کلمۀ استقلال مانند کلمات آزادی و دموکراسی از واژه هائی است که پیوسته مورد سوء استفادۀ کسانی قرار می گیرد که به جای روشنگری می کوشند خاک بر چشمان توده ها بپاشند و آنها را از دیدن و شناخت واقعیات و در نتیجه از تلاش برای تغییر انقلابی شرایط زندگی خود بازدارند. «استقلال» معمولا در مفهوم استقلال سیاسی و اقتصادی از قدرت های بزرگ و یا امپریالیسم (نظام سرمایه داری انحصاری بین المللی یا جهانی) به کار می رود: استقلال یعنی توانائی تصمیم گیری در عرصه های سیاسی و اقتصادی بدون دستور گرفتن از آن قدرت ها و نیز بدون اجرای سیاست آنها در اثر اجبار اقتصادی. برای آنکه کشوری بتواند مدعی استقلال کامل و واقعی گردد باید تفاوتی ریشه ای بین سیاست و اقتصادش با سیاست و اقتصاد کشورهای غیر مستقل از امپریالیسم وجود داشته باشد، همچنین باید تفاوتی ریشه ای بین سیاست و استقلال کشوری که مدعی استقلال است و سیاست و اقتصادِ خودِ قدرت های بزرگ امپریالیستی وجود داشته باشد. اگر قرار باشد کشوری «مستقل» همان سیاست و همان اقتصادی را داشته باشد که پیش از به اصطلاح «استقلال» داشت، و یا سیاست و اقتصادی را دنبال کند که در ماهیت خود از سیاست و اقتصاد قدرت های امپریالیستی متمایز نباشد، حداقل چیزی که دربارۀ آن می توان گفت این است که استقلال او دچار کمبودهای بزرگی است.
ایران در زمان رژیم پهلوی مستقل نبود. این عدم استقلال در سیاست داخلی و خارجی رژیم شاه و در اقتصاد ایران در آن زمان متجلی می شد. سیاست داخلی رژیم شاه مبتنی بود بر استبداد نظامی و بوروکراتیک، غیر منتخب بودن (در مفهوم نبود رأی آزاد مردم)، قدرت نامحدود و غیر مسئول شاه، نقض آزادی ها و حقوق دموکراتیک مردم، سرکوب کارگران و تشکل های مستقل کارگری، دستگیری، شکنجه و کشتار مخالفان، عدم استقلال قوۀ قضائی، تسلط قوۀ اجرائی بر دیگر قوا، نابرابری زن و مرد در عرصه های اقتصادی و سیاسی (به رغم به رسمیت شناختن رأی زنان)، ستم ملی و فرهنگی، تخصیص مسئولیت ها و مقامات مهم به نزدیکان دربار و هزار فامیل و غیره. اکثریت عظیم تحلیل گران سیاسی بر آن بودند که سیاست داخلی رژیم شاه ناشی از وابستگی آن رژیم به امپریالیسم است. این تحلیل هرچند این نقص را داشت که ساختار طبقاتی جامعۀ ایران و دیکتاتوری طبقاتی حاکم و حمایت طبقات بالای جامعه از رژیم پهلوی و منافع این طبقات در استبداد سیاسی را نادیده می گرفت، اما به هر حال حقیقتی را در خود داشت: سلطۀ امپریالیستی بر ایران و استثمار و غارت امپریالیستی نیازمند اختناق و سکوت قبرستانی در ایران («جزیرۀ ثبات» شاه) بود از این رو سلطۀ امپریالیسم نقش غیر قابل انکاری در استبداد سیاسی داخلی داشت هرچند تنها عامل و موجد آن نبود. رژیم شاه در عرصۀ سیاست خارجی نیز تابع سیاست عمومی امپریالیسم به ویژه اهداف امپریالیسم آمریکا و انگلیس در منطقۀ خلیج فارس و در خاورمیانه بود. حال ببینیم با روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی چه تغییری در سیاست داخلی و خارجی ایران و در اقتصاد ایران رخ داده است؟ در سیاست داخلی ایران درست مانند رژیم شاه و به مقیاسی بسیار بزرگتر از آن شاهد استبداد نظامی و بوروکراتیک در شکل دیکتاتوری فردی، قدرت نامحدود و غیر مسئول ولی فقیه، بی معنا بودن رأی مردم، نقض فاحش و مستمر آزادی ها و حقوق دموکراتیک مردم، سرکوب کارگران و تشکل های مستقل کارگری، ستم جنسی و ملی، عدم استقلال قوۀ قضائی، سلطۀ قوۀ اجرائی بر قوای دیگر، دستگیری وسیع، شکنجه و کشتار مخالفان، کشتار زندانیان سیاسی، تخصیص مسئولیت ها و مقامات مهم به نزدیکان ولی فقیه، سران نظامی و روحانیان و بوروکرات های حاکم و غیره هستیم. تنها فرقی که - جدا از ابعاد بزرگ تر سرکوب و اختناق و کشتار- وجود دارد این است که سیاست ارتجاعی داخلی رژیم جمهوری اسلامی اساسا ملهم از منافع طبقات استثمارگر و مرتجع داخلی است هرچند که به طور غیر مستقیم به نفع قدرت های امپریالیستی نیز هست. به عبارت دیگر سهم ارتجاع داخلی در تعیین سیاست داخلی ایران در رژیم جمهوری اسلامی، نسبت به رژیم شاه بیشتر است.
در سیاست خارجی که روی دیگر سیاست داخلی و مکمل آن است نیز وضع به همین صورت است. سیاست خارجی رژیم اسلامی که هدف اصلی آن از یک سو تأمین بقای رژیم و از سوی دیگر گسترش نفوذ آن در منطقۀ خلیج فارس و خاورمیانه است، به طور غیر مستقیم به نفع امپریالیسم و ارتجاع منطقه است. به عبارت دیگر اگر سیاست خارجی شاه به طور مستقیم و کنشی در خدمت امپریالیسم به ویژه امپریالیسم آمریکا و متحدان او (به طور مشخص انگلیس و اسرائیل) بود و شاه نقش ژاندارم امپریالیسم در منطقه را بازی می کرد، سیاست خارجی جمهوری اسلامی به طور غیر مستقیم و به شکل واکنشی در خدمت امپریالیسم است. در اینجا باید امپریالیسم را در معنی وسیع و جهانی کلمه دید و رقبای امپریالیسم آمریکا و غرب را نیز به حساب آورد. روشن است که واکنش امپریالیسم در برابر سیاست هژمونی طلبانه و ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی به تقویت پایگاه های سیاسی و نظامی امپریالیسم در منطقه و گسترش نظامی گری و افزایش خطر تجاوز و جنگ منجر شده و می شود. این به معنی آن نیست که سیاست امپریالیسم صرفا یا اساسا جنبۀ واکنشی دارد، بلکه منظور نشان دادن این جنبه از سیاست امپریالیسم و نقش جمهوری اسلامی در آن سیاست است.
نکتۀ بسیار مهم دیگری که باید بدان توجه داشت این است که سیاست امپریالیسم بدین جهت بد یا ارتجاعی نیست که مثلا آمریکائی یا انگلیسی یا روسی و فرانسوی و ژاپنی و غیره است، بدین خاطر بد نیست که سیاست «بیگانه» است. بدی و ارتجاعی بودن این سیاست به خاطر مبتنی بودن آن بر ستم و سلطه و استثمار است، به خاطر این است که این سیاست راهگشای سلطه و ستم و استثمار بیشتر بر مردم جهان است، به خاطر این است که این سیاست آبستن جنگ های غارتگرانه و منهدم کننده است، به خاطر نقض حقوق ملت ها در تعیین سرنوشت خود است و این فارغ از این است که چه کشوری در پشت این سیاست قرار دارد. باید با چنین سیاستی مبارزه کرد خواه «خودی» باشد و خواه «بیگانه». بدین سان استقلال واقعی سیاسی هنگامی به وجود می آید که سیاستی مترقی و انقلابی جایگزین سیاست تجاوز و سلطه – از هر جانب که می خواهد باشد – گردد.
آنچه در مورد استقلال سیاسی گفتیم در مورد استقلال اقتصادی هم صادق است. استقلال اقتصادی از امپریالیسم تنها با استقرار روابط اقتصادی ای غیر از روابط سرمایه داری و برتر از آن روابط، یعنی با استقرار روابط اقتصادی سوسیالیستی میسر است نه صرفا با «تنظیم بازار» چنان که بخشی از اقتصاد دانان و سیاست گذاران بورژوازی آن را موعظه و نویسندگان «کلمه» تکرار می کنند. روابط سرمایه داری ناگزیر به هژمونی و سلطه می انجامند، زیرا هژمونی طلبی و انحصارجوئی در ذات سرمایه و مالکیت خصوصی وسایل تولید نهفته است. ما این هژمونی طلبی را حتی در روابط بین بزرگترین دولت های سرمایه داری می بینیم.
اگر از دیدگاه طبقاتی به مسأله بنگریم، استقلال اقتصادی کارگران هنگامی به وجود می آید که کارگران دیگر وابسته به سرمایه داران، وابسته به سرمایه، وابسته به کارِ مزدی نباشند. پس استقلال اقتصادی کارگران نمی تواند چیزی جز نفی سرمایه داری و نظام کارِ مزدی باشد. بدین سان «استقلال کشور» الزاما به معنی استقلال طبقۀ کارگر نیست. هرچند استقلال سیاسی کشور در معنی مترقی آن، یعنی در صورت داشتن سیاستی غیر از سیاست امپریالیسم و ضد سیاست امپریالیستی از موضعی مترقی و انقلابی، می تواند کارگران را در مبارزه برای استقلال اقتصادی شان، یعنی در مبارزه برای استقرار و ساختن سوسیالیسم یاری دهد. با توجه به مجموعۀ آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که «استقلال جمهوری اسلامی» متضمن سیاستی متمایز از محتوای سیاست امپریالیستی، یعنی سیاست قهر و غلبه، سیاست سرکوب و اختناق، سیاست هژمونی طلبی و جنگ افروزی نیست و «استقلالی» از نوع جمهوری اسلامی (اگر بتوان بدان نام استقلال نهاد)، نه از نظر سیاسی و نه اقتصادی نمی تواند مطلوب طبقۀ کارگر باشد.
حال به رغم همۀ این واقعیات، نویسندگان «کلمه» از کارگران می خواهند که بجای استقلال طبقاتی خود (که ضد منافع استثمارگرانۀ سرمایه داران و زمینداران و سیاست های داخلی و خارجی آنهاست) و بجای تعیین سرنوشت خود با در دست گرفتن قدرت سیاسی، به پاس «خون شهدا و رنج ملت» در گذشته، همچنان تابع رژیم اسلامی و البته فعال در به حاکمیت رساندن آنان باشند!
اما شاه بیت مقالۀ «کلمه» در آخرین عبارتی است که از آن نقل کردیم: «دغدغه کارگران یعنی دغدغه فردای ایران؛ که قرار است پس از عبور از مزاحمت های خودکامان و بدکاران، بار دیگر ایران را بسازد و نیاز به دستان پرتوان و کم توقع زحمتکشان دارد.» پس کارگران که از نظر اینان صرفا «عامل تولیدند» باید دغدغۀ «استقلالی» را داشته باشند که سیاست داخلی اختناق و خفقان و سرکوب و سیاست خارجی حفظ بقای رژیم به هر قیمت و هژمونی طلبی ارتجاعی منطقه ای را یدک می کشد. افزون بر آن کارگران باید با «دستان پر توان و کم توقع» شان، ایران را برای سرمایه داران بسازند! تصویر ارتجاعی و توهین آمیزی که نویسندگان «کلمه» در عبارات بالا از طبقۀ کارگر ارائه می دهند موجودی منفعل، عضله ای تحت فرمان و عاری از آگاهی و درک و احساس انسانی است که در این مصرع سعدی توصیف شده است: «بیچاره خار می خورد و بار می برد!»
«کلمۀ کارگری» به تبلیغ حرکات کسانی مانند علیرضا محجوب، سهیلا جلودار زاده و غیره می پردازد که سی و سه سال شریک جرم جمهوری اسلامی در سرکوب ها، تصفیه ها، اخراج ها، ضرب و شتم های کارگران بوده اند و اینک در خوش خدمتی به مرشد و حامی شان رفسنجانی، و برای حفظ موقعیت خود در بازی های سیاسی آینده به منظور داشتن سهم بیشتر از غارت و کنار زدن رقیبان شان می خواهند کارگران را به عامل بی ارادۀ خود و به سپر بلا تبدیل کنند. کسانی که در کسوت کارگری به درهم شکستن شوراهای کارگری و سندیکاهای مستقل در سال های 58 تا 62 شرکت داشتند و حتی به هنگام بازگشائی سندیکای شرکت واحد و جلسات مجمع عمومی آن در ضرب و شتم رهبران و فعالان این سندیکا و برهم زدن گردهمائی های شان با نیروهای امنیتی و پلیس رژیم همکاری می کردند و گاهی در درنده خوئی از آنها نیز پیشی می گرفتند اینک از کارگران می خواهند که به سمت این کارگزاران بورژوازی در درون جنبش کارگری بروند. آنها همچنین برخی از فعالان کارگری از «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری»، «سندیکای شرکت واحد»، «اتحادیۀ آزاد کارگران ایران» مانند جلیل محمدی، شاپور احسانی، جعفر عظیم زاده، عباس نژند کودکی، ناصر غلامی، داود رضوی و وحید فریدونی را به غرفۀ ایلنا در نمایشگاه مطبوعات دعوت می کنند تا به اتفاق یکدیگر از «حقوق کارگران دفاع کنند» و «کلمۀ کارگری» به تبلیغ این غرفۀ و درج «انتقاد» علیرضا محجوب مبنی بر «بی توجهی رسانه ها به اخبار کارگری و به جامعۀ 40 میلیون نفری کارگران ایران» می پردازد! (ر.ک. به مقالۀ «کارگران را سانسور نکنید» در تک برگی «کلمۀ کارگری»)
2
در این تلاش برای کشاندن کارگران به دنباله روی از اصلاح طلبان حکومتی، یعنی نمایندگان آن بخش از بورژوازی که از مسندهای قدرت بیرون انداخته شده اند، «کلمۀ کارگری» تنها نیست. غیر از «حزب اسلامی کار» و همگنان آن که سال هاست به تلاش مشابهی دست زده اند، برخی از روشنفکران و یا کارگرانی که خود را «چپ» و «دموکرات» و غیره می نامند نیز کار چاق کن تلاشی هستند که هدف آن جذب کارگران به «جنبش سبز» است. ما در این بخش به دیدگاه های یکی از این روشنفکران، محمد مالجو استاد سابق دانشگاه، که در سایت «کانون مدافعان حقوق کارگر»، «فصل نامۀ فرهنگی و اجتماعی گفتگو» و «نشریۀ مهرگان» و غیره مقاله می نویسد، به طور خلاصه اشاره و برخورد می کنیم. مالجو تنها فرد از این گونه روشنفکران و حتی شاخص ترین آنها نیست. علت اینکه ما به بررسی دیدگاه او در این مورد می پردازیم این است که او نوشته ها و گفتارهای متعددی در این باره دارد و به اصطلاح در نظر خود پیگیر است. علت دیگر این است که «سایت کلمه» مصاحبه ای از او را که در اواخر اسفند 1389 با تارنمای «تهران ریویو» انجام داده و «کلمه» آن را مناسب روز و «آشکار کننده وجوهی مستور شده از ماهیت کنش سیاسی ِ اکنون ما» تشخیص داده، درج کرده است. البته «کلمه» در این باره «حسن انتخاب» به خرج داده چون مصاحبۀ تقریبا دو سال پیش مالجو تلاشی برای توجیه نظریِ کشاندنِ کارگران به دنباله روی از اصلاح طلبان است که اینک «کلمۀ کارگری» بدان مشغول شده است.
نسخه ای که دکتر مالجو برای کارگران ایران تجویز می کند سازش طبقاتی با بورژوازی و به طور کلی «توافق و سازش میان همۀ طبقات» برای دست یابی هم به «رشد اقتصادی» و هم «عدالت اجتماعی» است. او در مقالۀ «باب گفتگو، کارگران و دولت در ایران» در فصل نامۀ فرهنگی و اجتماعی گفتگو می نویسد: «بی تردید نوعی بازتوزیع ثروت اجتماعی که به نفع طبقۀ کارگر باشد هم از لازمه های رشد اقتصادی است و هم از لازمه های تحقق عدالت اجتماعی. بدون بازتوزیع ثروت اجتماعی در کشور نمی توان به حداقلی از توافق و سازش میان همۀ طبقات برای تحقق این هر دو هدف رسید.» (تکیه بر کلمات از ماست)
 اما علت اینکه کارگران از نظر مالجو باید به سازش با بورژوازی و به طور کلی با طبقات بالاتر روی آورند چیست؟ پاسخ مالجو به این پرسش چنین است:
«طبقۀ کارگر دست کم در کانون دو تعرض اجتماعی عمده که در قالب دو نوع متمایز از شکاف های اجتماعی تجلی می یابند جای دارد: از سوئی تضاد میان نیروی کار و سرمایه  و از دیگر سو تضاد میان دموکراسی خواهی و اقتدارگرائی. اولی بازتاب نوعی روابط بین المللی است و عمیقا تحت تأثیر پروژۀ جهانی شدن سرمایه، و دومی انعکاس نوعی روند ملی است و سخت زیر نفوذ پروژۀ دموکراسی ستیزی نیروهای اقتدارگرای داخلی.
آن دسته از ارزیابی ها که پتانیسیل طبقۀ هماره زیر ضرب و نه چندان تشکل یافتۀ کارگر برای نقش آفرینی توأمان در هر دو کانون تعارض اجتماعی را مثبت می انگارند سخت اغراق آمیز به نظر می رسند. تحلیل گرانی که فراخوان به کارگران برای پیوستن به تحولات جاری را منطبق بر منطق انحلال طلبانه ای می دانند که طبقۀ کارگر را به مذبح بورژوازی می فرستد با ممانعت از تمسک طبقۀ کارگر به ائتلاف های طبقاتی عملا زمینه های انزوای طبقاتی کارگران را مهیا می کنند. در شرایطی که کارگران نه از توان تشکیلاتی چندانی برخوردارند و نه از انسجام تمام عیار طبقاتی و در عین حال چه به واسطۀ دهه ها ممانعت از تأسیس تشکل های مستقل و چه به واسطۀ انحصار حقوقی و حقیقی شوراهای اسلامی کار عملا از نوعی تشکل فراگیر بی بهره هستند، طبقۀ کارگر چندان گریزی ندارد از تمرکز موقت روی صرفا یکی از کانون های دوگانۀ تعارض اجتماعی و برگزیدن متحدان طبقاتی از میان برخی طبقات فرادست.» (تکیه بر کلمات از ماست)
خلاصه اینکه از نظر مالجو طبقۀ کارگر با دو تضاد درگیر است یکی «تضاد میان نیروی کار و سرمایه» و دیگری «تضاد میان دموکراسی خواهی و اقتدارگرائی». اولی «بازتاب نوعی روابط بین المللی است» و دومی «انعکاس نوعی روند ملی». طبقۀ کارگر به خاطر ضعف تشکیلاتی و عدم انسجام طبقاتی نمی تواند به هر دوی این تضادها بپردازد و باید روی یکی متمرکز شود و ناچار است متحدانی از طبقات فرادست جامعه برگزیند.
کمی روی این دو تضادی که مالجو می گوید و نحوۀ برخورد به آنها مکث کنیم. نخست اینکه «تضاد میان نیروی کار و سرمایه» دقیق نیست و درست و دقیق این است که گفته شود تضاد میان کار و سرمایه (1) مالجو مدعی است که این تضاد بازتاب نوعی روابط بین المللی است، یعنی داخلی نیست. به عبارت دیگر ما روابط تولیدی سرمایه داری داخلی نداریم و انعکاس رابطۀ جهانی سرمایه است که در ایران عمل می کند. هر کارگری در تجربۀ روزانه اش به پوچ بودن چنین ادعائی پی می برد. سرمایه نوعی رابطه است و نه صرفا یک شیئی. رابطۀ معینی بین انسان ها در روند تولید. تولید توسط کارگران مزدی ای که صاحب وسایل تولید نیستند برای کسانی یا مؤسساتی که صاحب این وسایل اند، همان تولید سرمایه داری است که طی بیش از 100 سال اخیر در ایران رشد و توسعه یافته و از پایان دهۀ 1340 به شیوۀ تولید مسلط تبدیل شده است. رابطۀ سرمایه داری از مریخ به ایران نیامده، بلکه در متن تکامل نیروهای مولد خود این جامعه شکل گرفته است. البته سرمایۀ خارجی و روابط اقتصادی و مالی بین المللی در شکل گیری و تکامل آن نقش داشته است، اما این بدان معنی نیست که ما سرمایۀ داخلی یا انباشت داخلی یا بورژوازی داخلی یا روابط سرمایه داری داخلی نداریم. مالجو با گفتن اینکه «تضاد میان نیروی کار و سرمایه ... بازتاب نوعی روابط بین المللی است» در واقع، می خواهد مبارزۀ طبقۀ کارگر به ضد بورژوازی «خودی» را منحرف کند و این مبارزۀ مشخص را به مبارزه ای انتزاعی با «سرمایۀ جهانی» مبدل سازد که البته آن هم به خاطر «ناتوانی تشکیلاتی کارگران» وقتش نرسیده است! مالجو در مقالات دیگر خود از مبارزه در محیط کار سخن می گوید معلوم نیست که اگر مبارزه در محیط کار به ضد روابط حاکم بر روند کار در آن محیط و از آن رو در تمام جامعه نباشد چه مضمون دیگری می تواند داشته باشد؟ تز مالجو مبنی بر اینکه تضاد بین نیروی کار و سرمایه بازتاب رابطه ای بین المللی است و در نتیجه منشأ داخلی ندارد، فارغ از هر نیتی که مالجو داشته باشد در خدمت بخش های مختلف بورژوازی ایران است.
مالجو که کارگران را در انتخاب «کانون تعارض» یعنی «تعارض بین کار و سرمایه» و « تعارض بین دموکراسی خواهی و اقتدارگرائی» مخیر گذاشته، یواشکی انتخاب کانون تعارض دوم را همچون امر مسلمی مفروض می گیرد و در این زمینه نیز کارگران را ناگزیر از انتخاب متحدانی از طبقات فرادست جامعه قلمداد می کند. 
واقعیت این است که «تضاد میان دموکراسی خواهی و اقتدار گرائی» که بیان ناقص و ُمدِ روز با «ادبیات اصلاح طلبان» از تضاد بسیار مهم روبنای سیاسی و حقوقی فرسوده و ارتجاعی با نیروهای مولد و روابط اقتصادی نوین است، خود، با تضاد بسیار مهم دیگر، یعنی تضاد بین کار و سرمایه در پیوندی بسیار نزدیک قرار دارد. حتی اگر بخواهیم اصطلاح مالجو را به کار ببریم باید بگوئیم که در «دموکراسی خواهی» طبقات مختلف جامعه و به طور کلی در درک از دموکراسی بین طبقات گوناگون تفاوت های مهمی دارد و همگی را نمی توان به صورت «فله ای» روی هم ریخت. مثلا عرفی گری (لائیسیته یا سکولاریسم) که از دیدگاه دموکراسی انقلابی به معنی جدائی دین از دولت (در معنی وسیع کلمه که دستگاه اجرائی، قانونگذاری و قضائی را دربر می گیرد) و آموزش، قطع کمک های دولتی به نهادهای دینی، نبود دین و مذهب رسمی و در عین حال آزادی همۀ ادیان و مذاهب و آزادی بی مذهبی و آزادی تبلیغ ضد دینی است، از سوی همۀ نیروهای اجتماعی بدین صورت درک نمی شود. برخی، مانند متحدان آقای مالجو یعنی اصلاح طلبان و جنبش سبز، عرفی گری را از بیخ و بن قبول ندارند و برخی تنها در مفهوم آزادی همۀ ادیان قبول دارند، برخی بر قطع کمک های دولتی به مؤسسات دینی یا عدم تدریس مواد دینی در مدارس اصرار دارند و برخی نه. اختلافاتی از این دست در مورد مسألۀ ملی، حقوق زنان، آزادی مطبوعات و احزاب و سندیکاها، سیستم قضانی، شکل حکومت و غیره و غیره وجود دارد. واقعیت این است که در هیچ مسألۀ اجتماعی و در هیچ «کانون تعارضی» نمی توان عامل طبقه، منافع طبقاتی، مبارزۀ طبقاتی، درک طبقاتی و موضع طبقاتی را کنار گذاشت.
مالجو هم از طبقات، از سرمایه دار و کارگر و از «طبقۀ متوسط » (که ظاهرا منظورش خرده بورژوازی است) حرف می زند (البته «زمینداران» در جامعۀ مالجو وجود ندارند همان گونه که حتی در ادبیات بسیاری از چپ های رادیکال هم چیزی به نام زمیندار در جامعۀ ایران وجود ندارد!). اما مالجو برای این از طبقات حرف می زند که سازش طبقاتی را توجیه کند و نه اینکه نقش مبارزۀ طبقاتی را در عرصۀ دو تضاد بسیار مهم جامعه: تضاد بین روابط تولیدی و نیروهای مولد (یا تضاد میان کار و سرمایه) و تضاد میان روبنای سیاسی و حقوقی از یک سو و نیروهای مولد و روابط تولیدی از طرف دیگر، به عنوان نیروهای محرک و تکامل بخش و حل کنندۀ این تضادها توضیح دهد. کافی است به گفته های زیر از او در مصاحبه ای که با تهران ریویو در اسفند سال 1389 کرده و سایت کلمه به عنوان توجیه گر نظری تلاش خود برای تبدیل کارگران به دنباله رو بورژوازی مورد استقبال قرار داده و درج نموده توجه کنیم:
«هم بورژوازی وابسته به دولت‌های شانزده سالۀ پس از جنگ، هم طبقۀ کارگر که در سالیان پس از جنگ به شدت زیر ضرب سیاست‌های اقتصادی این بورژوازی بوده است، و هم طبقۀ متوسط که در نیمه راه میان دو طبقۀ اخیر همواره موقعیت پاندولی داشته است، هر سه، در اتحادی کمرنگ و نه چندان استوار با یکدیگر در قالب جنبش سبز به رویارویی با بورژوازی نظامی برآمده از جریان اقتدارگرا برخاسته‌اند، اما عمدتاً در پهنۀ سه نهاد انتخابات و خیابان و فضای مجازی. در عین حال، نوعی نزاع طبقاتی نیز میان این متحدان برقرار است: جریان‌های اولترا راست خواهان استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز هستند و جریان‌های اولترا چپ درصدد برقراری هژمونی طبقۀ کارگر. یکی از عللی که محل کار هنوز به محل منازعه تبدیل نشده است همین نزاع طبقاتی است. اگر بین این دو گروه نوعی سازش طبقاتی صورت نگیرد، می‌توان گفت برنده به احتمال قوی جریان اقتدارگرا خواهد بود که بورژوازی نظامی برآمده از آن در شرف دستیابی به قدرت تمام و کمال است. طبقات بورژوازی و متوسط که بخش پرطنین جنبش سبز را شکل داده‌اند هنوز که هنوز است نتوانسته‌اند با اتکا بر استراتژی‌های چهارگانۀ سیاست‌ورزی انتخاباتی، فشار خیابانی، کنش ارتباطی، و گسترش دایرۀ آگاهی‌رسانی به کوچک‌ترین توفیقی در جابجایی قدرت سیاسی دست یابند. فعالان طبقۀ کارگر نیز که فاقد هرگونه بخش متشکل توانمند هستند حتی در دهۀ اخیر نیز که دوران عروج مجدد جنبش کارگری است هرگز نتوانسته‌ اند دستاوردهای پایداری را ولو در زمینۀ مطالبات حداقلی کارگران کسب کنند. این دو مجموعه به یکدیگر عمیقاً نیاز سیاسی‌ دارند، نیازی دوسویه و دوطرفه. از نگاه تحلیل‌گران چپ دموکرات، جنبش کارگری در دورۀ پس از بیست و دوم خرداد به منزلۀ جنبشی بوده است که مستقل از حیات جنبش فراطبقاتی سبز راه خود را طی می‌کرده است.
جنبش کارگری و جنبش سبز در دورۀ پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفته‌اند. به دلیل نیازهای دوطرفه‌ای که اقتضای وضعیت سیاسی کنونی است، یگانه نامزد رفع کمبودهای ارتقای سطح جنبش کارگری و تبدیل کردن محل کار در بخش‌های کلیدی اقتصاد به محل منازعه و به این وسیله از قوه به فعل رساندن اثربخشی سیاسی نیروهای کارگری برای جابجایی قدرت عبارت است از بخش پرطنین جنبش سبز که غالباً به بورژوازی شانزده سالۀ پس از جنگ و طبقۀ متوسط تعلق دارند. ائتلاف سیاسی میان جنبش سبز و جنبش کارگری مشخصاً به این معناست که بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین جنبش سبز سه مؤلفۀ اصلی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانه‌ای را برای اعتراضات کارگری میان بخش غیر متشکل نیروی کار در بخش‌های کلیدی اقتصاد فراهم بیاورد.» (تکیه بر کلمات از ما است)
بدین سان از نظر مالجو سه طبقه یعنی بورژوازی (منظورش بورژوازی محصول دوره های رفسنجانی و خاتمی است)، طبقۀ کارگر و خرده بورژوازی ("طبقۀ متوسط ") در ائتلافی کمرنگ در جنبش سبز گرد آمده اند. از دید او در این جنبش یک جریان راست افراطی وجود دارد که خواهان هژمونی بورژوازی است و یک جریان چپ افراطی که خواهان هژمونی طبقۀ کارگر. مالجو می گوید این دو جریان که قاعدتا یکی شان متعلق به بورژوازی و دیگری متعلق به طبقۀ کارگراست باید با هم سازش کنند و گرنه به نفع جریان اقتدارگرا تمام می شود. مالجو مدعی است علت اینکه مبارزه به محل کار گسترش نیافته این است که این دو جریان (راست افراطی و چپ افراطی) با هم وارد نزاع طبقاتی شده اند. خواننده ای که در این مسأله به دنبال «پرتقال فروش» می گردد باید بداند که مبارزۀ مورد نظر مالجو مبارزۀ مشترک و متحدانۀ بورژوازی محصول دورۀ رفسنجانی و خاتمی، طبقۀ کارگر و طبقۀ متوسط  به ضد «بورژوازی نظامی» حاکم است که همان جناح اقتدارگرا است. بدین سان مالجو توصیه می کند که جنبش سبز و جنبش کارگری باید در خدمت یکدیگر باشند.
ما وارد نقد این مبحث مالجو نمی شویم چون فکر می کنیم نکاتی که نسبتا به تفصیل در بررسی دیدگاه «کلمه» و «کلمۀ کارگری» در آغاز مقاله گفتیم پاسخ بحث اخیر مالجو نیز هستند. تنها در اینجا به نکته ای دیگر اشاره می کنیم که نه تنها در مورد بحث مالجو، بلکه در مورد بسیاری از به اصطلاح «تحلیل های طبقاتی» احزاب، جنبش ها و غیره صادق است. آن نکته این است که از روی ترکیب طبقاتی اعضا یا هواداران یا همراهان یک حزب یا جبهه یا جنبش نمی توان دربارۀ ماهیت طبقاتی آن داوری کرد. تودۀ اعضا و هواداران احزاب بورژوائی، احزاب «اقتدارگرا» و حتی احزاب فاشیست، افرادی از طبقات پائین هستند، در حالی که این احزاب بیانگر منافع طبقات پائین نیستند. همچنان که در احزاب کارگری ممکن است عناصری که خاستگاه طبقاتی شان طبقات بالاست وجود داشته باشند که با ترک موقعیت و موضع و پراتیک طبقات بالا و اتخاذ موضع پرولتری به طبقۀ کارگر پیوسته باشند. ماهیت حزب یا جبهه یا جنبش را برنامۀ آن و سیاست و عملی که برای تحقق آن برنامه اتخاذ می کند تعیین می نماید. حال معلوم نیست بر چه اساسی مالجو جنبش سبز را محل گردهمائی بورژوازی، کارگران و خرده بورژوازی فرض کرده است و «برنامۀ» جنبش سبز چگونه توانسته است این سه طبقه را راضی کند و تنها مشکلشان این بوده که هژمونی دست که باشد؟!
در دنیای مالجو نه تنها طبقاتی که از نظر اقتصادی – اجتماعی و سیاسی اختلافات بنیادی دارند با هم مبارزه نمی کنند و می توانند وارد سازش شوند، بلکه می توانند یار و غمخوار یکدیگر هم باشند! به همین جهت است که مالجو خیر خواهانه به «بورژوازی جنبش سبز» توصیه می کند تا به «حمایت مالی، پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانه ای اعتراضات کارگری در بخش های کلیدی اقتصاد» بپردازد:
«ائتلاف سیاسی میان جنبش سبز و جنبش کارگری مشخصاً به این معناست که بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین جنبش سبز سه مؤلفۀ اصلی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانه‌ای را برای اعتراضات کارگری میان بخش غیر متشکل نیروی کار در بخش‌های کلیدی اقتصاد فراهم بیاورد.» مالجو ترکیب «منصفانه» ای از پول سرمایه دار و خون کارگر ساخته است.
اگر آدم ناباور و بد طینتی در این مورد شک کند و «ُبزک نمیر بهار می آد خربزه با خیار می آد!» را زمزمه کند یا ضرب المثل «دو زار بده آش و به همین خیال باش» را یادآوری نماید باید به او گفت که خبث ذاتی و عناد درونی اش باعث شده در معجزات و کرامات شالِ سبز میرحسین دچار شک و تردید شود.
3
در اینجا نکاتی از مقالۀ « تأملی بر تاكتیك ها، و استراتژی مناسب مبارزاتی برای پیشبرد جنبش مردمی» مندرج در «نامۀ مردم» ارگان مرکزی حزب تودۀ ایران، شمارۀ 900، مورخ 9 مرداد 1391 را نقل و بررسی می کنیم. این مقاله با آنکه حدود سه ماه و نیم پیش از انتشار تک برگی «کلمۀ کارگری» جنبش سبز نوشته شده حاوی مواضع و دیدگاه هائی است که گوئی پیش درآمد و نوید بخش انتشار آن تک برگی هستند و نویسنده یا نویسندگان مقالۀ «تأملی بر تاکتیک ها و استراتژی...» می توانند به خاطر اینکه  نبضشان با نبض نویسندگان «کلمه» و «کلمۀ کارگری» هماهنگ بوده است به خود تبریک بگویند. مقالۀ «تأملی بر تاکتیک ها و استراتژی...» پس از گفتن اینکه «جنبش سبز نماد مبارزات اعتراضی مردم میهن ما در دورۀ کنونی است» و اینکه این جنبش شکست نخورده و «مقاومت رهبران در حصر آن» ادامۀ مبارزه با استبداد است و در روند «ارزیابی و بازسازی و درس آموزی از گذشتۀ خود ساکن نیست» چنین ادامه می دهد:
«در این رابطه، یكی دیگر از نکته های مثبت و تأیید كننده پویایی بحث های كنونی درونِ جنبش، توجه هرچه بیشتر به نقصان های جنبش سبز در مطرح كردنِ بُعد عدالت اجتماعی و لزوم پیوند ارگانیگ جنبش با مبارزه طبقه كارگر و لایه های زحمتكشان و بسیج آن ها بر ضد دیكتاتوری حاكم است. شایان تذكر است كه، میرحسین موسوی در اوج خیزش جنبش سبز برضد كودتای انتخاباتی به این مسئله به خوبی توجه كرد: ما می گوییم و حاضریم در مباحثات نشان دهیم كه امروز منافع و حقوق مستضعفان و كارگران و كارمندان و سایر اقشار ملت در یك فساد بزرگ در حال غرق شدن است .به اعتقاد ما، معنای این گفته میرحسین موسوی در عمل و مبارزه سیاسی، توجه داشتن به رابطه حساس دو جانبه میان تغییرهای روبنای سیاسی به سوی دموكراسی، و تغییرهای زیر بنای اقتصادی با گرایش به عدالت اجتماعی است»
بدین سان از دید حزب توده، جنبش سبز در جریان ارزیابی گذشته و درس گیری از آن به ضرورت «پیوند ارگانیک با طبقۀ کارگر» و طرح عدالت اجتماعی پی برده است. البته نویسنده یا نویسندگان مقاله با نقل قول از میرحسین موسوی و مداحی او توجه نکرده اند یا خود را به تجاهل زده اند که آنچه به نام سمت گیری جدید جنبش سبز از آن نام می برند از حد حرفی که از میرحسین موسوی نقل کرده اند فراتر نمی رود که انتقاد به فساد است و نه استثمار. همۀ کسانی که مباحثات انتخاباتی سال 1388 را دنبال کرده باشند می دانند که «مبارزه با فساد» یکی از موضوعات بحث همۀ کاندیداهای رژیم بود. احمدی نژاد، این نوکر وقیح بورژوازی بوروکرات – نظامی نیز افشای فساد دولت های گذشته و مبارزه با فساد را به «اسب جنگی» خود تبدیل کرده بود. ما در ابتدای مقاله به تفصیل نشان دادیم که دغدغۀ جنبش سبز استثمار کارگران نیست و این جریان، کلمه ای دربارۀ استثمار بر زبان نیاورده است و از کارگران خواسته تا با پیوستن به جنبش سبز «خودکامان و بدکاران» را کنار بزنند و جریان سبز را که خواستار اجرای قانون اساسی رژیم جمهوری اسلامی است بر سر کار آورند و«ایران فردا» را با  «دستان پرتوان و کم توقع» خود بسازند. خواننده توجه دارد که جنبش سبز حتی مخالفان سیاسی خود را استثمارگر یا عامل استثمارگر نمی نامد و حتی در حرف وعدۀ بهبود زندگی بهتر به کارگران در آینده هم نمی دهد و می گوید که در آینده هم کارگران باید با دستان پر توان و کم توقعشان کار کنند و ایران را برای آنها بسازند. بدین سان حزب توده مانند همۀ مداحان، کاسۀ داغ تر از آش شده «فضایلی» به موسوی و جنبش سبز نسبت می دهد که خود آنها مدعی اش نیستند. همان گونه که در مداحی خمینی و خط امامی ها اهداف سیاسی و اقتصادی – اجتماعی ای را به آنها نسبت می داد که نقطۀ مقابل کردار واقعی خمینی و دار و دسته اش بود.
اما کار اصلی حزب توده در این روند، مداحی نیست. مداحی وسیله ای است برای دست یابی به سهمی از قدرت که انتظار دارد به سردمداران این حزب پس از تغییر اوضاع «اعطا» شود. حزب توده عین همین سیاست را در مورد خمینی به اجرا درآورد و نتیجه اش را دید. ممکن است این پرسش پیش آید که به رغم این همه تجربۀ منفی و ذلت بار چرا باز حزب توده همین سیاست را دنبال می کند؟ علت این امر را در ساختار ایدئولوژیک و در گرایش طبقاتی این حزب باید دید. اینها همواره برای تغییرات اجتماعی چشم به «بالا» دارند: خواه این «بالا» طبقات و لایه های فرادست جامعۀ ایران باشد و خواه قدرت خارجی (البته به گمان آنها مترقی و انقلابی مانند شوروی پیش از فروپاشی). چنین ایده ای بر سیاست و پراتیک هفتاد سالۀ این حزب، حاکم بوده است. این اتکا به طبقات بالا و بی اعتمادی به پائینی ها – که صریحا گفته نمی شود چون هیچ سیاست مداری صریحا نمی گوید که به تودۀ مردم اعتماد ندارد – به شکل ضرورت «جبهه» و «اتحاد طبقاتی» و غیره مطرح می گردد. منظور این نیست که هر جبهه یا هرگونه اتحاد طبقاتی ناشی از بی اعتمادی به توده هاست اما در مورد اینها چنین است. ناشی از سازش طبقاتی است. این گرایش رویزیونیستی چند دهه پیش به صورت سیاست «راه رشد غیر سرمایه داری» از سوی «حزب  کمونیست شوروی» فرمول بندی شد و مورد پذیرش احزاب «کمونیست» دنباله رو حزب رویزیونیست شوروی قرار گرفت. ادعا بر این بود که کشورهای نو استقلال با تشکیل جبهه و ائتلافی در داخل از کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی که برنامۀ بازسازی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ای متکی بر دولتی کردن بخش های عمدۀ اقتصاد داشته باشد، از طریق همکاری های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی با اتحاد شوروی و دیگر کشورهای به اصطلاح سوسیالیست می توانند بدون گذار از تمام مراحل سرمایه داری وارد سوسیالیسم شوند. مدل آنها کشورهائی مانند هند، سریلانکا، مصر، سوریه، عراق، لیبی، الجزایر، آنگولا، شیلی (در زمان آلنده)، گینه، افغانستان (پس از روی کار آمدن رژیم طرفدار شوروی در آن) و غیره بود. طبق این تز، با «پیروزی انقلاب دموکراتیک ملی» در کشورهای مستعمره یا نیمه مستعمره و در صورت تشکیل جبهۀ متحد طبقات «انقلابی و مترقی» و اتخاذ سیاست ضد امپریالیستی و همکاری همه جانبه و درازمدت با «اردوگاه سوسیالیستی» امکان گذار از مرحلۀ اقتصادی پیشاسرمایه داری به سوسیالیسم وجود داشت. یعنی این کشورها می توانستند با اتخاذ راه رشد و توسعه ای که مبتنی بر سلطۀ سرمایۀ خصوصی نباشد به سوسیالیسم گذار کنند بی آنکه مجبور باشند تمام مراحل تکامل سرمایه داری را طی نمایند. در این دید نه مبارزۀ طبقاتی همچون موتور محرک تاریخ و نه رهبری پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی، نه انقلاب ارضی و نه تداوم انقلاب در مفهموم مارکسیستی آن و به طور مشخص گذار انقلابی از انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی مطرح نبود. سازش طبقاتی برای ایجاد جبهه، استقرار سرمایه داری دولتی، گسترش روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی با «اردوگاه سوسیالیستی» و دیپلوماسی متمایل به شوروی جای همۀ اینها را می گرفت.
 شکست تز «راه رشد غیر سرمایه داری» همانند شکست به اصطلاح «سوسیالیسم اردوگاهی» باعث شد که در دو دهۀ اخیر حتی طرفداران پر و پا قرص این تز، از جمله حزب توده، دیگر حرفی از «راه رشد غیر سرمایه داری» نزنند. اما این بدان معنی نبود که مبانی ایدئولوژیک این تز را کنار گذاشته اند. در غیاب حامی خارجی (شوروی و بلوک شرق)، که یکی از ستون های اصلی تز راه رشد غیر سرمایه داری بود و در شرایطی که سیاست های اقتصادی نئو لیبرالیسم جایگاه بسیار مهم تری نسبت به سیاست های کینزی و «سیاست های سرمایه داری ارشادی» در سراسر جهان گرفته است (هرچند که با بحران اقتصادی کنونی امکان استفاده از برخی تدابیر اقتصادی کینزی و سیاست تنظیم بازارهای مالی افزایش می یابد)، ابزار چندانی برای حزب توده و جریان های مشابه باقی نمانده تا تز «توسعۀ غیر سرمایه دارانۀ» خود را تبلیغ کنند و چشم به راه اجرای آن در سایۀ تحولات اجتماعی آینده باشند. از این رو دست به دامن میرحسین موسوی و شرکا شده اند و به زور می خواهند از حرف های او «دموکراسی سیاسی در روبنا» و «تغییرهای زیربنای اقتصادی با گرایش عدالت اجتماعی» بیرون بکشند. حزب توده می گوید:
«به اعتقاد ما، معنای این گفته میرحسین موسوی در عمل و مبارزه سیاسی، توجه داشتن به رابطه حساس دو جانبه میان تغییرهای روبنای سیاسی به سوی دموكراسی، و تغییرهای زیر بنای اقتصادی با گرایش به عدالت اجتماعی است.» 
 برای اینکه مدل راه رشد غیر سرمایه داری که حزب توده «اسمش را نمی آورد ولی خودش را می آورد» کامل شود به عنصر دیگری نیاز است و آن «بورژوازی ملی» است که البته حزب توده نوع «تولیدی» اش را ترجیح می دهد. حزب توده بر آن است که « بورژوازی ملی تولیدی در كشور ما به دلیل مرحله رشد جامعه و بافت طبقه های اجتماعی، می تواند و می باید نقش سازنده و پیشروئی در اقتصاد ملی و تحول های مرتبط با دموكراتیزه شدن روبنای سیاسی بازی كند» و ادامه می دهد:
«تسلط مافیایی ... كانون های پر قدرت اقتصادی و سیاسی عملا رشد سرمایه گذاری های ملی و خصوصی ارزش افزا در زمینه های تولید صنعتی و خدمات حرفه ای كارشناسانه را بسیار محدود كرده اند. واقعیت عینی این است كه، بورژوازی ملی تولیدی در كشور ما به دلیل مرحله رشد جامعه و بافت طبقه های اجتماعی، می تواند و می باید نقش سازنده و پیشروئی در اقتصاد ملی و تحول های مرتبط با دموكراتیزه شدن روبنای سیاسی بازی كند. ولی می توان به روشنی گفت كه، فضای تنفسی این بخش سرمایه داری در سه دهه گذشته به طور دائم محدودتر شده است. در اینجا صحبت از خصلت سرمایه داری ملی تولیدی در برابر دیگر فعالیت های سوداگرانه در كشور مان است و نه اشاره به فهرست شركت های خصوصی و این و یا آن شخص سرمایه دار. واضح است كه انگیزه و دلیل اصلی وجود و عمل هر سرمایه دار تصاحب ارزش اضافه و كسب سود است، و در كشور ما زمینه عملكرد سرمایه ها و خصلت فعالیت آن ها به واسطه منافع اقتصادی كلان و نفوذ سیاسی جناح های كلیدی حاكمیت تعیین شده است.»
معلوم نیست «مرحلۀ رشدی» که حزب توده از آن حرف می زند چیست. در ایران روابط تولیدی سرمایه داری مسلط است و بخش اعظم تولید ناخالص داخلی – حتی اگر کل درآمدهای صادراتی نفت و گاز را کنار بگذاریم – به صورت سرمایه دارانه یعنی در رابطۀ کارِمزدی و سرمایه تولید می شود. خود تولید سرمایه دارانۀ جامعه هم بخش خصوصی و هم بخش دولتی را دربر می گیرد و بخش اعظم تولید سرمایه دارانه هم در واحدهای بزرگ خصوصی و دولتی انجام می شود. «بورژوازی ملی» مورد نظر حزب توده در کجای این ترکیب جا دارد؟ بورژوازی بزرگ است یا متوسط یا کوچک؟ یا بخشی از هر کدام را تشکیل می دهد؟ «ملی بودن» او در چیست؟ نخست باید توجه داشت رابطۀ سرمایه داری، رابطۀ بین کارِ مزدی و سرمایه، با ملی یا غیر ملی تعریف نمی شود. اگر منظور نقش سرمایۀ خارجی به صورت سرمایه گذاری مستقیم خارجی و وام خارجی است باید توجه داشت که میزان سرمایه گذاری مستقیم خارجی و وام خارجی در اقتصاد ایران، در مقایسه با کشورهای کمابیش همتراز ایران مانند ترکیه، مصر، آفریقای جنوبی، آرژانتین، تایلند و غیره، بسیار کم است (2). اگر منظور بورژوازی ای است که به طور مستقیم در قدرت سیاسی حاکم شریک نیست (البته همۀ لایه های بورژوازی به طور غیرمستقیم  از سیاست ضد کارگری رژیم نفع می برند)، باید گفت این بورژوازی طیف وسیعی است و بخش های بزرگ و متوسط و کوچک دارد و از نظر حوزه های فعالیت هم بخشی از بورژوازی صنعتی و هم بخشی از بورژوازی تجاری و حتی بانکی را دربر می گیرد. بورژوازی ملی کدام یک از اینها است؟ حزب توده هیچ تعریفی از بورژوازی ملی و وزن و جایگاه آن و گرایش های سیاسی آن ارائه نمی کند. تنها طوطی وار و براساس یک رشته تقسیم بندی قدیمی (یا ترکیب طبقاتی جامعه در 40 یا 50 سال پیش) فرمول هائی را تکرار می کند. اما از همۀ اینها بدتر اینکه درست مانند ایدئولوگ ها و سیاست مداران بورژوا بین سرمایه داری خصوصی و دموکراسی سیاسی رابطه ای مکانیکی برقرار می سازد و آنها را لازم و ملزوم یکدیگر قلمداد می کند. گویا برای اینکه دموکراسی سیاسی رشد کند لازم است که بورژوازی و سرمایه داری خصوصی رشد کند و به عکس. این درک از دموکراسی، درک بورژوائی ناب است و با مفاهیم علم سیاست و نیز با تجربۀ تاریخی کشورهای مختلف سازگاری ندارد. پایگاه های اجتماعی دموکراسی، طبقۀ کارگر، تودۀ دهقانان و بخش هائی از خرده بورژوائی شهری هستند. لایه های مختلف بورژوازی در بهترین حالت لیبرال اند و نه دموکرات.
اما علت اینکه حزب توده از جنبش سبز خواهان دموکراسی و عدالت اجتماعی است و بورژوازی ملی را که از آن هیچ تعریف و تحلیل اقتصادی – اجتماعی و سیاسی هم ارائه نمی دهد لازمۀ دموکراسی سیاسی در جامعه می داند چیست؟ پاسخ ساده است: این حزب نه تنها هیج نسبتی با سوسیالیسم و مبارزۀ انقلابی طبقۀ کارگر ندارد، بلکه براساس پراتیک سیاسی و موضع گیری های دست کم سی و چند سال گذشته و اتحادهای سیاسی اش نشان داده که دموکرات هم نیست. این حزب برای نزدیک شدن به جنبش سبز و آستان بوسی امثال موسوی و کروبی و غیره نه تنها سوسیالیسم و انقلاب و مبارزه با بورژوازی را رد می کند، بلکه حتی با شعار حکومت عرفی (سکولار، لائیک) هم مخالف است. در مقالۀ « تأملی بر تاكتیك ها، و استراتژی مناسب مبارزاتی برای پیشبرد جنبش مردمی» مندرج در «نامۀ مردم» شمارۀ 900، چنین نتیجه گیری شده است:
«شعارهای پر سر و صدای برخی گروه های تندرو در اپوزیسیون، مانند: سرنگون باد جمهوری اسلامی زنده باد سوسیالیسم، و یا جمهوری سكولار، همان قدر ذهنی و بدور از واقعیت اند كه دامن زدن به توهم امكان حفظ نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه. واقعیت این است كه، با شكست انقلاب، و هم اكنون با تمركز هرچه بیشتر قدرت در دست ولی فقیه و سپاه، در كنار یك مجلس بی خاصیت و قوه قضایی ای ضد مردمی، ساختاری در كشور ما وجود ندارد كه حداقلی از مضمون یك نظام جمهوری را به آن بتوان نسبت داد. بنابراین، در واقع مبحثی با عنوان حفظ یا سرنگونی جمهوری اسلامی در مرحلۀ كنونی جنبش مردم میهن مان موضوعیت ندارد. هم اكنون موضوع فراروی مردم و جنبش، همانا گذار از استبداد و بی عدالتی حاكم است، یعنی طرد مجموعه ساختارهای رژیم ولایت فقیه. این تنها با فعالیت چند جانبه و متحد برای تغییر در عرصه های مشخص و به هم پیوسته سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی امكان پذیر است.» (تکیه بر کلمات از ما است)
بدین سان از نظر حزب تودۀ ایران که علاوه بر سیاست در «منطق» هم به مراتب والائی دست یافته نباید شعار «سرنگون باد جمهوری اسلامی» را مطرح کرد چون این رژیم چیزی از «جمهوریت» ندارد! باید گفت حرف حسابی جواب ندارد! اما شما که به کلمۀ جمهوری حساسیت دارید یا آن را مقدس و غیره می دانید اگر ریگی به کفش ندارید بگوئید «سرنگون باد حکومت اسلامی ایران»، رژیم حاکم بر ایران اگر جمهوری نباشد به هر حال حکومت که هست. مگر اینکه مانند رضا پهلوی که چندین سال پیش در مصاحبه ای نظرش را در مورد دولت جمهوری اسلامی پرسیده بودند و او گفته بود در تهران دولتی وجود ندارد براین اعتقاد باشید که رژیم ایران حکومت هم نیست!
 حزب توده با این گونه سفسطه بازی ها و هذیان گوئی هائی از قبیل «در واقع مبحثی با عنوان حفظ یا سرنگونی جمهوری اسلامی در مرحله كنونی جنبش مردم میهن مان موضوعیت ندارد» می کوشد به جنبش سبز نشان دهد که حزب توده هم مانند میرحسین موسوی و شرکای او است این حزب هم به دنبال سرنگونی نیست، این حزب هم به قانون اساسی رژیم رأی داده است. این حزب نه تنها شعار زنده باد سوسیالیسم نمی دهد (چون عدالت اجتماعی و دموکراسی سیاسی را در بطن گفته های موسوی یافته است) بلکه حتی با «جمهوری سکولار» هم مخالف است! این حزب همه چیز را ذلیلانه در طبق اخلاص گذاشته و برای اینکه در بازی های سیاسی بورژوازی به بازی گرفته شود به هر چیزی که به گونه ای با انقلاب، سوسیالیسم و دموکراسی پیوند دارد، چوب حراج زده است. به قول شاعر: «سودا چنان خوش است که یکجا کند کسی!»

جمع بندی کلی
جریان های مختلف اپوزیسیون بورژوائی ایران، که جنبش سبز یکی از آنهاست، می کوشند کارگران را به دنباله رو و سرباز خود برای دست یابی به قدرت سیاسی و منافع استثمارگرانۀ اقتصادی خود تبدیل کنند. طبقۀ کارگر هیچ نفعی در دنباله روی از هیچ جریان بورژوائی، خرده بورژوائی و غیره ندارد. یگانه راه پیشرفت سیاسی و اجتماعی این طبقه، یگانه راهی که می تواند به رهائی سیاسی و اقتصادی این طبقه منجر شود، خط مشی مستقل سیاسی این طبقه و مبارزۀ طبقاتی ای است که سرنگونی جمهوری اسلامی، استقرار دموکراسی شورائی و حرکت به سمت سوسیالیسم را در برنامۀ خود قرار دهد. تمام مبارزات اقتصادی، سیاسی، نظری و فرهنگی طبقۀ کارگر هنگامی می توانند به ثمر برسند و نتایج پایدار داشته باشند که در این راستا صورت گیرند.
 طبقۀ کارگر نیازمند اعتماد به خود و تکیه بر نیروی خود است و متحدان طبقۀ کارگر در این مبارزه توده های زحمتکش اند و نه استثمارگران و نه سیاست پیشگانی که تا دیروز شریک جرم جنایات جمهوری اسلامی بودند.
اعتماد طبقۀ کارگر به خود و همکاری و همیاری او با دیگر استثمارشدگان و توده های زیر ستم باید همراه با بی اعتمادی به اپوزیسیون های بورژوائی و افشای بی امان آنها همراه باشد، ضمن آنکه حملۀ اصلی مبارزات سیاسی باید به ضد رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی رهبری گردد.
طبقۀ کارگر همچنین باید کارگزاران و دلالان بورژوازی را  که در لباس «دموکرات»، «چپ» یا «فعال کارگری» می کوشند کارگران را به دنباله رو بورژوازی تبدیل کنند بشناسد و افشا کند.

پانوشت ها
1 - نیروی کار یا توانائی انجام کار (labor force یا labor power) در معنی توانائی های بدنی و فکری کارگر برای انجام کار، کالائی است که کارگر به سرمایه دار (برای زمان معینی) می فروشد و سرمایه دار با خرید این کالا آن را در روند تولید مصرف می کند و در نتیجه محصول یا خدمتی تولید می شود. بدین سان نیروی کار، خود جزئی از سرمایۀ مولد است که در اقتصاد سیاسی مارکسی، سرمایۀ متغیر نامیده می شود، یعنی بخشی از سرمایه که صرف خرید نیروی کار مولد می شود. سرمایه دار در واقع بهای نیروی کار یا توانائی کار را که همان مزد است می پردازد و در این رابطه ارزش های برابر مبادله می شوند. اما تضاد بین کار و سرمایه دقیقا ناظر بر این است که سرمایه کار را استثمار می کند. چون کارگر در مقابل دریافت بهای نیروی کارش یعنی دریافت مزد، کاری انجام می دهد که از بهای نیروی کارش بیشتر است و تفاضل بین کار انجام شده در زمان معین و مزد دریافتی برای این زمان، ارزش اضافی استثمار شده از کارگر را تشکیل می دهد. پس آنچه دو قطب تضاد را تشکیل می دهد کار و سرمایه است و نه نیروی کار و سرمایه. اگر منظور از نیروی کار خود کارگر باشد و نه توانائی های بدنی و فکری او، یعنی نیروی کار به جای workforce  به کار رود در این صورت باید گفت تضاد بین کارگر و سرمایه دار یا تضاد بین طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایه دار یا تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی.
2 - طبق داده های گزارش سرمایه گذاری در جهان، (کنفرانس سازمان ملل در بارۀ تجارت و توسعه، 2012) انباشتۀ کل (کل استوک) سرمایه گذاری خارجی تا پایان سال 2011 در کشورهای آرژانتین، آفریقای جنوبی، ایران، تایلند، ترکیه و مصر چنین بوده است:
میلیون دلار
کشور
آرژانتین
آفریقای جنوبی
ایران
تایلند
ترکیه
مصر
انباشته کل سرمایۀ خارجی
95148
167460
32443
139735
140305
72612



انباشتۀ کل وام خارجی همین 6 کشور چنین است:

میلیون دلار
کشور
آرژانتین
آفریقای جنوبی
ایران
تایلند
ترکیه
مصر
کل وام خارجی
108900
80520
12840
82500
313600
30610
تاریخ
30/09/2010
30/06/2010
31/12/2010
31/12/2010
31/12/2010
31/12/2010
(منبع: ویکیپدیا)
دیده می شود که هم انباشتۀ سرمایۀ خارجی در ایران و هم وام خارجی ایران بسیار کمتر از پنج کشور دیگر است.