۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

پیامی ساده و مشکل به توده های مردم ایران

پیامی ساده و مشکل به توده های مردم ایران

تودۀ مردم (کارگران و زحمتکشان)!

فهمیدن پیام زیر ساده و عمل به آن مشکل است، ولی راه دیگری نیست:

* اگر می خواهید در مبارزه تان به پیش روید، باید میلیونی در تظاهرات های ضد رژیم جمهوری اسلامی شرکت کنید.

* باید بدانید برای چه هدف هایی تظاهرات و مبارزه می کنید. اگر می خواهید این رژیم را سرنگون کنید، باید آگاه باشید، چه رژیمی واقعاً منافع شما را تأمین می کند.

* تظاهرات های میلیونی شما، که در آنها رژیم سیاسی آیندۀ خود را شعار می دهید، در دل رژیم جمهوری اسلامی چنان ترسی ایجاد خواهد کرد که کم کم فلج خواهد شد و شما نیز قوی تر خواهید گشت.

* رژیمی را که می خواهید جانشین جمهوری اسلامی کنید، باید مهمترین خواست و شعار شما در تظاهرات ضد رژیم باشد، یعنی باید شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را با زنده باد رژیمی که باید برقرار شود همزمان بگویید.

* شما باید ببینید مبارزۀ چه جریان سیاسی ای واقعاً بیانگر و مجری خواست های شماست. قدرت واقعی شما در پیوند با چنین جریان سیاسی ای متمرکز می شود، شما با قدرت متمرکز خود و ادامۀ مبارزه، می توانید رژیم جمهوری اسلامی را از بین ببرید و دولت خودتان را ایجاد کنید.

* تنها با چنین قدرت متمرکزی که محصول پیوند نیروی بزرگ شما با این جریان سیاسی است می توانید رژیم جمهوری اسلامی را درهم بشکنید و آن را به دَرَک بفرستید.

* ما برآنیم و بارها گفته ایم آن نظام سیاسی ای که باید جانشین جمهوری اسلامی شود و خواست های فوری وسیع ترین توده های مردم یعنی کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا را برآورده کند و زمینه را برای پیکار قطعی طبقۀ کارگر برای محو هرگونه استثمار و ستم و فقر و تباهی و جهل فراهم سازد جمهوری دموکراتیک شورائی است. شما با مبارزه برای ایجاد چنین نظام سیاسی ای است که می توانید انقلاب بزرگ و پیروزمندی برپا دارید، انقلابی که این بار سُکان آن را خود در دست داشته باشید و اجازه ندهید نیروهای استثمارگر و ستمکار جدیدی آن را به نام شما و به کام خود و به ضد شما تغییر ماهیت دهند و به شکست بکشانند.

* شما بی تردید در ادامۀ مبارزه، به کمک آن جریان سیاسی ای که از خود شما و مجری واقعی خواست های شماست و می تواند با پیش بینی درست حوادث، شما را در مبارزه تان هدایت کند، خواهید فهمید که چه زمانی شیرازۀ نیروهای مسلح رژیم ارتجاعی جمهموری اسلامی در حال از هم پاشیدن است، آنگاه شما باید تحت رهبری جریان سیاسی خودتان، مسلح شوید و این رژیم ارتجاعی را ساقط کنید.

* تنها خواست و مبارزۀ شما می تواند آبستن چنین نظامی باشد به شرطی که اجازه ندهید اهداف، استراتژی و تاکتیک مبارزه تان را نیروهای ضد انقلابی تعیین کنند که اینک ادعای رهبری مبارزۀ شما را دارند. این خود شمایید که باید مامای این نظام سیاسی باشید و شرائط تولد سالم آن را به وجود آورید. این مبارزۀ شماست که باید این نظام سیاسی جدید را به وجود آورد و پرورش دهد.

آزادی و رفاه آیندۀ شما، راه دیگری جز چنین مبارزه ای ندارد. راه درست تنها همین است.

جمعی از کمونیستهای ایران (آذرخش)

٦ مهر ۱۳۸۸، ٢٨ سپتامبر ٢٠٠٩
azarakhshi@gmail.com
www.aazarakhsh.org

نقد منشور کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

نقد منشور کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری

«منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران - متن تکمیل شده»

لزوم ارائۀ یک منشور (پلاتفرم) مبارزه برای طبقۀ کارگر، به ویژه در وضعیت کنونی جنبش کارگری ایران، ضرورتی است که به درستی مورد توجه «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» قرار گرفته است، ولی درک این ضرورت، خود به خود به یک منشور حقانیت نمی بخشد، بلکه علاوه براین، باید مضمون این منشور واقعاً بیانگر حقیقی مطالبات و مبارزات طبقۀ کارگر ایران باشد. در زیر با بررسی مضمون « منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران - متن تکمیل شده» خواهیم دید که آیا این منشور بیانگر حقیقی مطالبات و مبارزات طبقۀ کارگر هست یا نه:

پاراگراف دوم این منشور چنین آغاز می شود: «با این همه و به رغم آن که کارگران درهمه جا مطالبات یکسانی را مطرح می کنند، مبارزات آنان هنوز به زیر یک پرچم سراسری واحد گرد نیامده است. و یکی از علت های عدم شکل گیری قدرت متشکل و سراسری طبقه کارگر و بدین سان به نتیجه نرسیدن این همه مبارزۀ کارگری را در همین جا باید جست.»

اگر مجاز باشیم مطالبات کارگران و متناسب با این مطالبات مبارزات طبقۀ کارگر را تقسیم و دسته بندی کنیم (که هستیم)، آنگاه می توان حداقل به چهار دسته بزرگ از خواست ها یا مطالبات کارگری و بنابراین مبارزات او، پی برد. این چهار دستۀ مطالبات و مبارزات کارگری عبارتند از مطالبات و مبارزات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.

مطالبات و مبارزات اقتصادی کارگران تا آنجا که در مقابل این یا آن سرمایه دار یا سرمایه داران یک رشتۀ صنعتی معین قرار می گیرند، مطالبات و مبارزات مشخصی اند که مورد به مورد و رشته به رشته با یکدیگر متفاوتند. تنها آن مطالبات و بنابراین آن مبارزاتی که خصلت عام در میان طبقۀ کارگر کسب می کنند، می توانند به مطالبات و مبارزات یکسان طبقۀ کارگر تبدیل شوند. از میان این چهار دستۀ مطالبات و مبارزات کارگری، مطالبات و مبارزات سیاسی که اساسا حول محور به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط این طبقه دور می زنند، خصلت عام و بنابراین یکسان برای طبقۀ کارگر دارند. هدف مبارزات سیاسی طبقۀ کارگر، نخست از میان برداشتن آن نهادهای قدرت و خنثی کردن آن عوامل سیاسی است که از نظام سرمایه داری حمایت می کنند (زیرا نظام سرمایه داری بدون قدرت سیاسی حامی آن قادر به ایستادن بر پای خود نیست) و دوم، برپا داشتن قدرت سیاسی نوینی است که حافظ منافع طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان باشد و از نظام اقتصادی- اجتماعی ای که بیانگر هستی اجتماعی این طبقه و اهداف تاریخی او است پشتیبانی کند. چنین قدرتی نمی تواند چیزی جز قدرت سیاسی طبقۀ کارگر(دولت انقلابی طبقۀ کارگر) باشد. بدین سان مطالبات سیاسی طبقۀ کارگر اساساً در برگیرندۀ خواست هائی اند که از یک سو زمینه های گسترش مبارزه، بسط آگاهی و استحکام و تداوم تشکیلاتی طبقۀ کارگر در جهت مبارزه با قدرت سیاسی بورژوازی را فراهم می سازند و از سوی دیگر شرایط ذهنی و ابزارهای به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط این طبقه را تدارک می ببینند. در واقع مبارزۀ سیاسی با چنین مضمونی است که خصلت عام و بنابراین یکسان برای کل طبقۀ کارگر دارد.

این دقیقا همان چیزی است که «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» مسکوت گذاشته است و چیزی دربارۀ آن نمی گوید. مطالبات بند ۱٧ این منشور، یعنی بند مربوط به آزادی های حقوقی، گرچه جنبۀ عام دارند، ولی مطالبات و مبارزات سیاسی ویژۀ طبقۀ کارگر نیستند. اینها مطالبات و مبارزاتی اند که همۀ مردم در آنها شریک اند و آنها را باید از جملۀ مطالبات و مبارزات دموکراتیک به حساب آورد، که البته طبقۀ کارگر هم در این مطالبات و مبارزات دموکراتیک با بخش های دیگر مردم شریک است، زیرا این مطالبات و مبارزات تنها بخشی از خواست های سیاسی طبقۀ کارگر را تشکیل می دهند و نه همۀ آنها یا حتی مهم ترین شان را. خواست ها و مبارزات اساسی سیاسی طبقۀ کارگر همان دو محوری است که در بالا ذکر کردیم، یعنی نخست از بین بردن نهادها و عوامل قدرت سیاسی نظام سرمایه داری و سپس ایجاد نهادها و عوامل قدرت سیاسی طبقۀ کارگر برای پی ریزی جامعۀ سوسیالسیتی. بند آخر این منشور، یعنی بند ۱٨ نیز، که مطالبۀ آزادی ِ «ایجاد هرگونه تشکل از جمله تشکل ضد سرمایه داری و سراسری طبقه کارگر» را دارد، بندی است مبهم و به هیچ وجه مواضع این منشور را در مقابل مطالبات و مبارزات سیاسی طبقۀ کارگر نشان نمی دهد. سایر بندها نیز در این زمینه چیزی ندارند.

مطالبات و مبارزات اقتصادی کارگران تا آنجا که از دایرۀ مبارزه با این یا آن سرمایه دار یا سرمایه داران یک رشتۀ صنعتی معین، فراتر می روند، یعنی به مبارزاتی با کل طبقۀ سرمایه دار و طبعاً به مبارزه با دولت سرمایه داری تبدیل می شوند، خصلت عام کسب می کنند و بنابراین می توانند به مطالبات و مبارزات «یکسان» طبقۀ کارگر تبدیل شوند. یک نمونۀ تاریخی چنین موردی مطالبه و مبارزۀ طبقۀ کارگر برای به رسمیت شناساندن و تثبیت کار روزانۀ ٨ ساعته بود. پس می بینیم این حکم ِ«منشور مطالبات پایه ای ...» که «کارگران درهمه جا مطالبات یکسانی را مطرح می کنند» همواره صادق نیست و در آن حد هم که درست است، این منشور دربارۀ آن چیزی نمی گوید.

این منشور می گوید به رغم یکسانی مطالبات کارگری، «مبارزات آنان هنوز به زیر یک پرچم سراسری واحد گرد نیامده است». ما نشان دادیم تا آنجا که به مبارزۀ اقتصادی گروه ها و بخش های مختلف کارگران، و به قول این منشور به مطالبات «سطح معیشت کارگران» مربوط می شود، در بین کارگران مطالبات یکسانی وجود ندارند تا با آنها « زیر یک پرچم سراسری واحد» گرد هم آیند. این «پرچم سراسری واحد» تنها می تواند یک پرچم سیاسی باشد، زیرا تنها این پرچم است که خصلت یکسان و عام دارد.

این منشور در ادامۀ همین پاراگراف می گوید: «یکی از علت های عدم شکل گیری قدرت متشکل و سراسری طبقه کارگر و بدین سان به نتیجه نرسیدن این همه مبارزۀ کارگری را در همین جا باید جست». منظور از «در همین جا باید جست» چیست؟ و « همین جا» کجاست؟ تنها جوابی که برای این پرسش از منشور می توان به دست آورد این است که «همین جا» چیزی جز این نیست که می گوید مبارزات کارگران « زیر یک پرچم سراسری واحد گرد نیامده است». ولی آیا «عدم شکل گیری قدرت متشکل و سراسری طبقه کارگر» معنای دیگری جز این دارد که مبارزات کارگران «زیر یک پرچم سراسری واحد گرد نیامده است»؟ به عبارت ساده این منشور می گوید کارگران متشکل نیستد، زیرا در زیر یک پرچم سراسری واحد گرد نیامده اند. این مصادره به مطلوبی است که در آن عدم تشکل کارگران توسط خود عدم تشکل کارگران توضیح داده می شود. این طریقۀ توضیح موضوعات چیزی جز این همان گوئی نیست و بنابراین هنگامی که می گوید «بدین سان به نتیجه نرسیدن این همه مبارزۀ کارگری را در همین جا باید جست»، چیزی را روشن نمی کند.

علاوه بر اینها، مجموعۀ افراد طبقۀ کارگر در مبارزات خود، تاکنون هرگز زیر یک پرچم سراسری واحد گرد نیامده اند و به احتمال قوی در آینده نیز چنین نخواهند شد. یکی از دلایل آن وجود گرایشهای مبارزاتی و سیاسی متفاوت در درون طبقۀ کارگر است و این نیز بدین خاطر است که بین طبقات دیوار چین وجود ندارد، بلکه از یکدیگر تأثیر می پذیرند؛ دلیل دیگری که می توان به آن اشاره کرد منافع نایکسان در بین بخشهای خود طبقۀ کارگر است. نه تنها انقلابیان کارگری، بلکه انواع گوناگونی از رفرمیستها، از آنارشیستها، از رویزیونیستها، از ناسیونالیستها، از پیروان مذاهب مختلف و غیره در درون طبقۀ کارگر و در بین خود کارگران وجود دارند و برحسب افکار و منافع شان فعالیت می کنند و این چیزی است که مانع ایجاد تنها «یک پرچم سراسری واحد» است. در بین طبقۀ کارگر ایران توده ای ها و اکثریتی ها، طرفداران اصلاحات و اصلاح طلبان و غیره و غیره وجود دارند. ولی مسأله این است که به رغم همۀ اینها امکان ایجاد تشکل طبقۀ کارگر برای پیشبرد اهداف طبقاتی اش وجود دارد و از این رو امکان متشکل کردن تودۀ طبقۀ کارگر چه در تشکل های توده ای او و چه در تشکل سیاسی انقلابی اش موجود است.

در حالی که این منشور به درستی تأکید می کند که « شکاف طبقاتی اکنون به چنان ورطه هولناک و مرگباری تبدیل شده که برای کارگران راهی جز جنگ مرگ و زندگی با سرمایه داری باقی نمانده است» ولی از آن به یک نتیجۀ سیاسی روشن نمی رسد و مسئلۀ برخورد با قدرت سیاسی در دستور کارش قرار نمی گیرد، ولی در عوض بر روی مبارزات خود انگیختۀ کارگران به عنوان واقعیتی بدیل گونه تأکید می ورزد و می گوید: «روزی نیست که شاهد چندین تجمع و تحصن و اعتصاب و راه پیمایی کارگری علیه نظام سرمایه داری نباشیم. بستن جاده ها و قطع شریان های حمل و نقل سرمایه اکنون می رود که به یک سنت مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران علیه سرمایه تبدیل شود.» این منشور نمی گوید که این «سنت» کافی نیست، بلکه طبقۀ کارگر باید خود را برای سرنگونی قدرت سیاسی موجود تربیت، متشکل و آماده کند.

در این منشور، در ادامه می خوانیم: « پیداست که اگر مبارزۀ کارگران برای مطالبات پراکنده و محلی به مبارزه برای مطالبات طبقاتی سراسری و واحد ارتقا نیابد کارگران به رغم تمام جان فشانی ها و فداکاری های خود راه به جایی نخواهند برد» این دیدگاه به روشنی آنارشیسم اکونومیستی تدوین کنندگانش را نشان می دهد. مبارزه برای مطالبات طبقاتی سراسری چیست؟ آیا اگر مبارزات پراکنده و محلی اقتصادی به مبارزه برای مطالبات طبقاتی سراسری تبدیل شوند، موجب رهائی طبقۀ کارگر خواهند شد؟ به عنوان مثال اگر خواست تعیین یکسان حداقل مزد با توافق نهادهای کارگری سراسری انجام گیرد، به عبارت دیگر حداقل «سطح معیشت کارگران» در کل کشور به طور یکسان تضمین شود، تحقق این مطالبه به تحقق رهائی طبقۀ کارگر از سلطۀ اجتماعی سرمایه ارتقا خواهد یافت؟ اگر کسی خود را به چنین دیدگاه اکونومیستی محدود کند، بی تردید به رغم آنارشیسم اکونومیستی اش از رفرمیسم سر در خواهد آورد. روشن است که طبقۀ کارگر برای تحقق امثال این مطالبات که مطالبات اقتصادی اش هستند باید مبارزه کند، زیرا مبارزۀ اقتصادی کارگران بخشی جدایی ناپذیر از کل مبارزۀ طبقاتی کارگران است، ولی هرگز هیچ مبارزۀ اقتصادی به مبارزۀ سیاسی که برای رهائی طبقۀ کارگر پیش شرط یا شرط مقدم است، ارتقا یا جهش نمی یابد. مبارزات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به طور کلی عرصه های گوناگون مبارزۀ طبقاتی کارگران را تشکیل می دهند و به یکدیگر تبدیل نمی شوند. طبقۀ کارگر در همان حال که برای ارتقای سطح معیشت خود مبارزه می کند باید برای سلطۀ سیاسی خود نیز مبارزه کند؛ قواعد، ملزومات و روندهای این دو مبارزه یکی نیستند و به یکدیگر تبدیل نمی شوند. دیدگاه این منشور در این مورد شبیه دیدگاه اکونومیست های روس است که می خواستند همان مبارزات پراکنده و محلی را به مبارزۀ سیاسی ارتقا دهند، یا حتی می توان گفت از آن هم عقب مانده تر است، زیرا در این منشور سخنی از مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر نیست، بلکه خود را به ارتقای سطح معیشت کارگران محدود می کند.

البته برخی از مبارزات اقتصادی کارگران به دلیل آنکه با کل طبقۀ سرمایه دار درگیرند و الزاماً با دولت سرمایه طرف اند، خصلتی دوگانه می یابند، یعنی علاوه بر سرشت اقتصادی شان خصلتی سیاسی هم دارند، این نوع مبارزات را تنها به تعبیری نا دقیق می توان حلقۀ واسط بین مبارزات اقتصادی و سیاسی نامید، اما به این معنا نیست که اینها به مبارزات سیاسی تبدیل می شوند. سرشت سیاسی مبارزۀ طبقۀ کارگر به طور مستقیم از تضاد تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی و در عرصۀ طبقات اجتماعی جامعۀ سرمایه داری از تضادهای طبقۀ سرمایه دار و طبقۀ کارگر برمی خیزند و تا زمانی که این رابطه برقرار است، مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر یک جز اساسی مبارزۀ او باقی خواهد ماند.

اگر بپذیریم سیاست علم مبارزۀ طبقاتی است که در عرصۀ عمل روی قدرت سیاسی متمرکز می شود، یعنی در اساس مسأله اش این است که کدام طبقۀ اجتماعی قدرت سیاسی را در دست داشته باشد، پس در تقابل بین طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایه دار، از همان مرحلۀ پیدایش شان چنین مبارزه ای به عنوان یکی از اشکال اصلی مبارزۀ این دو طبقه وجود داشته و تا زمانی که آنها وجود داشته باشند، مبارزۀ سیاسی بین آنها از بین نخواهد رفت؛ هرچند که از مراحل آغازین موجودیت این دو طبقه، مبارزۀ سیاسی بین آنها، نمود خارجی ای که اکنون در مبارزۀ طبقاتی شان آشکارا دیده می شود، نداشته است. مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر به ضد طبقۀ سرمایه دار و بنابراین دولت او، ممکن است برحسب شرایط حالتی پنهان یا آشکار داشته باشد، ممکن است در ابعادی کوچک یا بزرگ بروز کند، ممکن است با هدف تغییر جزئی در قدرت سیاسی صورت گیرد و بالاخره و نهایتاً به صورت درهم شکستن قدرت سیاسی بورژوازی متجلی شود، ولی در هر حالت و صورتی، مبارزه ای است در رابطه با قدرت سیاسی و بنابراین نمی توان از تبدیل مبارزۀ اقتصادی به مبارزۀ سیاسی یا برعکس سخن گفت. مبارزۀ سیاسی تا زمانی که طبقات وجود دارند، وجود خواهد داشت و مسأله اش همواره قدرت سیاسی خواهد بود، حال چه پنهان باشد یا آشکار، چه جزئی باشد یا کلی.

درست با همین دیدگاه اکونومیستی ِ آنارشیستی ـ رفرمیستی است که این منشور چنین ادامه می دهد:

«گام اول برای عقب نشاندن هجوم بی امان سرمایه به سطح معیشت کارگران برافراشتن یک پرچم یا منشورسراسری واحد حاوی مطالبات پایه ای طبقه کارگر است». اگر دیدگاه این منشور اکونومیستی نبود دائماً «سطح معیشت» کارگران را هدف اصلی خود قرار نمی داد، آن هم در شرایطی که نظام حاکم به «هجوم بی امان» سیاسی به طبقۀ کارگر و سایر توده های مردم و حتی به بخشی از عناصر «خودی» روی آورده و به شریرانه ترین و پست ترین شیوه های سرکوب و ارعاب برای ریشه کن کردن کوچک ترین خواست مدنی و حقوق سیاسی دست زده است و نقشه های جنایتکارانۀ شوم تری نیز در سر می پروراند! باز از همین روست که می گوید: «پایه ای بودن مطالبات کارگران در این منشور به دو معناست: نخست ... و دوم  به معنای مطالبات عمومی کل کارگران ایران که ارتقای مبارزات پراکنده کنونی شان به سطح  مبارزه ای سراسری در وسیع ترین شکل آن- که خود شرط لازم مقاومت در مقابل هجوم سرمایه در شرایط کنونی است- درگرو تبدیل آن ها به پرچم واحد و سراسری طبقه کارگر است». این منشور به رغم ظاهر واقع بینانۀ خود، شرایط واقعی اقتصادی ـ سیاسی ایران و سلطه و ستمی را که بر توده های مردم اعمال می شود در نظر ندارد و هدف اصلی خود را ارتقای سطح معیشت کارگران قرار می دهد. در حالی که حتی مسألۀ سطح معیشت کارگران به عوامل بسیار متعدد اقتصادی و حتی بویژه به عوامل سیاسی و حاکمیت یک ارتجاع سیاه تا مغز استخوان ضد کارگری و ضد دموکراسی مربوط می شود. بدون برخورد سیاسی با این ارتجاع و حداقل عقب نشاندن آن به لحاظ سیاسی، بی تردید نمی توان گامی در راه ارتقای سطح معیشت کارگران برداشت.

این منشور در پاراگراف بعدی می گوید: «اما مهم تر از این ها توضیح این نکته است که کارگران مطالبات خود را از چه زاویه ای مطرح می کنند. نفس طرح  مطالبۀ کارگران از سرمایه داران و دولت آن ها به معنای آن است که سرمایۀ سرمایه داران حاصل کار و تولید کارگران است. مطالبۀ کارگران از سرمایه داران از بابت هیچ چیز نیست مگر از بابت کاراضافی ای  که  برای سرمایه داران انجام داده اند اما در ازای آن هیچ چیز نگرفته اند. بنابراین، کارگران با طرح مطالبات خود در واقع به سرمایه داران و دولت آن ها می گویند که آنان باید این مطالبات را از محل همین کار پرداخت نشده برآورده کنند. بدین سان، کارگران درهمان مبارزه خودانگیخته خویش نظم سرمایه را به چالش می کشند و باید بکشند».

هدف از این سخنان طبعاً نباید آموزش اقتصاد سیاسی باشد، زیرا یک منشور بیان اصلی مواضع یک جریان است نه محل آموزش اقتصاد سیاسی. این جمله ها تنها تا آنجا که حقایق اقتصادی جامعۀ سرمایه داری را بیان می کنند، درست اند. ولی بیان این حقایق اقتصادی که همچون آموزش سیاسی جلوه می کنند، علت دیگری دارد. در واقع بنای این منشور بر همین جملات بالا استوار است. به طور ساده این منشور می خواهد بگوید: از آنجا که سرمایه حاصل کار و تولید کارگران است، آنان حق دارند مطالباتی را از سرمایه داران بخواهند. درست در همین جا است که دید اکونومیستی، غیر سیاسی و بی اعتنا به سیاست این منشور قابل برملا شدن است. آنچه در اساس، مطالبات و مبارزات طبقۀ کارگر را تعیین می کند وجود تضاد بنیادی کار و سرمایه و سطح انکشاف خود مبارزۀ طبقاتی کارگران است و نه اینکه چون سرمایه حاصل کار است کارگران حق دارند بخشی از این کار را مطالبه کنند. آری منشور باید بیانگر خواست ها و اهداف کارگران باشد، نه جایی که در آن به طور ناقص به آموزش اقتصاد سیاسی بپردازند، به عبارت دیگر منشور باید بیانگر اهداف استراتژیکی و تاکتیکی یک جریان باشد نه محل آموزش اقتصاد سیاسی.

این استنتاج که «مطالبه کارگران از سرمایه داران از بابت هیچ چیز نیست مگر از بابت کار اضافی ای که برای سرمایه داران انجام داده اند
* اما در ازای آن هیچ چیز نگرفته اند» از این اصل درست که منشأ استثمار طبقۀ کارگر، کار پرداخت نشده و یا ارزش اضافی تولید شدۀ کارگران مولد توسط سرمایه داران است، نادرست و یکجانبه است، نیمی از حقیقت است و معمولاً نیم حقیقت با دروغ فاصلۀ زیادی ندارد. جامعۀ سرمایه داری هرچند متکی بر استثمار کار مزدی و یا تصاحب ارزش اضافی کارگران مولد توسط صاحبان یا کنترل گران وسائل تولید است، اما این جامعه تنها در ساختار اقتصادی آن خلاصه نمی شود. جامعه دارای ساختارهای سیاسی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگی هم هست که همگی بر زندگی روزانه و آیندۀ مردم اثر می گذارند. بالاتر گفتیم که بدون ساختار سیاسی و به طور مشخص بدون قدرت سیاسی طبقۀ سرمایه دار، حفظ نظام سرمایه داری ممکن نیست، و درست به همین دلیل، طبقۀ کارگر باید برانداختن دولت سرمایه داری و استقرار دولت کارگری را دراستراتژی سیاسی خود قرار دهد. همین دید وسیع در مورد خواست های روزانه نیز باید صادق باشد. شمار زیادی از سیاست ها، اَعمال شنیع و جنایت های حکومت
ربط مستقیم با استثمار کار مزدی ندارند و برخی هیچ ربطی با آن ندارند، ولی اینها دلیل آن نمی شود که کارگران به آنها اعتراض نکنند. مثلا ستم خاصی که بر زنان در ایران وارد می شود در کمتر کشور سرمایه داری نظیر دارد و آن را تنها با استثمار مضاعفی که بر زنان در همۀ جوامع سرمایه داری وارد می شود نمی توان توضیح داد. یا ستم ملی و دینی در ایران ربط مستقیم به استثمار کار مزدی ندارند و جزء جدائی ناپذیر از آن نیستند. در سویس، کانادا، بلژیک، برزیل و حتی ایالات متحده ستم ملی و ستم مذهبی وجود ندارد، اما استثمار کار مزدی هست و شدید هم هست و نرخ آن از نرخ استثمار در ایران بالاتر است. آیا کارگران ایران نباید با شلاق زدن، سنگسار، قطع اعضای بدن و غیره مبارزه کنند، چون اینها ربط ذاتی به استثمار کار مزدی و تصاحب کار پرداخت نشدۀ کارگران ندارند؟ در ایران دولت دینی حاکم است و روحانیت از امتیازات بسیار مهم سیاسی، حقوقی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار است، در حالی که چنین امتیازات رسته ای در جوامع پیشرفتۀ سرمایه داری برای هیچ لایه ای از مردم وجود ندارد، بلکه ساختار روبنای جامعه مبتنی بر حقوق شهروندی است. هرچند روحانیت حاکم در ایران، هم به طور مستقیم یعنی از طریق مالکیت خصوصی بسیاری از اعضای مهم آن بر وسائل تولید، و هم به طریق غیر مستقیم، یعنی از راه تسلط برنهادها و بنگاه های اقتصادی و نظامی و امنیتی دولتی، بنیادها و موقوفات و نیز پیوند دیرینه و نزدیک با بخشی از بورژوازی بزرگ تجاری، با سرمایه داری کنونی ایران کاملاً درهم آمیخته است، اما امتیازات ویژۀ روحانیت و حکومت دینی ناشی از استثمار کار مزدی نیستند و حتی از نظر تاریخی و دراز مدت در مقابل تکامل سرمایه داری قرار دارند. حال چون حکومت دینی و امتیازات روحانیت و ستم ملی ربطی به استثمار کار مزدی ندارند، پس نباید با آنها مبارزه کرد؟ اشتباه نشود! منظور ما این نیست که مبارزه باید محدود به این جنبه های اخیر گردد: ما برخلاف تنظیم کنندگان «منشور مطالبات پایه ای...» بر آنیم که مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر باید همه جانبه باشد، هم با ستم و استثمار سرمایه داری مبارزه کند و هم با ستم و استثماری که ذاتی شیوۀ تولید سرمایه داری نیست ولی بالفعل در جامعۀ ایران وجود دارد و عمل می کند و مانع رشد مبارزات کارگران و سایر توده های مردم در این کشور است. ما نشان دادیم که تنظیم کنندگان «منشور مطالبات پایه ای...» خواست های کارگران از سرمایه داران را صرفا از «بابت کار پرداخت نشدۀ کارگران» توسط سرمایه داران می دانند و به انعکاس و نتایج سیاسی و حقوقی این تضاد که به صورت خواست های سیاسی و حقوقی تجلی می کنند، توجه لازم ندارند. آنان ستم هائی را که به طور خاص در جامعۀ ایران وجود دارند و عمل می کنند و ربط مستقیمی به استثمار ارزش اضافی ندارند یا کلاً به آن بی ربط اند، مورد ملاحظه قرار نمی دهند و این کمبود بزرگی در این منشور است. حال نشان می دهیم حتی در همان حوزۀ محدودی که بدان می پردازند نیز برخوردشان ناقص و ناپیگیر است.

مبارزه برای کاهش «کار پرداخت نشده» لازم و درست است، ولی مهم تر از آن مبارزه برای از بین بردن تصاحب سرمایه داران بر کل کار اضافی است، که این منشور به خاطر بی اعتنائی به سیاست موضعی در این باره ندارد. فرض کنیم به خواست این منشور و مبارزۀ کارگران، سرمایه داران « از محل همین کار پرداخت نشده» مطالبات کارگران را برآورده کنند، آیا باز مقداری کار پرداخت نشده باقی خواهد ماند یا نه؟ اگر پس از برآورده کردن مطالبات کارگران، کار پرداخت نشده ای باقی نماند، سرمایه داران نه می توانند انباشت کنند و نه بازتولید، و حتی قادر به تأمین هزینۀ زندگی خود نیستند. در این صورت اگر سرمایه داران بپذیرند مطالبات کارگران را تا آنجا که دیگر «کار پرداخت نشده» وجود نداشته باشد، برآورده کنند، این بدان معنی است که سرمایه داران و دولت شان بپذیرند که به طور مسالمت آمیز از صحنۀ روزگار محو شوند. ولی اگر این منشور می پذیرد که پس از برآوردن مطالبات کارگران، بخشی از «کار پرداخت نشده» برای سرمایه داران باقی بماند، این چیزی جز تعدیل تضاد کار و سرمایه و مبارزۀ طبقاتی نخواهد بود، پس در این صورت امکان چرخش از آنارشیسم اکونومیستی به رفرمیسم، که نتیجۀ بنیاد فکری این منشور است، آشکار می گردد.

از آنجا که این منشور پیش از این روشن نکرده است چه مبارزه ای «خود انگیخته» است، و از آنجا که تاکنون صرفاً از «مبارزه برای کسب مطالبات از سرمایه داران و دولتشان» سخن گفته، می توانیم نتیجه بگیریم که منظورش از «مبارزۀ خود انگیختۀ کارگران» چیزی جز همان « طرح مطالبات» از محل «کار پرداخت نشده» نیست. اگر مبارزه برای « طرح مطالبات» چیزی خود انگیخته است، یعنی بی مقدمه و به طور اتوماتیک انجام می گیرد، آنگاه با توجه به اینکه این منشور می گوید « کارگران درهمه جا مطالبات یکسانی را مطرح می کنند» ضرورت «یک پرچم سراسری واحد» و «شکل گیری قدرت متشکل و سراسری طبقه کارگر» در چیست؟ این منشور دربارۀ مبارزات آگاهانۀ طبقۀ کارگر، که برآیند تحلیل و جمعبندی کل مبارزات طبقات مختلف در درون کشور در رابطه با عرصه های بین المللی است، کلامی نمی گوید، ولی در مقابل آن، کل روند مبارزۀ طبقۀ کارگر را به «مبارزۀ خود انگیختۀ کارگران» تقلیل می دهد: «بدین سان، کارگران درهمان مبارزه خودانگیخته خویش نظم سرمایه را به چالش می کشند و باید بکشند». این موضعی کاملاً آنارشیستی است که حتی به خود زحمت نمی دهد توضیح دهد که این «چالش» چگونه چالشی است. اگر این چالش خود را به برآورده کردن مطالبات کارگران برای ارتقای سطح معیشت قانع و محدود کند، که به خاطر خصلت ضد یا غیر سیاسی این منشور قاعدتاً چنین خواهد بود، آنگاه روشن است که این به چالش درآوردن «
نظم سرمایه» هرگز از محدودۀ مبارزۀ رفرمیستی کارگری فراتر نخواهد رفت.

به مطالباتی که این منشور طرح کرده است به طور تفصیلی نمی پردازیم، بلکه تنها اشارۀ کلی به برخی از آنها خواهیم کرد:

در بند ۱ این منشور، حداقل مزد کارگران، براساس ثروتی که از تولید ناخالص داخلی به دست می آید و اختصاص سهم هرچه بیشتری از این ثروت به ارتقای سطح زندگی و رفاه کارگران، تعیین می شود. اولاً مفهوم ثروت به دست آمده از تولید ناخالص ملی در مفاهیم اقتصادی سرمایه داری و مارکسیستی یکی نیست. ثانیاً در کسر نمودن هزینه ها و مقدار اختصاص این ثروت به موارد مختلف، از جمله انباشت و سود سرمایه همیشه بین این دو طبقه اختلاف خواهد بود. در حالی که تعیین حداقل مزد، باید براساس سبد معیشتی طبقۀ کارگر، و افزایش آن با افزایش تورم (به طوری که از این سبد معیشتی چیزی کاسته نشود)، و همچنین با افزایش بارآوری کار( که مقداری است معلوم ) و نیازهای تاریخی طبقۀ کارگر (که در هر دورۀ اقتصادی نسبت به دورۀ پیشین افزایش می یابد)، محاسبه و افزوده گردد. روشن است که طرح این خواست برای شرایط کنونی است که طبقۀ کارگر دارای قدرت سیاسی نیست و هنوز توانائی تغییر روابط تولیدی سرمایه داری را ندارد. در شرایطی که طبقۀ کارگر قدرت سیاسی را در دست گیرد، با استقرار مالکیت اجتماعی بر وسائل تولید بجای مالکیت و یا کنترل خصوصی برآن، با تولید اجتماعاً تنطیم شدۀ مولدان آزاد متحد و با مدیریت کارگری به استثمار و کار ِ مزدی خاتمه می دهد و در آن شرایط هرکس برحسب کاری که انجام داده (پس از کسر منابع لازم برای بازتولید، توسعۀ تولید، هزینه های اجتماعی، فرهنگی، دفاعی و غیره) از مجموع محصولات و خدمات تولید شده سهم خواهد برد.

این منشور در بند ٢ می گوید: «تمام افراد زیر ۱٨ سال باید از محل ثروتی که کارگران برای جامعه تولید کرده اند حقوق ثابت ماهانه دریافت کنند». معلوم نیست این دست و دل بازی منشور باید از محل چه درآمدی تأمین شود. با در نظر داشتن حجم عظیم منابع مالی ای که برای این کار باید اختصاص داد، با توجه به توان تولیدی و اقتصادی کشور، چگونه می توان چنین مبلغ عظیمی را تأمین نمود که بی درنگ به تورمی غیر قابل مهار تبدیل نشود؟ وانگهی چنین دست و دل بازی ای به نفع طبقات دارا است، زیرا این «حقوق ماهانه» در نزد طبقات دارا به سرمایۀ پولی آنان تبدیل می شود. همان گونه که تخصیص کمک هزینۀ یکسان برای همۀ کودکان کشور، در برخی از کشورهای اروپائی، برای طبقات دارا به خرید اوراق سهام و سپرده های بانکی تبدیل می شود.

آنچه می تواند قابل تصور و عملی باشد از این قرار است: آموزش رایگان در تمام سطوح و دادن بورس تحصیلی به دانش آموزان و دانشجویان خانواده هائی که توانائی مالی لازم را ندارند؛ تعمیم بیمۀ بیکاری به همۀ جویندگان کار از ۱٨سال به بالا؛ آموزش اجباری و رایگان تا ۱٦سال؛ کار حداکثر۴ ساعت در روز برای نوجوانان ۱٦تا ۱٨سال به علاوۀ ٢ تا ٣ ساعت آموزش حرفه ای روزانه. البته همین اقدامات نیز هزینه های بسیار سنگینی دارند که دولت های سرمایه داری از قبول آن سر باز می زنند و تنها دولتی انقلابی به رهبری طبقۀ کارگر قادر به برآورده کردن همۀ این خواست ها است.

بند ٣ می گوید: «کار خانگی باید از میان برود، اما تا آن زمان باید به زنان خانه دار دستمزدی معادل دستمزد کارگران شاغل تعلق گیرد». این منشور مشخص نمی کند که کار خانگی در چه شرایط و در کدام جامعه از بین می رود.

همۀ ایرادهای اقتصادی بند ٢ به بند ٣ نیز وارد اند، یعنی منابع به جای تخصیص به تولید، که مصرف فزایندۀ جامعه را فراهم می کند، مستقیماً مصرف می گردند و منجر به فقر اقتصادی بیشتر جامعه می شود، و همان شرایطی را به نفع طبقات دارا ایجاد خواهد کرد که از این منبع، سرمایۀ پولی و بنابراین سود (در شکل بهره) برای خود به وجود آورند. مضاف بر اینکه باید این خواست را که به ثروتمند تر شدن طبقات دارا دامن می زند، به لحاظ اجتماعی و مبارزۀ طبقاتی ارتجاعی به حساب آورد، زیرا این به وسیله ای در دست طبقۀ سرمایه دار و دولت او تبدیل خواهد شد که زنان را از عرصۀ اجتماعی به کار خانگی پس براند.

نکتۀ قابل توجهی در این خواست مطرح کنندگان «منشور مطالبات پایه ای ...» وجود دارد که عمق بینش التقاطی و ضد و نقیض گوئی آنان را نشان می دهد. می دانیم که تنظیم کنندگان این منشور خواستار لغو فوری کار مزدی و تولید برای سود هستند. آنها اما با پیشنهاد پرداخت مزد به زنان خانه دار مؤلفۀ جدیدی به کار مزدی در جامعه می افزایند و بدین طریق به نهادینه کردن بیشتر کار ِ مزدی کمک می کنند، یعنی در عمل برخلاف ادعای خود گام برمی دارند. وانگهی چنان که بالاتر گفته شد این کار به تثبیت بیشتر کار خانگی بر دوش زنان منجر می شود که از نظر جنبش آزادی زنان و پیشرفت اجتماعی گامی ارتجاعی است. باید توجه کرد که نظر به عقب ماندگی فرهنگی در ایران و نفوذ و گسترش نگرش های تحقیرآمیز به زنان و نا آگاهی بسیاری از زنان از حقوق خود، چنین طرحی به فرض عملی شدن باعث خواهد شد که بسیاری از زنان خانه دار نه تنها در وضعیت خود تثبیت شوند، بلکه حتی بخشی از زنان شاغل و فعال در عرصۀ فعالیت اجتماعی به کارخانگی برگردند یا شوهرانشان آنان را به این کار وادارند.

خلاصه که خواست پرداخت مزد برای کارخانگی هم به تثبیت و نهادینه کردن کار مزدی کمک می کند و هم به جنبش زنان برای آزادی لطمه می زند. بیهوده نیست که در غالب کشورهای سرمایه داری یکی از شعارهای احزاب محافظه کار بازگرداندن زنان به کار خانگی با پرداخت مزد یا حقوق برای این کار است. روشن است که کمک های عمومی (دولتی) به خانواده و هزینه های فرزندان به شکل های دیگر می توانند صورت گیرند و باید انجام شوند.

بند ٩ می گوید: «از ساختمان های تحت مالکیت دولت که اینک در اختیار نهادهای دولتی قرار دارند برای تأمین مسکن شهروندان استفاده شود.» و «دولت هر سال درصد معینی از بودجه را به احداث واحدهای مسکونی جدید برای شهروندان اختصاص دهد.» خوب اگر «ساختمان های تحت مالکیت دولت ... برای تأمین مسکن شهروندان استفاده شود» دولت برای محل های مورد نیاز خود چه باید بکند؟ آیا باید آنها را از مالکان خصوصی مسکن اجاره کند؟ چیز مهمی که در اینجا غایب است سرنوشت مالکیت مسکن هائی است که دولت در اختیار شهروندان قرار می دهد. آیا این ساختمان های دولتی و مسکن هائی که از بودجه دولتی تولید می شوند به صورت رایگان در اختیار شهروندان قرار داده می شوند یا به آنان فروخته می شوند و یا به آنان اجاره داده می شوند؟ اگر به رایگان در اختیار آنان قرار می گیرند، مسألۀ شهروندان دیگری که در خرید خانه وام دار بانک ها هستند چه خواهد شد؟ آیا این وام ها ملغی خواهند شد؟ اگر چنین شود مسألۀ بدهی خود بانک ها، به ویژه بانک هائی که کار اساسی شان روی مسکن می گردد، چه خواهد شد؟ آیا آنها باید ورشکست گردند؟

نکتۀ مهم این است که حتی اگر همۀ ساختمان های زائد دولتی در اختیار نیازمندان مسکن قرار داده شوند باز مسألۀ مسکن حل نخواهد شد و به همین جهت است که خود نویسندگان «منشور مطالبات پایه ای ...» هم گفته اند «دولت هر سال درصد معینی از بودجه را به احداث واحدهای مسکونی جدید برای شهروندان اختصاص دهد». هرکس می تواند بپرسد این «درصد معین» چه قدر است؟ تعداد واحدهای مسکونی که دولت می تواند بسازد باید صد واحد در سال باشد یا دو میلیون واحد؟! معلوم نیست این «درصد معین» چقدر است. هم اکنون بنا به داده های دولتی نیاز سالانه به مسکن بیش از یک و نیم میلیون واحد مسکونی در سال است و طبق همان داده های دولتی، تولید سالانۀ مسکن کمتر از نصف این تعداد است و اکثریت عظیم مسکن ها را در ایران بخش خصوصی می سازد. اگر تنطیم کنندگان «منشور مطالبات پایه ای ...» در طرح مطالبات مربوط به مسکن خود جدی بودند و تنها برای خالی نبودن عریضه مسألۀ مسکن را طرح نمی کردند، باید مثلا می گفتند باید سالی فلان تعداد واحد مسکونی (که قطعا از یک و نیم میلیون واحد اعلامی دولت بیشتر است) ساخته شود و اگر اصرار داشتند که حتما دولت باید بسازد، باید مثلا از دولتی کردن شرکت های ساختمانی حرف می زدند، چون دولت در شرائط کنونی حتی اگر بخواهد نمی تواند این کار را بکند. زیرا منابع مالی، ماشین آلات، فن آوری و غیره برای تولید ساختمان اساساً در اختیار بخش خصوصی است؛ و یکی از عوامل بسیار مهم در مسألۀ مسکن، وجود مانعی به نام مالکیت خصوصی و حتی انحصاری بودن زمین و بنابراین قیمت های سرسام آور و فزایندۀ آن است. بدون حل مسألۀ مالکیت زمین هم نمی توان به حل مسألۀ مسکن پرداخت؛ ولی این منشور در این باره ساکت است.

بند ۱٢ می گوید: «حمل و نقل عموم مردم در سراسر جامعه باید رایگان شود». روشن است که تأمین حمل و نقل مردم بدون صرف هزینه امکان ندارد، این هزینۀ عظیم از محل کدام درآمد حاصل می شود؟ این ایراد را تقریباً به همۀ بندی های هزینه بر این منشور می توان گرفت که منبع تأمین هزینه ها را نامشخص گذاشته است. مسألۀ حمل و نقل رایگان زمانی اهمیت عظیم خود را نشان می دهد که توجه کنیم که این بند فقط از حمل و نقل شهری مردم سخن نمی گوید، بلکه خواستار رایگان شدن «حمل و نقل مردم در سراسر جامعه» است. یعنی حمل و نقل زمینی مردم در تمام شهرها، روستاها و جاده های کشور به اضافۀ حمل و نقل هوائی و دریائی آنان! به علاوه در این منشور، از اینکه حمل و نقل با چه هدفی (کار، تحصیل، تفریح، تجارت) صورت می گیرد و چه کسی (فقیر یا غنی) مسافرت می کند سخنی نیست: حمل و نقل رایگان امکان بهره مندی از آن را برای خانواده ها و افراد مرفه به چندین برایر خانواده ها و افراد فقیر خواهد رساند!

***

در حالی که این نقد را می نوشتم مقالۀ جدیدی به نام «تصرف کارخانه های در معرض تعطیل گامی به سوی رهایی از سرمايه داری» از «کمیتۀ هماهنگی
برای ایجاد تشکل کارگری»
در سایت این کمیته انتشار یافت. این مقاله با این جملات آغاز می شود: «بحث اوج گيری بحران و تعطیل صدها مرکز کار و تولید در کشور بحث تازه ای نیست. اما ابعاد گسترش آن هر روز با ارقام تازه و تكان دهنده ای گزارش می شود.» سپس به «بررسی آماری» این موضوع می پردازد و سرانجام تزهایی را به عنوان نتیجۀ عملی ارائه می دهد. مسأله در اینجا بررسی مختصر این تزها به عنوان نتیجه گیری این مقاله است:

این مقاله پس از «بررسی» خود می گوید: « سئوال اساسی این است که چه باید بکنیم؟ » و در پاسخ به این پرسش، نظرات زیر را ارائه می دهد:

«باید دست به کار تصرف این کارخانه ها و مراکز کار و تولید شویم. باید از تعطیل  آن ها جلوگیری کنیم. باید به جای اینکه اخراج شویم، صاحبان سرمایه را اخراج کنیم. نبايد بگذاريم سرمايه داران با تعطيل اين كارخانه ها و فروش ماشين آلات آن سرمايه های خود را از آنجا خارج كرده و به دنبال سود بيشتر به حوزه های ديگر منتقل كنند. اما برای همۀ این کارها باید قدرت داشته باشیم، قدرتی که به اندازه کافی در ما و طبقۀ ما موجود است. باید این قدرت را سازمان دهیم و راه سازماندهی درست آن را عملاً و با همۀ توان در پیش گیریم. با حركت صرف در چهارچوب قانون و ساختن سنديكا كه جز مذاكره از بالا و بدون حضور تودۀ كارگران راهی پيش پای كارگران نمی گذارد و مانع تصرف كارخانه و تعرض به سرمايه می شود نمی توان دست به چنین سازمانیابی زد. این نوع کارها جز درغلتیدن به گمراهی و تكرار اشتباهات گذشته چيز ديگری نيست. باید به صورت شورايی و سراسری و ضد سرمایه داری متشکل شویم. باید در هر کجا که هستیم، در کارخانه ها، محله های مسکونی، مدارس، بیمارستان ها، شبکه های حمل و نقل، کشت و صنعت ها، خیابان ها، همه از پیر و جوان، شاغل و بیکار، زن و مرد، به نام کارگران و با هدف اعمال قدرت متحد کارگری علیه سرمایه خود را به صورت شورايی سازمان دهیم.»

و آنگاه می گوید: «سئوال بعدی این است که تصرف مراکز کار و تولید تعطيل و درمعرض تعطیل چه مشکلی را حل می کند؟» و به این پرسش چنین پاسخ می دهد:

«اگر ما كارگران متحد و متشکل شویم، اگر شوراهای ضد سرمایه داری خود را سازمان دهیم، اگر با قدرت این شوراها ٦٦٠٠ کارخانۀ در معرض تعطیل را تصرف کنیم، اگر با قدرت شوراها دولت سرمایه داری را مجبور به تامين تمامی نيازهای چرخه تولید سازیم، آنگاه خودمان از درون شوراهای مان برنامه ریزی کار و تولید همۀ این واحدها را به دست می گیریم. آنگاه خودمان بر بلندای همین شوراها تمامی نیازهای معیشتی و آموزشی و درمانی و رفاهی كل جامعه را محاسبه می کنیم و همین محاسبه را پایۀ برنامه ریزی کار و تولید قرار می دهيم. ما کارخانه ها را تصرف نمی کنیم تا آن ها را سودآور كنيم. ما آن ها را
تصرف می کنیم تا بساط تولید سود را برچينيم.» (این تأکیدها از خود مقاله است) « بنابراين، خلاصۀ سخن ما با همزنجیرانمان در این سطور مختصر این است که متحد و متشکل شویم. شوراهای مان را بر پا داریم. ... اعلام کنیم که ما قدرت متحد و سراسری و شورايی و ضد سرمایه داری طبقۀ کارگر هستیم. همۀ کارخانه های تعطیل شده و در حال تعطیل را تصرف کنیم. کارخانه ها را سنگر کارزار علیه سرمایه سازیم. در تمامی کارخانه ها و مدارس و بیمارستان ها و همۀ مراکز داير کار و توليد اعتصاب راه اندازیم. قدرت خود را در همۀ این جاها به هم پیوند زنیم. در این سنگرها دوش به دوش هم علیه نظام بردگی مزدی مبارزه کنیم. مطالبات جاری خود را بر این نظام تحمیل کنیم. قدرت سياسی را به چنگ آوريم و اين مبارزه را تا نابودی سرمایه داری ادامه دهیم.»

آنچه در این مقاله با وضوح بسیار برجسته خود را نشان می دهد این است که «به چنگ آوردن قدرت سیاسی» برای «نابودی سرمایه داری» در پایان راه مبارزۀ طبقۀ کارگر به ضد طبقۀ سرمایه دار و دولت او قرار دارد و نه در آغاز این راه. این نکته مؤید این نقد ماست که «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» خصلتی ضد سیاسی یا غیر سیاسی دارد، زیرا آنچه به عنوان فرجام روند مبارزۀ طبقاتی به صورت سیاسی نموده می شود، نمی تواند تعیین کنندۀ این روند باشد. چیزی می تواند تعیین کنندۀ یک روند باشد که در خود آن حضور و شرکت داشته باشد و نه اینکه در پایان راه به عنوان یک نتیجه ظاهر شود. روشن است که اگر«به چنگ آوردن قدرت سیاسی» در آغاز راه و روند «نابودی سرمایه داری» قرار گیرد، خود به مقدمات، ملزومات، تدارکات و آمادگی ذهنی و عملی طبقۀ کارگر و رابطۀ سیاسی معین این طبقه با سایر طبقات و اقشار همراه طبقۀ کارگر برای «به چنگ آوردن قدرت سیاسی» نیازمند است. باز روشن است که همۀ اینها در درجۀ نخست خصلتی سیاسی دارند. این روند از جمله به سازمان سیاسی طبقۀ کارگر یا به عبارت دیگر حزب سیاسی انقلابی این طبقه نیاز دارد و این چیزی است که «کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری»
تاکنون موضع ضد آن داشته است.

سلسلۀ اقدامات این مقاله نویس را در زیر به طور فشرده بیان می کنیم: او می خواهد طبقۀ کارگر، ٦٦٠٠ کارخانۀ در معرض تعطیل و مراکز کار و تولید را تصرف و صاحبان سرمایه را از آنها اخراج کند. او می گوید برای این کار، کارگران باید به صورت شورائی و سراسری و ضد سرمایه داری متشکل شوند. آنگاه با قدرت این شوراها، دولت سرمایه داری را مجبور به تأمین تمامی نیازهای چرخۀ تولید می سازد. پس از این در درون شوراها، برنامه ریزی کار و تولید همۀ این واحد ها را به دست می گیرد. او این تصرف را نه به خاطر کسب سود، بلکه برای برچیدن بساط سود انجام می دهد. حال با راه انداختن اعتصاب در همۀ مراکز دایر کار و تولید، و تازه پس از همۀ اقداماتی که تاکنون کرده است: مطالبات جاری خود را بر نظام سرمایه داری تحمیل می کند. در این هنگام براساس همۀ اقدامات سلسله وار خود، قدرت سیاسی را به چنگ می آورد و بالاخره این مبارزه را تا نابودی سرمایه داری ادامه می دهد.

نخست آنکه این ٦٦٠٠ کارخانه، که در معرض تعطیلی اند، همگی کارخانه های اساسی و کلیدی کشور نیستند. نفت، پتروشمی، مس، سیمان، ذوب آهن، راه آهن، دخانیات، مخابرات، برق، بسیاری از شرکت های بزرگ ساختمانی و واحدهای بزرگ دیگر جزء این ٦٦٠٠ واحد نیستند. در مورد برخی از واحد های مهم و حساس که جزء این ٦٦٠٠ واحد هستند، مانند خودروسازی و ایرالکو و غیره دولت به سرعت صدها میلیارد تومان پول تزریق کرده و سررسید بدهی های بسیاری از آنها را تمدید مهلت کرده است. دولت تنها به شرکت ایران خودرو یک میلیارد دلار و یا حدود هزار میلیارد تومان کمک کرده است. دوم آنکه این کارخانه ها رها شده و متروکه نیستند. سوم آنکه صاحبان آنها حی و حاضرند و در بسیاری شان «حراست» هم حی و حاضر است. همان گونه که مقالۀ کمیتۀ هماهنگی بر آن گواهی می دهد، برخی از این کارخانه ها در معرض فروش و تبدیل به پول برای سرمایه گذاری در رشته های سودآور یا سودآورترند. چهارم اینکه صاحبان این کارخانه ها، چه خصوصی و چه دولتی، تحت حمایت قانون و دولت قرار دارند و قطعاً تصرف آنها از سوی کارگران، با مقاومت صاحبانشان و سرکوب دولت مواجه خواهد شد. از ابتدای عمر سرمایه داری تاکنون، در همۀ کشورها، سرمایه داران برای کسب سود بیشتر سرمایۀ خود را از یک واحد به واحد دیگر منتقل کرده اند و این یکی از روندهای عادی سرمایه است که در شرایط بحرانهای اقتصادی شکل حادی می یابد. و معمولاً به شکل ورشکستگی های زنجیره ای درمی آید. برخی از این کارخانه ها به این دلیل در معرض تعطیلی قرار دارند که زمین محل این کارخانه ها به خاطر توسعۀ شهرها اکنون جزء شهرها شده و امکانات خدمات شهری در آن محل ها ایجاد شده است و قیمت زمین های شان فوق العاده افزایش یافته اند به طوری که با فروش این زمین ها صاحبانشان سودی چند برابر تولید کارخانه به دست می آورند. پس بدون الغای انحصار و مالکیت زمین در کشور نمی توان مانع تعطیل شدن این کارخانه ها شد و در الغای انحصار و مالکیت زمین، کارگران بی درنگ در مقابل حق مالکیت و دولت سرمایه داران و زمینداران قرار خواهند گرفت و روشن است که این امری سیاسی است و باید به شیوۀ سیاسی حل شود. سئوال این است که اکنون این مسأله چه شرایط ویژه ای ایجاد کرده است که کارگران می توانند براساس آن، واحدهای کار خود را تصرف کنند؟ آیا تنها به این دلیل که این کارخانه ها در معرض تعطیلی قرار دارند، امکان تصرف آنها وجود دارد؟ تصرف این ٦٦٠٠ کارخانه زمانی قابل تصور است که صاحبانشان فرار را برقرار ترجیح دهند و قدرت دولتی نیز چنان ضعیف باشد که قادر به سرکوب کارگران نباشد. این حالت معمولاً در شرایط انقلابی به وجود می آید که در آن یا قدرت دولتی سرمایه درهم شکسته است، یا کاملاً از کنترل اوضاع ناتوان است و یا قدرت سیاسی دو گانه در کشور وجود دارد. تصرف مؤثر واحدهای کار توسط کارگران، یعنی نه آن واحدهای ورشکسته و از دور خارج شده ای که سرمایه داران آنها را رها کرده اند و حتی نمی توانند آنها را به پول تبدیل کنند، بلکه واحدهای دایر، همان گونه که در بالا گفته ایم در شرایط انقلابی ممکن است. در این حالت سرمایه داران، واحدهای تحت مالکیت خود را نه تنها به خاطر ورشکستگی یا از دور خارج شدن شان، بلکه به ملاحظات سیاسی و امنیتی رها می کنند.

به گواهی تاریخ، شورا ابزار یا شکلی از قدرت سیاسی طبقۀ کارگر یا کلاً یک شکل اعمال سلطۀ سیاسی توده های مردم در تقابل با طبقات دارای جامعه، یا به عبارت موجز دولت توده های مردم، یعنی طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان است. قاطی کردن شورا با کمیتۀ کارخانه و محل کار که نقش اداره و مدیریت کارخانه و محل کار را به عهده می گیرد، کاملاً خطا است. نه شورا و نه کمیتۀ کارخانه و محل کار در شرایط عادی جامعۀ سرمایه داری و استقرار دولت سرمایه داری، قابل ظهور نیستند و حتی نطفه های آنها در این شرایط به سرعت توسط دولت سرمایه دار درهم خواهند شکست. هر دوی این پدیده ها، در هر کشور، تنها در شرایط انقلابی می توانند به وجود آیند. در شرایط قدرت سیاسی دوگانه، شورا می تواند به مثابۀ ابزار قدرت سیاسی توده های مردم و در یک کلام به مثابۀ دولت توده های مردم باشد، ولی این یک امر محتوم نیست، بلکه کاملاً به این بستگی دارد که آیا خط سیاسی انقلابی پرولتری بر شورا حاکم است یا خیر. اگر این خط بر شورا حاکم باشد، در روند انقلاب می تواند به دولت مستقر توده های مردم تبدیل شود و دولت سرمایه را درهم بشکند و نابود سازد (ما دربارۀ شورا و کمیتۀ کارخانه و محل کار، بسیار نوشته ایم و این نوشته ها در سایت آذرخش انتشار یافته اند). اما مقاله نویس کمیتۀ هماهنگی، وجود شورا را در شرایط متعارف سرمایه داری و استقرار و سلطۀ دولت آن کاملاً ممکن می داند و از آن چیزی همه کاره می سازد که هم ارگان مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر است، هم مدیر و اداره کنندۀ تولید و کارخانه و هم اگر به مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر باور داشته باشد، ارگان این مبارزه است، ولی در عمل، نقش شورا را به نقش سندیکا و حتی کمتر از آن تقلیل می دهد و آن را همچون وسیلۀ مبارزۀ روزمرۀ طبقۀ کارگر در مبارزه با سرمایه مجسم می کند. به علاوه مقاله نویس کمیتۀ هماهنگی می گوید کارگران باید به صورت ضد سرمایه داری متشکل شوند، ما بعید می دانیم کسی بتواند در ذهن خود صورت ضد سرمایه داری را ترسیم کند، زیرا ضد سرمایه داری بودن کارگران یک صورت یا شکل نیست، بلکه می تواند دیدگاه کارگران مبارز و انقلابی باشد. ولی از همۀ اینها مهم تر، در دیدگاه مقاله نویس کمیتۀ هماهنگی، شورا نقش و اهمیت سیاسی ندارد. کار شورا درهم شکستن دولت سرمایه داری و پیش برد مبارزۀ طبقاتی کارگران نیست، بلکه این است که دولت سرمایه داری را مجبور به تأمین تمامی نیازهای چرخۀ تولید کند و برنامه ریزی کار و تولید را به دست گیرد. بدین ترتیب، این دیدگاه یک بار دیگر، خصلت ضد سیاسی یا غیر سیاسی خود را نشان می دهد.

موضوع قابل تأمل این است که این مقاله، که خواهان تصرف ٦٦٠٠ کارخانه و مجبور کردن دولت سرمایه داری به تأمین تمامی نیازهای چرخۀ تولید به وسیلۀ شورا است، در زمانی انتشار یافته است که حکومت ایران با درنده خوئی کامل حتی اصلاح طلبان حکومتی را سرکوب کرده است، ولی مقاله نویس کمیتۀ هماهنگی می خواهد همین حکومت را
به تأمین تمامی نیازهای چرخۀ تولید و لابد آن هم طوری که دیگر تولید برای سود نباشد، مجبور کند!

آری این مقاله نویس، تصرف کارخانه را نه به خاطر کسب سود، بلکه برای برچیدن بساط سود می خواهد. برای یک لحظه، ما از او می پذیریم که اگر در این ٦٦٠٠ کارخانه، سرمایه دار وجود نداشته باشد و همۀ آنها کاملاً به تصاحب کارگران درآیند، دیگر «کار پرداخت نشده» وجود ندارد تا به سود تبدیل شود. حتی به خاطر آنکه داستان او جور درآید و سودی در بین نباشد، وجود بانکداران را که به خاطر وام های پرداختی به این کارخانه ها، بهره می خواهند و زمینداران مالک عرصۀ (زمین) این کارخانه ها را که اجاره می خواهند، نادیده می گیریم. یا برای خوش آمد او فرض می کنیم بهره و اجاره، بخشی از ارزش اضافی یا به قول منشور کمیتۀ هماهنگی، کار پرداخت نشده و بنابراین از جنس سود نیستند! حتی به فرض اینکه کارگران بتوانند این کارخانه ها را تصرف کنند و برای رفع تصرف هم از سوی عوامل سرمایه داران، حراست و دولت زور به کار برده نشود، با این همه کارگران نمی توانند بدون دریافت وام از بانک ها بازتولید را برای مدتی طولانی به گردش درآورند، به علاوه آنان باید کالاهائی را که تولید می کنند در بازار به فروش رسانند. پس کالاهای آنان باید در بازار با کالاهای مشابه رقابت کنند. برای حل مسألۀ رقابت، باید تجارت خارجی را هم سامان داد. یعنی کارگران باید همین دولت سرمایه داری را مجبور کنند که تجارت خارجی را نیز به نفع کارخانه هائی که برای سود تولید نمی کنند، کنترل نماید! در واقع مقاله نویس کمیتۀ هماهنگی برخلاف مارکس سیستم تولید تعاونی کارگران را تحت تسلط دولت سرمایه داری ممکن می داند، زیرا می تواند این دولت را مجبور کند امر پرولتاریا را به پیش برد! او برای همۀ این اِعمال قدرت خود، ابزاری جادوئی در اختیار دارد. او در این تردید ندارد که هرگاه و در هر شرایطی که اراده کند، با راه انداختن اعتصاب در همۀ مراکز دایر کار و تولید، یا به عبارت دیگر با اعتصاب عمومی همچون یک ابزار، می تواند بر فرق دولت سرمایه داری بکوبد و او را وادار به پیش برد امر پرولتاریا نماید! او با همین ابزار جادوئی، که همیشه و هرگاه که بخواهد در اختیار اوست، نه تنها مطالبات جاری خود را بر نظام سرمایه داری تحمیل می کند، بلکه هرگاه که بخواهد می تواند با آن، قدرت سیاسی را به چنگ آورد و این مبارزه را تا نابودی سرمایه داری ادامه می دهد!

آری چنین است رویا پردازی های آنارشیستی او که روند مبارزۀ طبقاتی کارگران را وارونه کرده است. این تزها مکمل آنارشیسم اکونومیستی «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران»، یا شاید درست تر است که گفته شود این منشور محصول چنین تزهای آنارشیسم اکونومیستی ای است!

از جمعبندی نقد «منشور مطالبات پایه ای طبقۀ کارگر ایران» و مقالۀ «تصرف کارخانه های در معرض تعطیل گامی به سوی رهایی از سرمايه داری» به نتایج زیر می رسیم:

۱ – حکم این منشور که کارگران درهمه جا مطالبات یکسانی مطرح می کنند، همواره صادق نیست و در آن حد هم که درست است، این منشور دربارۀ آن چیزی نمی گوید.

٢– مطالبۀ آزادی ِ ایجاد هرگونه تشکل از جمله تشکل ضد سرمایه داری و سراسری طبقۀ کارگر، مطالبه ای است مبهم و به هیچ وجه مواضع این منشور را در مقابل مطالبات و مبارزات سیاسی طبقۀ کارگر نشان نمی دهد.

٣ – این منشور و مقالۀ کمیتۀ هماهنگی موضع ضد سیاسی دارند یا حداقل به بی اعتنائی سیاسی مبتلا هستند.

۴ – برخلاف ادعای این منشور مطالبات طبقۀ کارگر یکسان نیستند. آنها اساساً به چهار دستۀ بزرگ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تقسیم می شوند و هرکدام از این دسته ها مسایل خاص خود را دارند که با مسایل دسته های دیگر متفاوتند. مطالبات اقتصادی ِ همۀ بخشها و لایه های طبقۀ کارگر نیز یکسان نیستند.

۵ – این منشور از مبارزات خود انگیختۀ کارگران سنتی قابل تقدیس می سازد و معتقد است کارگران در همان مبارزه خودانگیختۀ خویش، نظم سرمایه را به چالش می کشند و باید بکشند.

٦ – از دیدگاه آنارشیسم اکونومیستی این منشور، طبقۀ کارگر هنگامی راه به جایی خواهد برد که مطالبات اقتصادی پراکنده و محلی اش به مبارزه برای مطالبات طبقاتی سراسری و واحد ارتقا یابد.

٧ – هدف این منشور در اساس ارتقای سطح معیشت کارگران است، نه نخست رهائی سیاسی و سپس رهائی اجتماعی این طبقه.

٨ – این نظر منشور که مطالبۀ کارگران از سرمایه داران از بابت هیچ چیز نیست مگر از بابت کار اضافی که برای سرمایه داران انجام داده اند، نادرست، یکجانبه و نیمی از حقیقت است.

٩ – تدوین کنندگان این منشور قادر به درک این موضوع نبوده اند که منشأ برخی از ستم ها در نظام سیاسی و حقوقی ایران استثمار کار ِ مزدی نیست، از این رو نسبت به تأثیر روبنای سیاسی و حقوقی، بر خود نظام سرمایه داری ایران و از آن مهم تر به تأثیر این روبنای سیاسی و حقوقی بر تکامل مبارزۀ طبقاتی کارگران بی اعتنا هستند و ضرورت مبارزه با هر نوع ستم از هر منشائی که باشد را نمی بینند.

٠۱ – محدود شدن دائمی به مطالبات کارگران از سرمایه داران، که به معنی تداوم وجود سرمایه داری نیز هست، بدین مفهوم است که این منشور خود را به تعدیل تضاد کار و سرمایه تقلیل می دهد و این نطفۀ تبدیل آنارشیسم اکونومیستی اش به رفرمیسم را در خود دارد.

۱۱- برخی از مطالبات این منشور، که در این نوشته به آنها پرداختیم، مبتنی بر ارزیابی عینی، علمی و همه جانبه نیستند و منبع تأمین شان نامشخص است؛ آنها گرفتار تناقضات و کلیشه سازی اند و گاه به صورت ارتجاعی درمی آیند.

مقالۀ «تصرف کارخانه های در معرض تعطیل ...»:

۱٢- نویسندۀ این مقاله معتقد است با وجود استقرار دولت سرمایه داری برای جلوگیری از تعطیل شدن کارخانه ها باید آنها را تصرف کرد و این عمل آغاز تعرض به سرمایه است.

٣۱ – در این مقاله معلوم نیست که قدرت طبقۀ کارگر با سازماندهی او به وجود می آید یا قدرت او را که موجود است باید سازمان داد.

۱۴- نویسندۀ این مقاله معتقد است به چنگ آوردن قدرت سیاسی برای نابودی سرمایه داری در پایان راه مبارزۀ طبقۀ کارگر به ضد طبقۀ سرمایه دار و دولت او قرار دارد و نه در آغاز این راه؛ این وارونه سازی روند واقعی مبارزۀ طبقاتی کارگران خصلت ضد سیاسی این مقاله را برملا می کند.

۱۵- نویسندۀ این مقاله وجود شورا را، که در واقع ابزار و شکل دولت کارگری است، در شرایط استقرار دولت سرمایه داری ممکن می داند و آن را به ابزار پیشبرد مطالبات جاری طبقۀ کارگر تقلیل می دهد. او می خواهد با قدرت این شوراها، دولت سرمایه داری را مجبور به تأمین تمامی نیازهای چرخۀ تولید سازد. او از شورا چیزی همه کاره می سازد که هم ارگان مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر است، هم مدیر و هم اداره کنندۀ تولید و کارخانه. او در عمل نقش شورا را به نقش سندیکا و حتی کمتر از آن تقلیل می دهد و آن را همچون وسیلۀ مبارزۀ روزمرۀ طبقۀ کارگر در مبارزه با سرمایه مجسم می کند.

٦۱- نویسندۀ این مقاله در شرایط تسلط شیوۀ تولید سرمایه داری و استقرار دولت سرمایه داری، تصرف کارخانه ها را برای برچیدن بساط سود می خواهد و آن را با نیروی جادوئی اعتصاب عمومی که همیشه و هرگاه که او بخواهد در اختیارش است به پیش می برد، تا بدین ترتیب بدون انقلاب سیاسی قدرت سیاسی را به چنگ آورد و در ادامۀ این روند، نظام سرمایه داری را نیز در تخیل خود برمی چیند.

٢۵ شهریور ۱٣٨٨، ۱٦ سپتامبر ٢٠٠٩ بهروز فرهیخته


azarakhshi@gmail.com
www.aazarakhsh.org

نگاهی به « اولویت پیکار امروز کدام است»

نگاهی به « اولویت پیکار امروز کدام است»

«چریک» سابق، جمشید طاهری پور، که همفکران و همراهانش در زندان شاه او را «استاد» می نامیدند، در مقالۀ « اولویت پیکار امروز کدام است»، که در گویا نیوز درج شده است، تا آنجا که برایش «قابل درک» است (و البته محدودۀ این «درک» به مقتضای دید طبقاتی اش بسیار تنگ است) می خواهد «پیش راندن کشور در مسیر دستیابی به دولت دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر» را «با تشخیص درست اولويت پيکار در جنبش سياسی اپوزيسيون در لحظه کنونی و در تمام مراحل پيشرفت جنبش حقوق مدنی و دموکراسی خواهی ملت ايران» فراهم کند!

نخستین چیزی که از این سخنان گوهر بار و راهنمای مردم در مبارزه برای دموکراسی پیدا است، این است که او شجاعت آن را ندارد دموکراسی خود را صاف و ساده و به روشنی دموکراسی بورژوایی بنامد و خواهان آن باشد، بلکه آن را با هالۀ حقوق بشر، رمزآمیز و مبهم می کند. دومین نکته این است که او فکر می کند با سوء استفاده از واژۀ پرطمطراقی مانند «پیکار» می تواند به مردم فریبی خود باز هم رنگ و لعابی بیشتر بزند و « جنبش حقوق مدنی» را که در واقعیت سال های گذشته چیزی جز همان مبارزۀ اصلاح طلبانۀ بورژوازی لیبرال (مذهبی و غیر مذهبی) نبود، راه حل « دستیابی به دولت دموکراسی» جلوه دهد. حتی اگر حرف او درست باشد که «ملت ايران با خيزش نافرمانی مدنی در روزهای ۲۹ و ۳۰ خرداد، پرده قداست دروغينی را که نظام اسلامی بر خود کشيده بود، دريد و پاره کرد»، ولی هنگامی که نتیجه می گیرد که « در حقيقت ملت خود را از حبس قيموميت جابرانه حکومت ولائی آزاد کرد» دروغی بزرگ را به خورد مردم می دهد، زیرا « قيموميت جابرانه حکومت ولائی» همچنان سخت و سفت بر گرده تودۀ مردم سوار است. در خوشبینانه ترین برخورد به این سخنان، می توان گفت که او تفاوت بین مبارزۀ تودۀ مردم و حتی آرزوهای آنان را با این واقعیت که « حکومت ولائی» همچنان بر مردم ایران حاکم است درک نمی کند و همچون یک مجیز گوی ذوق زده از «خيزش نافرمانی مدنی در روزهای ۲۹ و ۳۰ خرداد»، که مهر ترمز اصلاح طلبان را بر چهره دارد، به آزادی ملت ایران از «حکومت ولائی» و « خودآزادی» آن می رسد. او به مجیز گویی خود با دروغ پشت دروغ ادامه می دهد و مهدی کروبی را شخصیتی معرفی می کند که «به نقد ساختاری ... حکومت ولائی» رسیده است، در حالی کروبی و امثال او حتی یک بار به حذف ولایت مطلقۀ فقیه در قانون اساسی اشاره نکرده اند. این چریک سابق و مجیز گوی کنونی اصلاح طلبان، آن قدر وقیح است که یکی از راه های گذار از دولت دينی به «دولت دموکراسی» را چنین «توصيف» می کند: «به احتمال قوی اين گذار با مراحل بينابينی همراه خواهد بود و چه بسا از ولايت مطلقه فقيه به ولايت مقيده فقيه و از جمهوری اسلامی که ديگر حکومت اسلامی نيست، عبور کند» و آن را به حساب «پيمودن راه تغيير با گام های واقعيت» می گذارد. ما نیازی نمی بینیم مزخرفاتی مانند «ولایت مقيده فقيه» و « جمهوری اسلامی که ديگر حکومت اسلامی نيست» را تحلیل کنیم؛ تنها کافی است بگوییم بیان چنین مزخرفاتی عمق ضد انقلابی بودن این چریک سابق و خط سیاسی ای را که او به آن تعلق دارد، نشان می دهند.

این چریک سابق، که در سازمان فدائیان (اکثریت) جریان راست تری را نمایندگی می کند، معتقد است: « شناسائی و رسميت قانونی و فعاليت علنی " راه سبز اميد"، به مثابه يک نيروی اپوزسيون در نظام حقوقی- سياسی کشور و در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی»، که «فضای سياسی کشور را برای پيشروی به سوی حقوق مدنی و آزادی های فردی و اجتماعی هموار می کند»، توسط «شناخته شده ترين رهبران آن آقايان موسوی و کروبی و خاتمی» نمایندگی می شود. همه می دانند که این اشخاص مدتها از اعضای مؤثر و مهم «حکومت ولائی» بوده اند و حتی پس از حوادث انتخابات دهمین دورۀ ریاست جمهوری وفاداری خود را به این حکومت و قانون اساسی رژیم جمهوری اسلامی اعلام کرده اند. پس هنگامی که این چریک سابق می خواهد به رهبری این اشخاص « حقوق مدنی و آزادی های فردی و اجتماعی» را «در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی» «هموار» کند و به «دولت دموکراسی» برسد، حقوق مدنی و دولت دموکراسی او چیزی بیش از آنچه خود از آن به نام ولایت فقیه یا « ولايت مقيده فقيه» و «جمهوری اسلامی که ديگر حکومت اسلامی نيست» نام می برد، نخواهد بود. از این نتیجه می شود که او حتی حاضر است لیبرالیسم غیر مذهبی (لیبرالیسم سکولار) را به قیمت بدست آوردن لیبرالیسم مذهبی، قربانی کند.


 

٢٠ شهریور ۱٣٨٨

۱۱ سپتامبر ٢٠٠٩

بهروز فرهیخته

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com


 

پیش به سوی مبارزۀ انقلابی با نظام جمهوری اسلامی

پیش به سوی مبارزۀ انقلابی با نظام جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی در بحرانی فرو رفته است که هرگونه تقلایش برای نجات خود، آن را بیشتر به عمق باتلاق فرومی برد. نه کشتار عریان معترضان بر سنگ فرش خیابان ها، نه زندانی کردن هزاران نفر از توده های مردم، که از وضع اقتصادی و اجتماعی خود و ستمی که سرمایه داران حاکم بر آنان اعمال می کنند به ستوه آمده اند، و نه حتا اعلام رسمی حکومت نظامی و آماده باش نیروهای نظامی و انتظامی و همه مزدوران رژیم برای مقابله با جنبش اعتراضی مردم، آری هیچ یک از این ترفندها نمی تواند اوضاع سیاسی کنونی را به وضع پیش از انتخابات برگرداند.

دروغ گویی، ستمگری و سرکوبگری بارزترین و درست ترین القابی اند که تودۀ مردم به حاکمان جمهوری اسلامی نسبت می دهند. اینها واقعیت هائی اند که تودۀ مردم سال هاست با پوست و گوشت خود آ نها را لمس می کنند.

آنان ستمگرند، زیرا با توسل به زور و دیکتاتوری آزادی مردم را سلب کرده اند تا بتوانند به بهره کشی، غارت و چپاول تودۀ مردم ادامه دهند.

آنان سرکوبگرند، زیرا برای مقابله با مبارزۀ کارگران و زحمتکشان به ضد حاکمیت سرمایه داران و زمین داران، با کشتار و خونریزی، ضرب و شتم، و زندان و شکنجه پاسخ می دهند.

گردانندگان این نظام دروغ می گویند، زیرا می خواهند چهره زشت خویش را در پشت نقاب ریا و تزویر پنهان سازند و با قلب واقعیات به تحمیق توده ها بپردازند.

اما دیگر نقاب جمهوری اسلامی کنار رفته و چهرۀ واقعی پلید و رسوای آن برملا گردیده است. اکنون توده ها برای به کف آوردن آزادی و دموکراسی، مرگ بر دیکتاتورها را فریاد می زنند و نظام استبدادی آزادی کُش را نشانه رفته اند.

دو جبهه در مقابل هم صف آرایی کرده اند، از یک سو جمهوری اسلامی، رهبر مرتجع و دیکتاتور آن، سردمداران حکومت، دولت، مجلس شورای اسلامی، سپاه، بسیج، پلیس و همۀ مزدوران و اوباشان رژیم، و از سوی دیگر کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان انقلابی، دانشجویان، هنرمندان، سربازان و ملت های زیر ستم.

مبارزۀ کنونی توده های مردم نویدی از مبارزه انقلابی علیه دولت بوروکراتیک - نظامی سرمایه داران و زمین داران است. این مبارزه را باید در سطح تمام شهرها و روستاها گسترش داد و به سوی یک جنبش آگاهانۀ انقلابی به پیش برد.

مبارزات توده های مردم زمانی می توانند به پیش روند که دارای دورنما و اهداف روشن باشند. این دورنما و اهداف زمانی روشن خواهند بود که مبارزۀ توده های مردم سازمان یافته باشد. مبارزۀ سازمان یافتۀ تودۀ مردم زمانی ممکن است که طبقۀ کارگر متشکل باشد.

حضور کارگران در جنبشی که پی آمد بحران سیاسی کنونی به وجود آمده است، هنوز انفرادی است. آنان هنوز به مثابۀ طبقه در این جنبش شرکت ندارند. کارگران زمانی می توانند به مثابۀ طبقه در جنبش شرکت داشته باشند که دارای تشکل سیاسی و سندیکائی خود باشند. تشکل سیاسی طبقۀ کارگر با ایجاد حزب انقلابی این طبقه تحقق پذیر است. این حزب با دورنما، اهداف و شعارهای انقلابی خاص طبقۀ کارگر، تودۀ کارگران متشکل در سندیکاها را با شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان به سوی انقلاب کارگری هدایت می کند.

آری انقلاب کارگری بی حزب کارگران، که باید رهبری آگاهانه کارگران و زحمتکشان را به عهده گیرد، به پیروزی نخواهد رسید. تنها انقلابی کارگری، که شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان را به مثابۀ قدرت دولتی مستقر کند و یک جمهوری دموکراتیک شورائی به مثابۀ نظام سیاسی ایران به وجود آورد، می تواند درهم شکستن نظام جمهوری اسلامی را به درهم شکستن نظام سرمایه داری ارتقا بخشد.

پیش برد چنین دورنما و اهدافی، به همکاری و سرانجام اتحاد همۀ نیروی های چپ انقلابی در حزب طبقۀ کارگر نیازمند است. ما همۀ نیروهای چپ انقلابی را به همکاری صمیمانه ای که در اندیشۀ خدمت به امر دموکراسی و رهائی طبقۀ کارگر است دعوت می کنیم!

مرگ بر جمهوری اسلامی

برقرار باد جمهوری دمکراتیک شورایی

زنده باد آزادی زنده با سوسیالیسم


 

اتحاد نیروهای چپ انقلابی درون کشور

3 مرداد 88

e.n.ch.e.d.k@gmail.com


 

کارگران شما باید رهبری جنبش توده ها را به دست گیرید!

کارگران شما باید رهبری جنبش توده ها را به دست گیرید!

کارگران، شما شاهد این هستید که پس از کودتای انتخاباتی رژیم جمهوری اسلامی، جمعیتی عظیم به میدان مبارزه با این رژیم وارد شده اند. سران مرتجع جمهوری اسلامی زنگ خطر را احساس کرده اند. هر جناح طبقۀ حاکم برای رهایی از این بحران سیاسی پاسخ های خاص خود را برای محار زدن به جنبش ارائه می دهد. جناح حاکم از سرکوب عریان و به بند کشیدن مردم سخن می گوید و عملا در انجام آن از هر جنایتی فرو گذار نمی کند. جناح اصلاح طلب مغلوب هم از کودتاگری و دروغ گویی و انحصار طلبی جناح حاکم شکایت دارد. واقعیت این است که هرکدام از این جناح های بورژوازی از منافع خود دفاع می کنند و سنگ خود را به سینه می زنند. در این بحران سیاسی نفس گیر نظام اسلامی، جناح های سرمایه داری در حال نشان دادن چنگ و دندان به یکدیگرند.

اما پاسخ طبقه کارگر به بحران سیاسی بزرگ کنونی، باید تبدیل این بحران به بحران انقلابی باشد. این رسالتی است که کارگران آگاه همواره باید برای تحقق آن مبارزه کنند، زیرا باید «طبقه انقلابی، طبقه کارگر، با سیاست مستقل و با سازمان های مستقل خود وارد عمل، به ویژه وارد میدان مبارزه سیاسی شود. تا هنگامی که این طبقه وارد مبارزه سیاسی مستقل خود نشود، امید تغییر و تحول سیاسی به بحران انقلابی نیست. این طبقه باید بتواند دهقانان و سایر زحمتکشان را گرد خواست هایی که بیانگر منافع مشترک وسیع ترین توده های مردم است، متحد کند، چشم اندازی روشن از اهداف انقلاب داشته باشد و این آگاهی و چشم انداز و راه دست یابی بدان را به توده های وسیع نشان دهد.»

تاریخ مبارزات پیروزمند کارگران در عرصه بین المللی، تجارب گرانبهایی را به ما می آموزد و می تواند چراغ راه طبقۀ کارگر ایران باشد.

در عرصه داخلی نیز در هر مقطعی از تاریخ جنبش کارگری که کارگران انقلابی متحد و سازمان یافته در میدان مبارزه علیه نظلم حاکم گام برداشته اند، رسالت خود را در جنبش کارگری ایفا کرده اند .

هرگز از یاد نبریم که مبارزۀ انقلابی کارگران صنعت نفت در سال 57 چه ضربۀ مهلک و تعیین کننده ای به رژیم شاه وارد ساخت. نفتگران شجاع و مبارز مسجد سلیمان، آغاجاری، اهواز، آبادان، ماهشهر و گچساران با سازمان دهی جنبش اعتراضی کارگران و تشکیل کمیته های اعتصاب، فرمان توقف تولید و بستن شیرهای صدور نفت را اعلام کردند. اقدام کارگران آگاه و پیشرو صنعت نفت، صنایع پتروشیمی، گاز، فولاد مبارکه، ملی حفاری، صنایع فولاد خوزستان، ماشین سازی اراک، پالایشگاه تهران، کفش ملی، ایران ناسیونال و ذوب آهن، در سازماندهی اعتراضات گسترده و تدارک اعتصابات متعدد در این صنایع و مراکز کارگری، تجارب فراوانی را در زمینۀ مبارزات کارگری برای طبقۀ کارگر اندوخته است.

طبقۀ کارکر، به ویژه کارگران کنونی این صنایع، باید نه تنها از تجارب مبارزات کارگران نسل انقلاب بهمن در این صنایع، درس مبارزات اعتصابی بگیرند، بلکه باید کمبود مبارزۀ مستقل طبقۀ کارگر در آن زمان را با ایجاد تشکل سیاسی و سندیکائی خود جبران نمایند، تا بتوانند نقش انقلابی تاریخی خود را برای به ثمر رساندن انقلاب کارگری برعهده گیرند.

رفقای کارگر، جمهوری اسلامی در بدترین شرایط سیاسی و اقتصادی تاریخ حیات خود قرار دارد. سرمایه داران استثمارگر حاکم (جناح بوروکراتیک – نظامی سرمایه داری) اعتبار سیاسی خود را از دست داده اند. آنها با تکیه بر باطوم، تفنگ، زندان و شکنجۀ سپاه، نیروی انتظامی، بسیج، لبلس شخصی ها و سایر مزدوران و اوباشان خود می خواهند سقوط خود را به تأخیر اندازند.

اکنون وقت آن است که ما با اتکا به نیروی لایزال خویش و با اتحاد و همبستگی، پاسخ سی سال تحقیر، تبعیض، ستم و استثمار را قدرتمندانه به آنها بدهیم. ما باید مفهوم آزادی را در زندگی خویش لمس و تجربه کنیم. آزادی برای کارگران یعنی داشتن حق اعتصاب، یعنی حق تشکل و سازمان های کارگری در کارخانه و محل کار، یعنی حق ایجاد سندیکای صنعتی و حرفه ای، یعنی داشتن آزادی انتخاب نمایندۀ واقعی خود در این سندیکاها؛ آزادی یعنی اینکه طبقۀ کارگر مانند سرمایه داران بتواند حزب سیاسی خود را داشته باشد. اینها به دست نمی آیند مگر آنکه کارگران در مبارزۀ عمومی برای تحقق دموکراسی که انبوهی از آزادی های دیگر را برای تودۀ مردم و از جمله برای طبقۀ کارگر به ارمغان می آورد، شرکت کنند، نظام جمهوری اسلامی را درهم بشکنند و نظام سیاسی جمهوری دموکراتیک شورائی را برقرار نمایند.

کارگران تولید کنندۀ همۀ نعمات مادی جامعه هستند، بنابراین باید در برنامه ریزی و توزیع این تولیدات زیر پوشش سازمان های مخصوص به خود شرکت داشته باشند. مالک اصلی کارخانه و صنعت و معدن و نفت و گاز و صنایع دیگر، کارگران و زحمتکشان و همۀ تودۀ مردم هستند. سرمایه داران کارخانه و صنعت و معدن و نفت و گاز و ... را براساس روابط تولید سرمایه داری، براساس مالکیت بر سرمایه و زمین، براساس قدرت سیاسی خود، براساس قوانینی که برای حفظ منافع و سلطۀ خود بر طبقۀ کارگر ساخته اند، و برای کسب سودهای باور نکردنی و زندگی راحت و مجلل خود در دست دارند. آنان برای حفظ تسلط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود، و زندگی راحت و مجلل خویش، به یک نظام سیاسی و قدرت دولتی مستبد و سرکوبگر نیاز دارند، و برای حفظ این سلطۀ طبقاتی دست به هر جنایتی می زنند.

کارگران، همراه با سایر زحمتکشان، برای کسب آزادی و دموکراسی و ایجاد شرایط لغو کار مزدی و از بین بردن امکان استثمار اقلیتی کوچک در جامعه، به طور مستقل و متشکل وارد عرصۀ مبارزۀ سیاسی شوید. نظام جمهوری اسلامی را برچینید و جمهوری دموکراتیک شورائی خود را برقرار سازید.

پیش به سوی تشکیل اتحادیه های مستقل کارگری

پیش به سوی ایجاد حزب سیاسی طبقه کارگر

مرگ بر جمهوری اسلامی

زنده بــــــــــــــاد آزادی

زنده باد جمهوری دمکراتیک شورایی

زنده باد سوسیالیسم

کارگران انقلابی پروژه های پارس جنوبی و کمیته انقلابی کارگران ایران

3 مرداد 88

e.n.ch.e.d.k@gmail.com


 


 


 


 


 


 


 


 


 

رفیق فریدون صبوری درگذشت


رفیق فریدون صبوری درگذشت


رفیق فریدون صبوری، مبارز دیرین و سرشناس جنبش دموکراتیک و کارگری، روز یکشنبه 19 ژوئیه پس از 6 ماه مبارزه با بیماری جانکاه سرطان ریه دربیمارستانی در شهر مونترآل کانادا چشم از جهان فروبست.

فریدون دبیر برجستۀ شیمی دبیرستان های تهران در زمان شاه و سال های نخست پس از انقلاب بهمن بود. او مبارزۀ خود با نظام سرمایه داری و حکومت های استبدادی را از همان دوران رژیم مستبد، خونخوار و وابستۀ سلطنتی آغاز کرد. شاگردان فریدون در وجود او نه تنها معلمی کاردان و دلسوز در رشتۀ تخصصی خود، بلکه رفیق و راهنمائی نیز می دیدند که چشمانشان را به واقعیت های زندگی می گشود و علل و ریشه های اصلی فقر، بیکاری، محرومیت از آموزش، بهداشت و مسکن، ستم جنسی و ملی، اختناق سیاسی و نبود آزادی های سیاسی را به شاگردان خود نشان می داد و آنها را به تفکر برای فهم وضعیت نابسامان کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و به عمل برای تغییر و بهبود وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اکثریت عظیم مردم تشویق می کرد.

یک ویژگی برجستۀ فریدون این بود که برای انتقال آگاهی به دیگران، از روش های مبتنی بر اتوریته و یا صرفا برانگیختن احساسات استفاده نمی کرد، بلکه می کوشید با روش علمی یعنی با تکیه بر استدلال و تجربه مخاطبان خود را قانع کند. به همین طریق، خود نیز تا زمانی که به طریق علمی درمورد نظری یا ایده ای قانع نمی شد آن نظر و ایده را حتی از معروف ترین صاحب نظران و یا از نزدیک ترین یاران و رفیقان خود نمی پذیرفت. فریدون برخوردی انتقادی و فعال داشت و می کوشید باورها و خط مشی سیاسی خود را نه براساس تعبد، اطاعت کورکورانه و یا منافع شخصی، بلکه بر اساس منطق و استدلال، پذیرش آزادانه و در جهت رهائی و رفاه وسیع ترین توده های زحمتکش شکل دهد و صیقل بزند.

فریدون در کنار تدریس و انجام وظائف حرفه ای خود، ادبیات مارکسیستی و انقلابی را بین شاگردان مستعد خود ترویج می کرد. شمار زیادی از شاگردان فریدون به فعالان سخت کوش سازمان های سیاسی مارکسیستی تبدیل شدند، در راه اهداف انقلابی خود به زندان افتادند و برخی نیز به دست دژخیمان جمهوری اسلامی اعدام شدند.

اما فعالیت سیاسی فریدون تنها به آموزش و روشنگری شاگردان خود محدود نمی شد. فریدون در کنار گود نبود، بلکه در میدان اصلی مبارزه، نبرد می کرد.

یکی از این عرصه ها، جنبش معلمان بود، که از تابستان سال 57 با نام جنبش مستقل معلمان فعالیت سیاسی و فرهنگی می کرد و برای خواست های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و رفاهی آموزگاران می رزمید. جنبش مستقل معلمان پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی در اشکال مبارزاتی مختلف، از تظاهرات و راه پیمائی گرفته تا تحصن و اعتصاب برای افزایش حقوق، تأمین مسکن، آزادی سیاسی و غیره فعالیت داشت. این جنبش از دیگر مبارزات اجتماعی مانند جنبش زنان و کارگران صنعتی پشتیبانی می کرد. فریدون یکی از فعالان و پیشروان آن بود. او درصف اول تظاهرات و تحصن ها بود و از طرف معلمان به عنوان نماینده برای مذاکره با دولت انتخاب شد. فعالان این جنبش، صدای رسای اعتراض او را در قلب ستادهای بوروکراسی فاسد حاکم که سردمداران مرتجع جمهوری اسلامی غصب کرده و از آن ابزاری برای تحکیم حاکمیت ننگین خود و سرکوب توده ها ساخته بودند، فراموش نمی کنند. سران رژیم به رغم اینکه قول مذاکره داده بودند از پذیرفتن نمایندۀ معلمان سرباز می زدند. اما اعتراض قاطعانۀ فریدون، حمایت معلمان معترض و همدردی کارمندان باعث شد که رجائی مرتجع او را بپذیرد. فریدون با قاطعیت و استحکام خواستار اجرای مطالبات معلمان شد و در برابر فریب کاری و تهدید او عقب ننشست. درست پس از این رویداد مأموران به تعقیب او روی آوردند او حتی دستگیر و «اشتباهاً» آزاد شد.

فریدون به علت تحت تعقیب بودن در فعالیت های معلمان و نیز به خاطر فعالیت های مخفی و ارتباطاتی که با سازمان های انقلابی مارکسیستی موسوم به خط 3 داشت(یعنی نیروهائی که هم با خط مشی اپورتونیستی حزب توده و هم با خط مشی چریکی جدا از توده و یا تبلیغ مسلحانه مرزبندی داشتند)، مجبور به زندگی مخفی شد و این در حالی بود که خمینی مأموران خود را به خانه گردی، کنترل محلات، راه ها و جاده های ورودی و خروجی شهرها، دستگیری های وسیع، بسیج کرده بود و مردم را با تشبث به دین و فتواهای دینی به جاسوسی و لو دادن وادارمی کرد.

فریدون پس از حدود یک سال زندگی مخفی از کشور خارج شد و به ترکیه رفت و در آنجا به جرم ورود غیرقانونی دستگیر و زندانی گردید. دولت نظامی کنعان اورن مانند همۀ مرتجعان از هرکس وحشت داشت حتی از کسانی که ترکیه صرفاً گذرگاه شان بود و قصد ماندن در آنجا نداشتند. «میت» پلیس امنیتی ترکیه فریدون را شکنجه و تهدید به باز گرداندن به ایران کرد. آنها او را متهم به «ارمنی» بودن می کردند که البته از نظر شووینیست ها و سران نظامی ترک « جرم بزرگی » است!

فریدون پس از چند ماه اقامت اجباری در ترکیه، به فرانسه و سپس به کانادا مهاجرت کرد.

او در کانادا در کنار کار دشوار رانندگی تاکسی، برای تأمین معاش، به فعالیت های سیاسی خود ادامه داد. فریدون یکی از فعالان خستگی ناپذیر در افشای رژیم و جناح های مختلف آن در زمینه های مختلف بود. او چه در دوران نخست وزیری موسوی، دوران ادامۀ جنگ ارتجاعی با عراق، دوران تحکیم دیکتاتوری رژیم، دوران قتل عام زندان سیاسی، چه در دوران رفسنجانی، دوران چاق و چله شدن بورژوازی حاکم، دوران ترورهای سیاسی دولتی در داخل و خارج از کشور، دوران تشدید فشار بر کارگران به نام تعدیل اقتصادی، دوران تقویت نظامی گری رژیم و گسترش اختناق؛ چه در دوران فریبکاری خاتمی، دوران ادامۀ سرکوب کارگران و فعالان سیاسی، دوران رشد نظامی گری و رشد بورژوازی (هم بورژوازی بوروکرات و هم خصوصی لیبرال) و چه در حکومت احمدی نژاد که تمام رذائل، ستمکاری ها و عوام فریبی های حکومت های قبلی را در خود خلاصه کرده است، آری در تمام این دوره ها، رژیم را به هر شکل که می توانست از سخنرانی گرفته تا بحث در جلسات، از نوشتن و ترجمۀ مقالات گرفته تا تکثیر و پخش اعلامیه هائی که مفید تشخیص می داد، از راه پیمائی گرفته تا تحصن افشا می کرد.

فریدون یکی از فعالان پیگیر برای فراموش نشدن جنایات فجیع خمینی و همۀ سردمداران رژیم خونخوار جمهوری اسلامی به ویژه کشتار هزاران زندانی سیاسی در سال 67 بود.

او در کنار همۀ کسانی بود که از نزدیک یا دور قربانی این جنایات بودند، اما انگیزۀ او از همدردی ِ صرف بسیار فراتر می رفت. او می خواست با نشان دادن وحشتناک بودن، پلیدی، زشتی و نتائج مخرب این جنایات به همۀ جهانیان، در درجۀ نخست، این جنایات همچون لکۀ ننگ رژیم اسلامی و جنایت به ضد بشریت ثبت شوند، و در درجۀ بعدی و مهم تر از آن، با آگاه شدن توده ها از این جنایات، این گونه روش های حکومتی، تحت هر رژیمی از صفحۀ روزگار محو گردند.

فریدون همواره مواضع انقلابی و چپ در معنی واقعی این کلمه داشت و درست به همین دلیل با چپ نمائی به همان شدتی مبارزه می کرد که با جریانات اپورتونیستی راست. او معتقد بود باید پا بر روی زمین داشت. او در حالی که عشق شدید به توده های زحمتکش داشت، معتقد بود باید معایب توده ها و علل آن را توضیح داد و نباید توده را تقدیس کرد. او در حالی که نبضش با هر جنبش توده ای، هرچند کوچک، می تپید و در راه گسترش آن به سهم خود تلاش داشت، از اغراق و خود فریبی پرهیز و با آنها مبارزه میکرد.

فریدون با آنکه در ماه های اخیر با بیماری سرطان پیشرفته دست و پنجه نرم می کرد، رویدادهای سیاسی اخیر و اعتراضات توده ای به رژیم و سرکوب و کشتار و دستگیری معترضان را دنبال می نمود.

فریدون یکی از هزاران مبارز کمونیستی است که پیگیری و وفاداری خود را به راهی که برگزیده اند، حفظ کرده اند. هزاران کمونیستی که به رغم کشتار و شکنجه و زندان های رژیم های جنایتکار سلطنتی و جمهوری اسلامی، به رغم انحرافات بزرگی که در سطح جهانی ضربات مرگبار بر مبارزۀ تاریخی طبقۀ کارگر با نظام سرمایه داری و استثمار به طور کلی وارد آورد، به رغم انحرافات راست و «چپ» (رفرمیسم و آنارشیسم) در جنبش چپ و کارگری ایران، به رغم تبلیغات ضد کمونیستی و ضد انقلابی هر روز و هر ساعت نوکران بورژوازی از روحانیت حاکم گرفته تا روشنفکران بورژوا لیبرال و خرده بورژوازی دنباله رو آنها، به رغم تلاش های خائنانۀ همۀ کسانی که تا مدتی در صفوف انقلاب و ترقی خواهی بودند و اینک به طبقۀ کارگر و توده های مردم پشت کرده اند و آنها را به اطاعت از بورژوازی و دیگر طبقات استثمارگر فرا می خوانند، آری به رغم همۀ اینها، به مبارزۀ خود برای رهائی طبقۀ کارگر و توده های مردم از هرگونه ستم و استثمار، و برای ایجاد جامعه ای فارغ از طبقات و استثمار و ستم طبقاتی مبارزه می کنند.

گرامی داشت فریدون، گرامی داشت مبارزانی است که زندگی خود را وقف راه آزادی و سوسیالیسم کرده اند و بهترین گرامی داشت ادامۀ این راه است.

فریدون در سالهای آخر زندگی خود با «جمعی از کمونیست های ایران – آذرخش» همکاری می کرد.

ما درگذشت او را به همۀ رفقا و دوستان او و به خانواده اش تسلیت می گوئیم.

مسؤلان سایت آذرخش

20 ژوئیه 2009

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com






بورژوازی لیبرال ایران از چه می هراسد؟

بورژوازی لیبرال ایران از چه می هراسد؟

چرا با وجودی که بورژوازی لیبرال ایران از سوی بورژوازی بوروکرات ـ نظامی در قدرت، مورد تحقیر و سرکوب قرار گرفته و نهایتاً با نوعی کودتا به اسم انتخابات از مصادر قدرت سیاسی (دولت) اخراج شده، باز خواهان حفظ نظام جمهوری اسلامی است؟

آیا این بدان علت است که سرمایه داران لیبرال دغدغۀ دین و مذهب دارند یا دلیل دیگری برای امر وجود دارد؟ واقعیت این است که بخش کوچکی از سرمایه داران لیبرال یا نمایندگان سیاسی آنان طالب دولت اسلامی اند. بورژوازی لیبرال از این جهت خواهان حفظ نظام سیاسی جمهوری اسلامی است که این نظام هنوز موجودیت اقتصادی ـ اجتماعی او را به خطر نیانداخته است. با آنکه این بخش از بورژوازی خواهان در دست داشتن دولت یا شرکت در قدرت سیاسی است، ولی با از دست دادن مصادر قدرت سیاسی حیات اقتصادی ـ اجتماعی اش به مخاطره کامل نیفتاده است.

از نظر بورژوازی لیبرال، سرنگونی نظام جمهوری اسلامی می تواند حیات اقتصادی ـ اجتماعی اش را نابود کند. بنابراین بورژوازی لیبرال زمانی آمادۀ سرنگونی نظام سیاسی حاکم (جمهوری اسلامی) خواهد بود که خود را در معرض نابودی ببیند و در عین حال محاسباتش او را به این سوق دهد که با سرنگونی نظام سیاسی حاکم، می تواند حیات اقتصادی ـ اجتماعی اش را از نابودی نجات دهد و زمانی بیشتر به این عمل شایق خواهد شد که محاسبات و امکاناتش و کنترلی که بر مبارزۀ توده های مردم دارد، او را مطمئن سازند که حتی می تواند قدرت سیاسی را به کف آورد.

حیات اقتصادی ـ اجتماعی بورژوازی لیبرال معمولاً می تواند در بحران های اقتصادی، مورد مخاطرۀ جدی قرار گیرد. اگر بحران اقتصادی و بحران سیاسی همزمان شوند و نیز شرایط بحران انقلابی به وجود آید، بورژوازی لیبرال با هدف در دست گرفتن سکان مبارزات انقلابی تودۀ مردم، طالب سرنگونی نظام سیاسی حاکم خواهد شد. این درست همان رفتاری است که بخش اعظم بورژوازی و به ویژه بورژوازی لیبرال، در جریان بحران اقتصادی سال های ۵٦ و ۵۷ که با بحران سیاسی همراه شد و سپس به بحران انقلابی ارتقا یافت، از خود نشان داد.

گرایش های سیاسی مختلف بورژوازی لیبرال، چه در داخل کشور (مانند اصلاح طلبانی که تا همین اواخر در مصادر قدرت سیاسی بوده اند و آنان که در قدرت سیاسی نقشی نداشته اند) و چه در خارج کشور (مانند اصلاح طلبان مذهبی یا لائیک، حقوق بشری ها، توده ای ـ اکثریتی ها، ساده لوحان سیاسی و غیره و نیز سلطنت طلبان با آنکه خواستار سرنگونی نظام جمهوری اسلامی اند، برای گرفتن ماهی از آب گل آلود با اصلاح طلبان و توده ای ـ اکثریتی های خارج از کشور همساز شده اند)، مخالف شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» و مخالف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی اند. همۀ این لیبرال های خرد و درشت، مانند مقاطعه کاران توده ای و صاحبان صنایع متوسط و کوچک، بیم از آن دارند که در نتیجۀ انقلاب سیاسی ای که نظام جمهوری اسلامی را نابود کند، نتوانند بر قدرت سیاسی دست یابند یا اساساً با سلطۀ طبقۀ کارگر بر قدرت سیاسی، حیات اقتصادی ـ اجتماعی آنان در معرض نابودی قرار گیرد. پس همۀ گرایش های بورژوازی لیبرال از انقلابی که در آن قدرت سیاسی به دست طبقۀ کارگر بیافتد و زمینۀ تحولات سوسیالیستی فراهم شود، هراس دارند. همۀ عقب نشینی های اصلاح طلبان، همۀ سم پاشی های توده ای ـ اکثریتی ها و همۀ مواضع سانتریستی یا وسط نشینی های بخشی از چپ مانند جریان رسمی «راه کارگر» از همین هراس سرچشمه می گیرد!

بدینسان شناخت این حقایق توسط رهبران مبارزات سیاسی پرولتاریا، توسط جنبش توده ای طبقۀ کارگر و به طور کلی توده های مردم و اتخاذ سیاست ها و روش های درست مبارزه برای دفع سلطه یابی بورژوازی، به ویژه بورژوازی لیبرال که بخشی از آن در پوشش چپ می تواند کنترل مبارزات توده مردم را به دست گیرد، از اهمیت حیاتی و اساسی برخوردار است.

از همین هراس به نابودی اقتصادی ـ اجتماعی بورژوازی لیبرال در انقلاب است که:

میرحسین موسوی پس از این همه جنایاتی که جناح حاکم بوروکرات ـ نظامی بورژوازی، تنها پس از انتخابات دهمین دورۀ ریاست جمهوری انجام داد، که منجر به کشته شدن ده ها نفر، مصدوم شدن صدها نفر و دستگیری و شکنجۀ بیش از هزار نفر شد، می گوید:

«هنوز می‌توان اطمینان آسیب دیدۀ مردم را بازسازی کرد؛ امنیت نظام ما در گرو چنین کاری است.» «مردم چگونه می‌توانند به حکومتی اعتماد کنند که دوستان و همکاران و فرزندانش را به صرف توهم [؟!] در بند می‌کند؟ چیره کردن فضای امنیتی بر جامعه جز صدمه زدن به عواطف ملت نسبت به نظام اثری نمی‌گذارد.» «به قانون بازگردیم؛ به
قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت [که ولایت مطلقۀ فقیه را بر سرنوشت مردم کشور حاکم کرده است]. به قوانینی که خود وضع کرده‌ایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند.» «چرا به کوچکترین بهانه،‌ هرکسی را از دایره خود‌ی‌های‌مان دور می‌کنیم؟» «آن ‌قدر از دور خود می‌رانیم تا این که تنها می‌مانیم.»

موسوی نمی خواهد یا نمی تواند درک کند که در ساختار نظام سرمایه داری کل طبقۀ بورژوا نمی تواند برای مدتی طولانی در قدرت سیاسی باشد، بلکه قدرت سیاسی در جریان مبارزۀ درونی بخشهای مختلف طبقۀ سرمایه دار به انحصار قوی ترین بخش این طبقه درخواهد آمد.

موسوی، این لیبرال مذهبی، که در عین حال می خواست اصول گرا باشد، که این خطر را احساس می کرد «فاصله مردم از نظامشان روز به روز بیشتر می‌شد»، به دروغ، اسلامی را به مردم وعده می دهد که « در ورای تمایزات عقیدتی و طبقاتی و قومی و جنسیتی کرامت انسان‌ها را ارج می‌نهد و اصل می‌داند. اسلامی که شوینده هر نوع نابرابری در مقابل قانون و پرچمدار تکریم حقوق شهروندی است.»

این فریبکار لیبرال از برابری صوری مردم در برابر قانون، در جامعۀ سرمایه داری و جمهوری پارلمانی، و از حقوق شهروندی، که پدیده ای مربوط به جامعۀ سرمایه داری است و ربطی به اسلام هزار و چهار صد ساله ندارد، حکمی اسلامی می سازد که با آن می خواهد تمایزات طبقاتی و غیره را از بین ببرد، تا فاصلۀ مردم از نظام جمهوری اسلامی روز به روز بیشتر نشود، تا خطر سرنگونی این نظام پیش نیاید.

موسوی لیبرال حتی از صداقتی که کروبی اصلاح طلب در این مورد ویژه از خود نشان می دهد، عاری و تهی است، در حالی که کروبی می گوید: « پيش از همه اذعان می‌کنم که بسياری از شما پيشتر و دقيق‌تر می‌دانستيد که چه خواهد شد و متوجه شده بوديد، همان گاه که می پرسيديد " چه تضمينی برای آرای ما وجود دارد " ، يا زمانی که می‌گفتيد " نتيجه انتخابات معلوم است و شما آب در‌هاون می کوبيد." » و می گوید: «در اينجا بايد اذعان کنم که مردم و برخی کارشناسان و صاحب نظران بهتر از ما شرايط انتخابات را می‌شناختند و به کرات بی‌حاصلی برگزاری انتخابات و حساب کردن روی آرای مردم را يادآوری می کردند که مجدانه بابت اين حسن ظن به مسوولين از مردم عذرخواهی می‌کنم. »، موسوی از مردم می خواهد که «امید معطوف به لطف و فضل الهی» را برای اصلاح نظام جمهوری اسلامی از دست ندهند!

موسوی می گوید: « مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد» یعنی با ساختار نظام اسلامی به مبارزه برخیزد و خواستار مرگ این نظام باشد. او به دروغ نظام جمهوری اسلامی را، که به گونه ای امتداد استبداد پیش از انقلاب مشروطه و مشروعۀ شیخ فضل اله نوری است، « میوه مبارزات تاریخی دویست‌ ساله ... با استبداد و عقب‌ماندگی» می نامد.

موسوی می خواهد «مجاری را برای اصلاح اشتباهات باز بگذارند، زیرا که بسته شدن این راه، تهدید ساختارشکنی را به عنوان تنها بدیل مطرح خواهد کرد، و این بدیلی است که همۀ ما هزینه سنگین آن را می‌دانیم و قاطعانه با آن مخالفیم.» آری این هزینۀ سنگین، همان انقلاب ساختارشکن نظام جمهوری اسلامی توسط توده مردم است که بورژوازی لیبرال از آن در هراس است.

موسوی خطاب به مردم می گوید: «ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد.» او از مردم می خواهد در دعوای خانوادگی جناح های بورژوازی ایران، فریب ساختارشکنان را نخورند، و به عنوان یک مدعی مستقل با منافع و خواست های خاص خود، وارد میدان مبارزه با بورژوازی و قدرت دولتی آن نشوند، بلکه همچنان در مبارزۀ بین بورژوازی لیبرال و بورژوازی بوروکرات ـ نظامی، همچون ابزار دست بورژوازی لیبرال باقی بمانند. برای موسوی کافی نیست که مردم ایران یکبار چوب ٢۵ سالۀ قانون گرائی مصدق را در ٢٨ مرداد سال ٣٢ خوردند، او از مردم می خواهد « حتی به جسد قانون» احترام بگذارند. جسد همان قانون اساسی ای که به ولی فقیه با اختیارات مطلق امکان و حق می دهد بزرگ ترین جنایات را برای حفظ منافع سرمایه داران و زمینداران بزرگ در حق شهروندان کشور اجرا کند!

۱۵تیر ۱٣٨٨، ٦ ژوئیۀ ٢٠٠۹
www.aazarkhsh.org

جمعی از کمونیست های ایران (آذرخش) azarakhshi@gmail.com

چرا شعار محوری انقلاب ایران باید « جمهوری دموکراتیک شورائی » باشد

چرا شعار محوری انقلاب ایران باید « جمهوری دموکراتیک شورائی » باشد

یکی از پرسش های اساسی در رابطه با طرح شعار « جمهوری دموکراتیک شورائی ایران » این است که چرا با وجودی که جامعۀ ایران سرمایه داری است، اما انقلاب پیشاروی این کشور سوسیالیستی نیست؟ پیش از پاسخ به این پرسش، باید کمی دربارۀ تئوری دوران گذار از نظر سوسیالیسم علمی سخن گفت:

دوران گذار از نظر سوسیالیسم علمی، که مارکس آن را با مفهوم تداوم انقلاب آغاز کرد، بدین معنی است که پرولتاریا در دوران انقلاب اجتماعی که به جامعۀ کمونیستی، یعنی به جامعۀ بی طبقات، جامعۀ بدون دولت و سیاست منتهی خواهد شد از دوره های انقلاب های سیاسی و انقلاب های اجتماعی که مجموعاً دوران انقلاب اجتماعی را به وجود می آورند گذر خواهد کرد. روشن است که این دوران با انقلابی سیاسی آغاز خواهد شد که در آن طبقۀ کارگر قدرت سیاسی را به دست می گیرد و با در دست داشتن ابزار قدرت سیاسی جامعه را بسوی انقلاب اجتماعی هدایت می نماید

پس تئوری دوران گذار به دو انقلاب، یکی انقلاب سیاسی و دیگری انقلاب اجتماعی باور دارد. تئوری گذار این دو انقلاب را دو چیز مختلف با دو تعریف متفاوت می شناسد، که در پیوند درونی با هم اند، و بدون هم نه
قابل فهمند و نه قابل به عمل درآمدن. از نظر این تئوری، انقلاب اجتماعی پرولتاریا، به معنی ِ تغییر شالودۀ اقتصادی جامعۀ سرمایه داری یا به عبارت دیگر تغییر مناسبات یا روابط تولیدی سرمایه داری به شیوۀ تولیدی سوسیالیستی و در مرحلۀ بالاتر به جامعۀ کمونیستی است. انقلاب سیاسی پرولتاریا، یا به اختصار انقلاب کارگری، انقلابی است که طبقۀ کارگر با آن قدرت سیاسی بورژوازی و زمینداران را در هم می شکند و به اتفاق سایر توده های مردم یا به تنهائی قدرت سیاسی را به دست می گیرد. مراحل بعدی انقلاب و سرعتی که انقلاب می تواند در تغییر شالوده های اقتصادی ایجاد کند کاملا به این بستگی دارد، که آیا طبقۀ کارگر به تنهائی و راساً قدرت سیاسی را به دست می گیرد، یا این کار به اتفاق سایر توده های مردم انجام می شود. این درست همان چیزی است که به همۀ مباحث انقلاب در دستور امروز ایران و روندی که مبارزۀ طبقاتی کارگران ایران باید طی کند پاسخ می دهد. پیوند انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی، در تئوری دوران گذار، اولا به این معنی است که هیچ انقلاب سیاسی ای، بدون انقلاب اجتماعی ای که به طور کلی یا جزئی، شالودۀ اقتصادی جامعه را تغییر دهد، پایدار نمی ماند، و ثانیاً به این
معناست که تا هنگام محو طبقات، انقلاب سیاسی از دستور ِ انقلاب اجتماعی پرولتاریا، خارج نمی شود. درست از این دیدگاه است که مارکس در پایان کتاب فقر فلسفه، می نویسد:

« نگوئید که جنبش اجتماعی نافی جنبش سیاسی است. هرگز جنبش سیاسی ای که در همان حال اجتماعی نباشد وجود ندارد.

تنها در آن نظمی از امور و اشیا که طبقات و تضاد طبقاتی وجود نداشته باشند تحولات اجتماعی دیگر انقلابات سیاسی نیستند. تا آن زمان، در آستانۀ هر تغییر ِ شکل ِ عمومی جامعه، آخرین کلام دانش اجتماعی همواره چنین خواهد بود: " مبارزه یا مرگ، پیکار خونین یا نابودی. مسأله ناگزیر چنین مطرح می شود"».

در جنبش کارگری، جریانهائی وجود دارند که به تئوری دوران گذار اعتقاد ندارند و فکر می کنند انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی فرقی با هم ندارند. آنها می گویند انقلاب باید جامعۀ سرمایه داری را با تغییر بنیادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی، ایدئولوژیکی، فلسفی، دینی و غیره،
یکباره، در یک ضرب، به جامعۀ اشتراکی تبدیل کند، و دولت، حتی دولت کارگری را در همان ابتدای انقلاب، به زباله دان تاریخ بسپارد. این دیدگاه آنارشیستی است و فرق نمی کند که آن را از زبان آنارشیست ها بشنویم یا کسانی که خود را مارکسیست می نامند. برای این به اصطلاح مارکسیست ها به قول لنین تفاوتی بین برنامۀ حداقل و حداکثر وجود ندارد. آنان به ظاهر مخالف برنامۀ حداقل یا برنامۀ عمل پرولتاریا در انقلاب ِ سیاسی ِ در دستور روز ِ کشورشان اند. آنان با دیدی تروتسکیستی یا شبه تروتسکیستی به طور کلی با انقلاب دموکراتیک نوین که انقلابی سیاسی به رهبری پرولتاریا است و در این انقلاب طبقۀ کارگر با در دست داشتن اهرم قدرت سیاسی در رأس همۀ اقدامات خود نخست به دموکراتیزه کردن اقتصاد کشور به نفع توده های مردم می پردازد و سپس از طریق قدرت سیاسی ِ مستحکم شدۀ پرولتاریا و براساس مبنا قرار دادن دموکراتیزه شدن اقتصاد، مسائل اجتماعی و فرهنگ کشور، تغییر شیوه های تولید موجود در جامعه را به شیوۀ تولید سوسیالیستی آغاز می کند، مخالفند. آنان نه تنها مفاهیم انقلاب سوسیالیستی به مثابۀ انقلاب سیاسی و انقلاب سوسیالیستی به مثابۀ انقلاب اجتماعی - که همان تغییر روابط تولید سرمایه داری به شیوۀ تولید سوسیالیستی است – را با هم قاطی می کنند و عوضی می گیرند، بلکه در دیدگاه شان سوسیالیسم چیزی جز همان مضمون اقداماتی که برای دموکراتیزه کردن اقتصاد کشور به عنوان پیش شرط گسترش مبارزۀ طبقاتی به انگیزۀ مستقر کردن شیوۀ تولید سوسیالیستی لازمند، نیست. به عنوان مثال آنان مجموعۀ ملی کردن ها در زمینۀ اقتصاد را که از نظر ما نه شرط، بلکه تنها پیش شرط مبارزه برای استقرار روابط تولید سوسیالیستی است، شیوۀ تولید سوسیالیستی می نامند.

رفرمیستها با اینکه ظاهراً با تئوری دوران گذار مخالفتی ندارند، اما نه تنها آن را در تحلیل مشخص از شرائط مشخص بکار نمی برند، بلکه حتی در مبارزۀ طبقاتی چنان تقلیل گرا هستند که در عمل، تئوری دوران گذار را نفی می کنند و از اهداف ِ انقلاب پیشاروی ِ مبارزۀ طبقاتی موجود، عقب نشینی می کنند.

پیروان خط آنارشیستی در درون جنبش طبقۀ کارگر (به ویژه در درون جنبش سیاسی این طبقه)، که اکثرشان خود را مارکسیست می دانند به قول لنین به خاطر سودا زدگی های خرده بورژوائی خود یعنی به خاطر هیجان زدگی در برابر حوادث کوچک که آنها را بسیار بزرگ و گاه پایان کار قدرت دولتی مستقر و حتی سرمایه داری می بینند، به خاطر ناشکیبائی در مبارزۀ طبقاتی و به خاطر دیوانگی های سیاسی خود از جمله ماجراجوئی های سیاسی، مانند رفرمیستها، که سودا زدگی شان در گیجی، مجذوب شدن و شیفتگی سیاسی نسبت به تغییرات بی اهمیت و اغلب برگشت پذیر بروز می کند، در مسائل تاکتیکی و استراتژیکی خصلت هائی اپورتونیستی از خود متجلی می سازند، به طور واقعی قادر به درک تئوری دوران گذار نیستند!

تئوری دوران گذار به مثابۀ تئوری عام انقلاب اجتماعی پرولتاریا، که به بررسی انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی و روابط متقابل این دو انقلاب با یکدیگر می پردازد یک تئوری بسط یافته است که ورود به جزئیات آن، ما را از بحث حاضر دور می کند، بنابراین به همین خطوط کلی ای که دربارۀ این تئوری گفتیم، اکتفا می کنیم، و به این می پردازیم که چرا جمهوری دموکراتیک شورائی باید شعار محوری انقلاب ایران باشد.

در اینجا نخست، محوری ترین انتقادی را که به « جمهموری دموکراتیک شورائی »، به عنوان نماد انقلاب پیشاروی ایران و ساخت سیاسی آن شده، به طور خلاصه بیان می کنیم و بعد این انتقاد را بررسی می کنیم. در واقع نقد اصلی منقدان این شعار این است که: همه قبول دارند ایران یک جامعۀ سرمایه داری است. تضاد اساسی جامعۀ سرمایه داری تضاد بین نیروهای مولد سرمایه داری و روابط تولیدی متناظر با شیوۀ تولید سرمایه داری است. این تضاد در شکل اجتماعی اش به صورت تضاد بین طبقۀ کارگر و طبقۀ بورژوا خود را نشان می دهد. قدرت سیاسی هم در دست بورژوازی است. در نتیجه مرحلۀ انقلاب در ایران سوسیالیستی است و انقلاب در دستورش هم نمی تواند چیزی جز انقلاب سوسیالیستی باشد. پس با این اوصاف، مرحلۀ انقلاب در ایران مرحلۀ دموکراتیک نیست و طرح شعار جمهوری دموکراتیک شورائی در تناقض با دریافتهای بالا و بنابراین نادرست است.

نخستین اشتباهی که در این انتقاد وجود دارد در تقابل قرار دادن ِ دو شکل از انقلاب سیاسی پرولتاریا به عنوان دو انقلاب اجتماعی متفاوت در برابر یکدیگر است. یکی از این دو شکل عبارت است از انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقۀ کارگر، که در راه استقرار سوسیالیسم با یا بدون انقلاب سیاسی ِ دیگر، گام برمی دارد، تا تغییر روابط تولیدی سرمایه داری به روابط تولیدی سوسیالیستی را پس از حل بازمانده های پیشاسرمایه داری، که شیوۀ تولید مسلط سرمایه داری قادر به حل آنها نبود، به سرانجام برساند. شکل دیگر، آن نوع از انقلاب سیاسی پرولتاریا است که در آن طبقۀ کارگر به تنهائی قدرت سیاسی را به دست می گیرد و بی درنگ تغییر شیوۀ تولید سرمایه داری به شیوۀ تولید سوسیالیستی را در دستور کار خود قرار می دهد. اینکه آیا پس از انقلاب دموکراتیک نوین، باز هم در ایران، انقلاب سیاسی پرولتاریا صورت خواهد گرفت یا نه، به این بستگی خواهد داشت که آیا در آن زمان قدرت سیاسی در دست طبقۀ کارگر خواهد بود یا نه. تا زمانی که قدرت سیاسی در دست طبقۀ کارگر باقی بماند، لزوم انقلاب سیاسی ِ دیگری از دستور مبارزۀ طبقاتی کارگران خارج خواهد شد. انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر، یک شکل از انقلاب سیاسی طبقۀ کارگر است و نه انقلابی اجتماعی که روابط تولید سرمایه داری را مستقر می کند. از نظر طراحان شعار ِ جمهوری دموکراتیک شورائی، انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقۀ کارگر، و انقلاب سیاسی ای که طبقۀ کارگر در آن قدرت سیاسی را به تنهائی در دست می گیرد، هر دو در درجۀ اول انقلاب سیاسی پرولتاریا هستند. اینکه انقلاب سیاسی در یک کشور کدام یک از اینهاست، بستگی به سطح انکشاف مبارزۀ طبقاتی در آن کشور دارد. طراحان این شعار با درک تفاوت انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی، و رابطۀ این دو انقلاب با هم، و بررسی این دو انقلاب در رابطه با جامعۀ ایران، به این نتیجه رسیده اند که انقلاب ِ در دستور امروز جامعۀ ایران، انقلابی سیاسی با مضمون دموکراتیک است، یعنی این انقلاب بنا به نیروهای طبقاتی شرکت کننده در آن و جایگاه این نیروها در قدرت سیاسی، نمی تواند فوری مناسبات تولیدی سوسیالیستی را به عنوان یگانه
شیوۀ تولید در جامعۀ ایران مستقر کند؛ در عین حال آن اقداماتی که برای دموکراتیزه کردن اقتصاد کشور باید صورت گیرد را هم سوسیالیسم نمی دانند.

یکی دیگر از اشتباهات منقدان ِ فرمول ِ جمهوری دموکراتیک شورائی، این است که تصور می کنند انقلاب سیاسی در یک جامعۀ سرمایه داری، ضرورتاً باید انقلابی سوسیالیستی باشد. طراحان و معتقدان به این شعار تنها و نخستین کسانی نیستند که می گویند انقلاب در یک جامعۀ سرمایه داری ِ معین، می تواند انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر باشد. لنین در سال ١٨۹۹ در کتاب «انکشاف سرمایه داری در روسیه» اثبات می کند، روسیه، جامعۀ سرمایه داری است، اما تا زمان طرح تزهای آوریل در سال ١٩١٧یعنی طی ۱٨ سال پس از نوشتن این کتاب، از انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر در روسیه حرف می زد و شعار دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان را مطرح می کرد. چرا لنین، با اینکه می دانست تضاد اساسی ِ جامعۀ سرمایه داری، تضاد بین نیروهای مولد سرمایه داری و شالودۀ اقتصادی آن، یعنی روابط تولیدی سرمایه داری است و قاعدتاً انقلاب باید سوسیالیستی باشد، از انقلاب دموکراتیک حرف می زد؟ چون، از نظر او، با اینکه تضاد اساسی جامعه، بیانگر هویت و بستر تحولات اجتماعی است، او معتقد بود که انقلاب سیاسی در اساس به انکشاف مبارزۀ طبقاتی در جامعه وابسته است، به عبارت دیگر این سطح انکشاف، یعنی توسعه و تعمیق مبارزۀ طبقاتی است که نوع یک انقلاب را تعیین می کند. می دانیم که تضاد اساسی جامعه، همیشه تضاد عمده در جامعه نیست، تضاد عمده تضادی است که در شرائط معین، حل تضادهای دیگر به حل آن وابسته است، یکی از تضادهای مهم در جامعه، تضاد بین شالودۀ اقتصادی یعنی روابط تولیدی حاکم بر جامعه و روبناهای حاکم بر جامعه، به ویژه روبنای سیاسی و حقوقی است. در ایران به ویژه روبنای سیاسی و حقوقی با روابط تولیدی سرمایه دارانۀ این جامعه، و از آن مهم تر با تکامل اجتماعی و فرهنگی و بنابراین با رشد و تکامل آزاد مبارزۀ طبقاتی ناسازگار است، و این تضاد به تضاد عمده در جامعۀ ایران تبدیل شده است. دولت در ایران دولتی دینی است یا اگر دقیق تر بگوئیم یک حکومت دینی بر دولت سرمایه داری ایران مسلط است. روبنای حقوقی هم، در ایران تقسیم شده است، یعنی بخشی حافظ منافع سرمایه و بخش دیگر حقوق اسلامی است. حقوق اسلامی، بازگشت به شرائط پیش از انقلاب مشروطه است. قضاوت در ایران، مانند پیش از انقلاب مشروطه، امتیاز رستۀ روحانیان شده و اگر دقت کنیم، می بینیم که سیستم امتیازات رسته ای جامعۀ ایران را فرا گرفته است؛ روشن است که سیستم امتیازات رسته ای روبنای سیاسی پیشا سرمایه داری کهنه ای است که با روابط تولیدی سرمایه داری ناسازگار است. حقوق اسلامی بر سرنوشت زنان کشور و روابط خانواده حاکم است. حتی فرهنگ سرمایه داری در کشور سرکوب می شود. طبقۀ کارگر نمی تواند، یا به سختی
می تواند، حتی آن حقوقی را که در یک جامعۀ متعارف سرمایه داری با مبارزه اش به دست می آورد، در ایران به دست آورد. این طبقه نه تنها فاقد سازمان سیاسی خود یعنی حزب پرولتری است، بلکه در سازمانهای توده ای خود نیز متشکل نیست و شدیداً تحت تأثیر فرهنگ اسلامی است. حتی بورژوازی لیبرال در مقابل روحانیان در قدرت و بورژوازی انحصاری بوروکرات و نظامی حاکم و زمینداران بزرگ، زبون و غیر متشکل است. بنابراین وقتی تضاد بین شالودۀ اقتصادی و روبناهای سیاسی، حقوقی و فرهنگی ایران، و انکشاف مبارزۀ طبقاتی در این کشور را در نظر داشته باشیم، می بینیم، انقلابی که برای از میان برداشتن بزرگ ترین مانع تکامل اجتماعی و مبارزۀ طبقاتی در ایران، در دستور روز قرار دارد، انقلابی دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر است. این انقلاب هرچند باعث تغییرات سیاسی بسیار عظیم و تحولات اقتصادی و اجتماعی ِ مهم می شود، اما انقلابی سوسیالیستی نیست (این تغییرات بزرگ ِ سیاسی و اقتصادی، در طرح برنامۀ کمونیست های ایران آمده اند و اگر کسی مایل باشد می تواند به سایت آذرخش رجوع و آن را مطالعه کند). انقلاب سیاسی ِ در دستور ِ مبارزۀ طبقاتی کنونی ایران، برای تحول سوسیالیستی یا تداوم انقلاب، ضرورتاً باید از خود فراتر رود و مسائل انقلاب سوسیالیستی را پیشارویش بگذارد. وقتی ما از انقلاب سیاسی در ایران حرف می زنیم به این معنی نیست که این انقلاب، هیچ مضمون اجتماعی، اقتصادی یا فرهنگی ندارد. مضامین اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی انقلاب ِ در دستور ِ روز ایران، در « طرح برنامۀ کمونیست های ایران» تشریح شده اند. این مضامین در صورت عملی شدن، تغییرات مهمی در جامعه از نظر اقتصادی و اجتماعی و به ویژه در زمینۀ تکامل مبارزۀ طبقاتی ایجاد می کنند. اما این اقدامات سوسیالیستی نیستند یا مستقیماَ سوسیالیستی نیستند. مثلاَ ملی کردن زمین (اعم از روستائی و شهری) را در نظر بگیریم: این اقدامی مهم و انقلابی است اما سوسیالیستی نیست یا مستقیماَ و به خودی خود سوسیالیستی نیست. همین امر در مورد ملی کردن کارخانه های بزرگ، معادن، بانک ها، تجارت خارجی، برقراری بازرسی کارگری در کارخانه ها و محیط کار، برقراری بیمۀ بیکاری ِ همگانی و غیره صادق است. نیروهائی در جنبش چپ ایران وجود دارند که تغییرات اقتصادی و اجتماعی ای که برای انقلاب آیندۀ ایران پیشنهاد می کنند از تغییرات ِ پیشنهادی ِ « طرح برنامۀ کمونیستها ی ایران » بسیار کمتر رادیکال اند، اما می گویند آنها سوسیالیستی اند. ما ترجیح می دهیم هر چیز را به اسم خودش معرفی کنیم و نام ببریم ! ما از این رو انقلاب ِ در دستور امروز را سیاسی نام می بریم چون از دیدگاه کمونیستی ِ طبقۀ کارگر، این انقلاب هنوز انقلاب اجتماعی نیست و باید تا برقراری سوسیالیسم و کمونیسم از طریق یک رشته انقلاب های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دیگر ادامه داشته باشد. این مفهوم تداوم انقلاب به معنی مارکسی آن است و نه انقلاب مداوم تروتسکی.

حال ممکن است این سؤال پیش آید که اگر آنچه تاکنون گفته شد سوسیالیسم نیست، پس سوسیالیسم چیست؟ برای پاسخ به این سؤال، اول باید به نقد ایده ها، نظرات
و تعاریف ِ رایج دربارۀ سوسیالیسم بپردازیم و آن وقت روشن کنیم سوسیالیسم چیست.

در بسیاری از متون برنامه ای و سیاسی جنبش کارگری ایران و جنبش کارگری بین المللی، تعریف دقیقی از تولید سوسیالیستی و سوسیالیسم ارائه نمی شود. بعضی ها سوسیالیسم را با مالکیت اجتماعی وسائل تولید تعریف می کنند. این تعریف ناقص است، چون مالکیت (و از جمله مالکیت اجتماعی)، همان گونه که مارکس به درستی می گوید که مالکیت بیان حقوقی روابط تولیدی است، به تنهائی تعریف دقیق و کامل روابط تولید نیست و بدون تعریف روابط تولید سوسیالیستی نه از شیوۀ تولید سوسیالیستی و نه از سوسیالیسم در مجموع آن (همچون مجموعۀ در هم تنیده ای از اقتصاد، سیاست و فرهنگ) تعریف درستی نمی توان ارائه داد. نقطۀ عزیمت در اینجا هم، مانند تحلیل جامعۀ سرمایه داری، باید روابط تولیدی باشد. بعضی ها ی دیگر سوسیالیسم را نظام اقتصادی ای می دانند که در آن استثمار نیست و هرکس مطابق توانائی اش برای جامعه کار و خدمت می کند و مطابق کارش از محصولات و خدمات تولید شده در جامعه بهره می گیرد. این تعریف نیز ناقص است، چون نقطۀ عزیمتش شیوۀ توزیع است نه شیوۀ تولید. عده ای نیز سوسیالیسم را، تنها با لغو کار ِ مزدی، و یا با لغو مالکیت خصوصی (وسائل تولید) و لغو کار مزدی، تعریف می کنند. این تعریف نیز ناکافی است، چون تنها به جنبۀ سلبی می پردازد و جنبۀ ایجابی در تعریف تولید سوسیالیستی در آن نیست (یعنی می گوید تولید سوسیالیستی چه نیست ولی نمی گوید چه هست).

با درک چنین کمبودهائی، و بالاتر از آن شناخت انحرافاتی که درساختمان سوسیالیسم وجود داشته، ما فکر می کنیم، باید تعریفی از تولید سوسیالیستی ارائه داد که مهم ترین ویژگی ها و تمایزات آن را به طور مثبت یعنی ایجابی دربر بگیرد، و بر این اساس، « طرح برنامۀ کمونیستهای ایران »، شیوۀ تولید سوسياليستی را «توليد اجتماعا تنظيم شدۀ مولدان آزاد متحد با مالکيت اجتماعی وسائل توليد و مديريت کارگری ("مديريت مولدان مستقيم")» تعريف و تبيين می کند.

اکنون می توان شعار جمهوری دموکراتیک شورائی را برحسب مفاهیم و مقولات تشکیل دهنده اش، بررسی کرد. این شعار از سه مفهوم ترکیب شده، تا بتواند به درستی، نماد انقلاب ِ در دستور ِ مبارزۀ طبقاتی ِ کنونی در ایران باشد. این سه مفهوم، جمهوری، دموکراسی و شورا هستند. لازم نیست روی مفهوم جمهوری مکث کنیم، چون همه می دانند این مفهوم، ناظر بر حکومتی است که بنیاداً مغایر با حکومت استبدادی یا حکومت پادشاهی است و بر جمهور مردم بنا شده است. پس اولا انقلاب در دستور ایران باید حکومتی را به وجود بیآورد که بر جمهور مردم مبتنی باشد. ثانیا این حکومت ِ مبتنی بر جمهور مردم، باید دموکراسی باشد.

ما معنی اصلی دموکراسی را نوع یا شکل معینی از حکومت جمهوری میدانیم که در آن توده مردم بر طبقات دارا حاکم اند. ارسطو به عنوان مخالف سر سخت دموکراسی، در کتاب سیاست، دموکراسی را همین گونه تعریف کرده است. لنین هم در فصل ٧ کتاب دولت و انقلاب، می گوید: « دموکراسی شکلی از دولت است، یکی از انواع آن است. در نتیجه مانند هر دولت دیگری عبارت است از کاربرد سازمان یافته و سیستماتیک قهر به ضد موجودات انسانی. این یک جنبه است. اما جنبۀ دیگر دموکراسی به معنی پذیرش رسمی [ صوری ] برابری شهروندان، حق برابر همه در تعیین ساختار و ادارۀ دولت است. این امر به نوبۀ خود با این واقعیت پیوند دارد که دموکراسی در مرحلۀ معینی از تکامل خود، پرولتاریا را همچون طبقۀ انقلابی به ضد سرمایه داری متحد می کند و این امکان را به او می دهد تا ماشین دولتی بورژوائی حتی نوع جمهوری آن و ارتش دائمی، پلیس و بوروکراسی را خرد و خاکشی کند و از صفحۀ زمین محو سازد و سپس به جای همۀ اینها ماشین دولتی دموکراتیک تری را که هنوز ماشین دولتی است در شکل توده های مسلح کارگر که به شرکت همگانی در میلیشیای مردم تحول می یابد جانشین نماید. ».

تعریف دموکراسی به عنوان نوعی از فرهنگ و اندیشه، یا آزادی های اجتماعی، در فرمول جمهوری دموکراتیک شورائی نقشی ندارد هر چند که انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر باید فرهنگ و اندیشۀ دموکراتیک و آزادی های اجتماعی را به گسترده ترین وجه بسط دهد. باز تکرار می کنیم که دموکراسی نوعی حکومت جمهوری است که در آن توده مردم بر طبقات دارا حاکم اند.

براساس انکشاف فعلی ِ مبارزۀ طبقاتی در ایران، طبقۀ کارگر نمی تواند از همان ابتدای انقلاب قدرت سیاسی را به تنهائی در دست گیرد، بلکه به رغم دلخواه ما و برطبق انکشاف معین سرمایه داری و انکشاف مبارزۀ طبقاتی، بخشهای دیگر توده های مردم، در قدرت سیاسی شریک خواهند بود و این نقش ِ سایر توده های مردم، از طریق و از درون شوراها اعمال خواهد شد. برای اینکه عمق مسألۀ دموکراسی در این شعار مشخص شود، باید ببینیم که توده های مردم، به جز طبقۀ کارگر، شامل کدام طبقات و اقشار اجتماعی اند: این توده ها به طور عمده شامل دهقانان خرد و تودۀ پیشه ور روستائی و شهری و به طور کلی خرده بورژوازی شهری و روستائی اند. این توده ها اغلب صاحبان وسایل تولید خرد اند و بخشی از آنان حتی استثمارگران کوچک اند. این توده های دهقانی و پیشه وری در جریان انقلاب سیاسی در شوراهای دهقانی و پیشه وری متشکل خواهند شد و نمایندگانی از خود به کنگرۀ سراسری شوراها خواهند فرستاد. بالطبع این نمایندگان حافظ و مدافع منافع این توده ها خواهند بود (منافعی که لزوماً با منافع طبقۀ کارگر یکی نیست). یکی از مسائل بسیار مهم انقلاب، نوع روابط این توده ها و طبقۀ کارگر با یکدیگر است. مسأله این است که آیا پرولتاریا می تواند سیاستی را به پیش برد که درعین پیش برد اهداف انقلابی خود و گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم، این توده ها را نیز همراه خود داشته باشد یا نه. تجربۀ تاریخی ِ انقلاب های روسیه و چین نشان می دهند اگر مناسبات پرولتاریا و این توده ها مخدوش و تیره شود، مشکلات عظیمی در مقابل پیشبرد انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی به وجود خواهند آمد.

اکنون پرسشی که پیش می آید این است که آیا می توان در همان ابتدای انقلاب، این تودۀ وسیع ِ شریک در قدرت سیاسی را، از وسایل تولید خردش خلع ید کرد و این وسایل را به مالکیت اجتماعی درآورد؟ بر طبق کدام تحلیل اقتصادی چنین کاری به نفع انقلاب و اقتصاد کشور است؟ آیا بجای خلع ید از این توده های کثیر و راه انداختن حمام خون، نمی توان این توده ها را به مرور به خوبی های اجتماعی تولید جمعی یا تعاونی جلب کرد، و به آنان نشان داد که تولید ِ کلان ِ تعاونی، به خاطر صرفه جوئی در زمان، که جوهر اقتصاد است، رفاه و آسایش بسیار بیشتری را برای این توده ها به ارمغان می آورد؟ بگذارید در این رابطه نظر مارکس را از اثرش به نام « نظری کلی بر کتاب دولت گرائی و آنارشی ِ باکونین » نقل کنیم. مارکس می گوید:

« ... هر جا دهقان به عنوان مالک خصوصی به شکل توده ای [وسیع ] وجود دارد، هر جا این توده، اکثریت کمابیش چشمگیری را تشکیل می دهد، همچون کشورهای اروپای غربی قاره ای که در آنها دهقان هنوز ناپدید نشده و مانند انگلستان به کارگر کشاورزی تبدیل نشده است یکی از حالات زیر رخ خواهد داد: یا دهقان مانع انقلاب، هر انقلاب کارگری خواهد شد و آن را به شکست خواهد کشاند، همان گونه که در فرانسه این کار را کرد، یا پرولتاریا ( زیرا دهقان ِ مالک، پرولتر نیست، و حتی اگر شرائط [ زندگی ] او پرولتری باشند خود را پرولتر نمی داند ) به عنوان حکومت باید اقداماتی به عمل آورد که در آن دهقانان بهبود سریع وضعیت خود را ببینند و به انقلاب جلب شوند، اقداماتی که دست کم
امکان ِ تسهیل ِ گذار از مالکیت خصوصی زمین به مالکیت اشتراکی را فراهم سازند؛ به طوری که دهقانان براساس توافق خود و به دلائل اقتصادی، اشتراکی شدن زمین را بپذیرند. پرولتاریا نباید بر سر دهقان بزند، مثلاً با اعلام لغو حق ارث یا الغای مالکیت او. الغای مالکیت هنگامی ممکن است که کشاورز ِ سرمایه دار ِ موجر ِ زمین، دهقانان را بیرون انداخته باشد، و یا در جائی که کشتگر حقیقی، مانند کارگر شهری، کارگر مزدی و پرولتر حقیقی است و بنابراین مستقیماً و نه به شکل غیر مستقیم با کارگر شهری دارای منافع مشترک است. با این همه، مالکیت خرد بر زمین، با توسعۀ زمین دهقانان از طریق صرفاً الحاق زمین های املاک بزرگ به دهقانان، که مضمون مبارزۀ انقلابی باکونین است، نباید تقویت گردد. ».

اکنون سؤال این است که اگر در شرایط کنونی، انقلاب سیاسی به رهبری طبقۀ کارگر در ایران رخ دهد آیا لغو هرگونه مالکیت، همان گونه که مارکس می گوید، این توده های بزرگ را به دشمنان انقلاب تبدیل نخواهد کرد و انقلاب را به شکست نخواهد کشاند؟ بی تردید ما مخالف هرگونه مالکیت بر وسایل تولید هستیم، چه این وسائل تولید بزرگ باشند و چه کوچک. اما می دانیم که لغو مالکیت وسایل تولید خرد، و برقراری کامل مالکیت اجتماعی، زحمتکشان غیر پرولتر را به ضد طبقۀ کارگر به شورش، مقاومت و کار شکنی به ضد اهداف انقلاب، برمی انگیزد. ما در عین مخالفت با هرگونه مالکیت وسایل تولید، طالب چنین اتفاقاتی نیستیم و فکر می کنیم می توان این توده ها را همراه و به کمک رشد تولید، به مرور به عنوان تودۀ کارگر یا مولدان آزاد تعاونی های کشاورزی، تغییر هویت داد، تا زمینۀ انقلاب اجتماعی پرولتاریا به طور عینی و با اطمینان به پیروزیش فراهم شود.

ممکن است گفته شود رشد سرمایۀ جهانی و رشد سرمایه در ایران، بالاخره موجب صنعتی شدن این کشور خواهد شد، و در نتیجه ترکیب طبقاتی جمعیت و انکشاف مبارزۀ طبقاتی را
تغییر خواهد داد. اگر بقای شیوۀ تولید سرمایه داری در ایران به درازا بکشد و تضاد بین روابط تولیدی مسلط سرمایه داری و روبناهای سیاسی و حقوقی در چهارچوب نظام سرمایه داری حل شود، ما منکر این امکان نیستیم. اگر رژیم جمهوری اسلامی ایران بدون یک انقلاب کارگری از بین برود و قدرت دولتی به یک قدرت دولتی متعارف سرمایه داری تبدیل شود، اقتصاد ایران از یک اقتصاد عقب مانده، به یک اقتصاد صنعتی تبدیل شود، با انکشاف جدید مبارزۀ طبقاتی، انقلاب در آن زمان ممکن است انقلابی سیاسی با ماهیت سوسیالیستی باشد. یعنی طبقۀ کارگر به تنهائی بتواند قدرت دولتی را به دست بگیرد و به خاطر ِ پایۀ اقتصاد ِ صنعتی کشور، بتواند از همان آغاز در راه رسیدن به سوسیالیسم، مالکیت اجتماعی وسایل تولید را برقرار کند. اما انقلاب سیاسی در دستور امروز ایران، هنوز چنین انقلابی نیست.

اکنون که توضیح دادیم مفهوم اصلی دموکراسی چیست و در فرمول جمهوری دموکراتیک شورائی ایران چه نقش و اهمیتی دارد. خوب است ببینیم در همین رابطه لنین چه می نویسد. او در « انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد »
می نویسد:

« استثمارگران را می توان، در جریان قیامی پیروزمندانه، در مرکز و یا شورشی در ارتش، شکست داد. اما جز در مواردی بسیار نادر و ویژه، استثمارگران را در یک ضرب نمی توان نابود کرد. مصادرۀ همۀ زمینداران و سرمایه داران یک کشور، به هر اندازه ای که باشد، در یک ضرب ممکن نیست. افزون براین، مصادره به تنهائی، همچون عملی قانونی یا سیاسی، مسأله را در دراز مدت حل نمی کند، زیرا باید به طور واقعی از زمینداران و سرمایه داران خلع ید کرد و به جای مدیریت آنان در کارخانه ها و املاک، مدیریتی دیگر، مدیریت کارگران را به طور واقعی جانشین کرد. بین استثمارگران – که طی نسل ها، به علت تحصیلات، شرائط زندگی ِ توانگرانه، و عادات، همیشه سر بوده اند – و استثمار شدگان، که اکثریت شان حتی در پیشرفته ترین و دموکراتیک ترین جمهوری های بورژوائی، جمعیتی فرورانده، عقب مانده، نادان، مرعوب و پراکنده اند، برابری نمی تواند وجود داشته باشد. طی مدتی طولانی، پس از انقلاب، استثمارگران به نحوی اجتناب ناپذیر، از یک رشته برتری های مهم عملی برخوردار خواهند بود: آنان هنوز پولدار خواهند بود (زیرا الغای پول یکباره ممکن نیست)؛ اموال منقولی خواهند داشت که غالباَ
قابل ملاحظه است؛ آنها هنوز پیوندها و روابط گوناگون، عادات سازماندهی و مدیریت، دانش " اسرار" (سنت ها، روش ها، وسائل و امکانات) مدیریت، تحصیلات عالی، روابط نزدیک با پرسنل فنی ِِ سطح بالا (که مانند بورژواها زندگی و فکر می کنند)، تجربۀ بالای غیر قابل مقایسه ای در فنون جنگی (و این بسیار مهم است) و غیره و غیره خواهند داشت.

اگر استثمارگران تنها در یک کشور شکست بخورند – و البته نوعاَ چنین است، زیرا انقلاب، همزمان در چند کشور، استثنای نادری است – آنان هنوز به خاطر اینکه پیوندهای بین المللی استثمارکنندگان بسیار زیاد است از استثمارشدگان،
قوی ترند. این امر که استثمارشدگان ِ عقب مانده، از دهقانان متوسط، پیشه وران و توده های مشابه، ممکن است از استثمارگران پیروی کنند و در عمل می کنند در همۀ انقلاباتی که تاکنون رخ داده از جمله در کمون [پاریس] به اثبات رسیده است (زیرا در میان نیروهای ورسائی ها پرولترهائی هم وجود داشتند که کائوتسکی بسیار دانشمند " فراموش کرده است " )» (تأکید از ماست).

لنین در آغاز فصل ٢ کتاب دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک
(۱۹٠۵)
پس از اشاره به قطعنامۀ کنگرۀ سوم حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه که مضمون اصلی آن عبارت بود از ضرورت شرکت پرولتاریا و حزب او در حکومت موقت انقلابی ( و یا در دیکتانوری دموکراتیک انقلابی کارگران و دهقانان که از دید لنین همان معنی را داشت) می نویسد:

« سرانجام، متوجه می شویم که قطعنامه [کنگرۀ سوم] با تبدیل اجرای برنامۀ حداقل به وظیفۀ حکومت موقت انقلابی، ایده های پوچ و نیمه آنارشیستی دربارۀ تحقق بخشیدن فوری به برنامۀ حداکثر و تسخیر قدرت برای انقلاب سوسیالیستی را از میان بر می دارد [حذف می کند]. درجۀ تکامل اقتصادی روسیه (که شرطی عینی است) و درجۀ آگاهی طبقاتی و تشکل توده های وسیع پرولتاریا (که شرطی ذهنی است و پیوندی ناگسستنی با شرط عینی دارد) رهائی کامل فوری طبقۀ کارگر را ناممکن می سازند. تنها نا آگاه ترین اشخاص می توانند سرشت بورژوائی انقلاب دموکراتیکی را که اکنون رخ می دهد نادیده بگیرند؛ تنها ساده لوح ترین خوش بینان می توانند فراموش کنند که توده های وسیع کارگر از اهداف سوسیالیسم و روش های دست یابی بدان چه اندازه کم اطلاع دارند. ما همگی اعتقاد داریم که رهائی کارگران تنها به دست خود کارگران صورت می گیرد؛ انقلاب سوسیالیستی بدون آگاهی طبقاتی و تشکل توده ها و آموزش و تربیت آنها در مبارزه ای آشکار با تمام بورژوازی، نمی تواند مطرح باشد. پاسخ به اعتراض آنارشیستی مبنی بر اینکه ما انقلاب سوسیالیستی را به تعویق می اندازیم این است که ما انقلاب سوسیالیستی را به عقب نمی اندازیم بلکه نخستین گام به سمت آن را در تنها راه ممکن یعنی از طریق جمهوری دموکراتیک بر می داریم. هرکسی که بخواهد از راه دیگری جز دموکراسی سیاسی به سوسیالیسم دست یابد ناگزیر به نتایجی پوچ و ارتجاعی هم از نظر اقتصادی و هم سیاسی خواهد رسید. اگر کارگری در لحظۀ معینی از ما بپرسد چرا نباید سرراست برنامۀ حداکثر خود را اجرا کنیم ما با نشان دادن اینکه تا چه اندازه توده هائی که تفکر دموکراتیک دارند هنوز از سوسیالیسم بدورند، اینکه تضادهای طبقاتی هنوز تکامل نیافته اند و اینکه پرولترها هنوز تا چه حد بی سازمان اند پاسخ می دهیم. صدها هزار کارگر را در سراسر روسیه سازمان دهید، همدلی و هواداری میلیون ها نفر را به برنامۀ ما جلب کنید! بکوشید این کار را بدون عبارت پردازی پر سر و صدا و توخالی آنارشیستی انجام دهید. یکباره متوجه خواهید شد که برای دستیابی به این سازماندهی، برای بسط این روشنگری سوسیالیستی ما باید به کامل ترین درجۀ ممکن از اصلاحات دموکراتیک دست یابیم.»

مفهوم دیگری که در فرمول جمهوری دموکراتیک شورائی نقش ایفا می کند مفهوم شوراست. شورا یک نظام سیاسی ویژه است که از طریق آن، قدرت دولتی کارگران یا توده های مردم، به بهترین وجه، می تواند اعمال شود. این نظام یا ساختار سیاسی، با نظام پارلمانی، در جمهوری های بورژوائی نزدیکی و شباهت ندارد. در واقع شورا به مثابۀ قدرت سیاسی، همان مفهومی است که مارکس از کمون پاریس در کتاب جنگ داخلی در فرانسه ارائه می دهد. این قدرت یا نظام سیاسی، که به بهترین وجه منافع کارگران و سایر توده های زحمتکش را تأمین می کند، هرچند با شیوۀ تولید سوسیالیستی و اهداف سیاسی طبقۀ کارگر کاملاً سازگار است، اما برخاسته از شیوۀ تولید سوسیالیستی نیست و ضرورتاً از بطن مبارزات پرولتری به وجود نیامده و درست به همین دلیل است که شوراهای دهقانی و کلاً شوراهای زحمتکشان غیر پرولتری می توانند وجود داشته باشند.

لنین در کنگرۀ دوم انترناسیونال سوم، حتی از سازماندهی جنبش شورائی در کشورهای غیر سرمایه داری حرف می زند. او می گوید: « ... اکنون یکی از وظائف ما عبارت است از اندیشیدن به چگونگی شالوده ریزی سازماندهی شورائی در کشورهای غیر سرمایه داری، تشکیل شوراها در چنان ممالکی امکان پذیر است؛ شوراهای آنجا، نه شوراهای کارگری، بلکه شوراهای دهقانی و یا زحمتکشان خواهد بود » او باز در ادامۀ سخنان خود می گوید « جنبش شورائی در بین خلق های سراسر شرق، سراسر آسیا و تمام مستعمرات آغاز شده است. » ( مجموعۀ آثار لنین ج ٣۱ ص ٢٣۱ نشر باکو آذر شهر).

آن ارگانی که روابط بین شوراها را تنظیم می کند، کنگرۀ سراسری شوراها، به مثابۀ عالی ترین مرجع قدرت سیاسی در کشور است و نه مجلس مؤسسان. مجلس مؤسسان مجلسی است برای تدوین قانون اساسی جمهوری های پارلمانی. مجلس مؤسسان برمبنای تفکیک قوۀ قانون گذاری و قوۀ مجریه، قانون اساسی ای را تدوین می کند که معمولا برای تغییر این قانون اساسی، توده های مردم دست به شورش و انقلاب می زنند. اما کنگرۀ سراسری شوراها، می تواند بندهای کهنۀ قانون اساسی یا خود قانون اساسی ِ کهنه شده را تغییر دهد. در نظام سیاسی شورائی، برخلاف مجلس مؤسسان یا پارلمان، نمایندگان، برای یک دوره به طور ثابت، انتخاب نمی شوند، بلکه هر وقت انتخاب کنندگان اراده کنند قابل عزلند. نمایندگان شرکت کننده در شوراهای پایه به طور مستقیم با رأی طبقاتی ِ حوزۀ کار و زندگی خودشان انتخاب می شوند، یعنی یک کارگر توسط کارگرانی که مستقیماً با او ارتباط دارند به نمایندگی شورای پایۀ خود انتخاب می شود و یک دهقان توسط دهقانانی که او را به طور مستقیم می شناسند برای شورای دهقانی ِ پایه، انتخاب می شود. هیچ کدام از اینها، با رأی شهروندان در یک انتخابات عمومی برگزیده نمی شوند. این فقط بوروکراسی دولتی، بوروکراسی قوۀ مجریه نیست که خود را بالاتر از هر نوع کنترلی از سوی تودۀ مردم می داند. نمایندگان منتخبی که در مجلس مؤسسان یا پارلمان
می نشینند، به خاطر اینکه دورۀ نمایندگی شان تثبیت شده است، خود را آزاد از کنترل انتخاب کنندگان خویش و منافع آنان می شناسند. به این دلیل نمایندگان مجلس مؤسسان یا پارلمان، بیانگر ارادۀ توده های مردم نیستند. به قول مارکس « دولت، فقط تا زمانی، در شرایط سالم قرار دارد که قانون بیانگر آگاهانۀ ارادۀ مردم باشد و بنابراین با ارادۀ مردم و توسط آنها به وجود آید. » به نظر ما تنها دموکراسی شورائی بیانگر آگاهانۀ ارادۀ تودۀ مردم است و بنابراین تودۀ مردم در حکومت با خود در تناقض نخواهند افتاد. در نظر ما حتی دموکراسی شورائی آخرین کلام سیاست نیست، مسأله این هم هست که دموکراسی شورائی باید به جامعه فرصت دهد که نهادها و ارگانهای بسیار متنوع را برای دفاع از خود و برای پیشبرد شرایط زندگی و آزادی فکری تودۀ مردم، حتی در برابر دولت شورائی به وجود آورد. در فرمول جمهوری دموکراتیک شورائی، با پذیرش نظام سیاسی شورائی، ظرفیت های طبقۀ کارگر برای انطباق قدرت سیاسی با شیوۀ تولید سوسیالیستی، جای بزرگی در نظر گرفته شده و به این لحاظ فرمولی است آینده نگر.

انجام هر کاری به فراهم بودن شرائط و وسائل آن کار بستگی دارد. کار مهم و عظیمی مانند یک انقلاب سیاسی، و از آن مهم تر انقلاب اجتماعی، هم به فراهم بودن شرائط عینی این انقلاب ها، و هم به فراهم بودن شرائط ذهنی آنها بستگی دارد. برای انجام انقلاب سوسیالیستی، تنها اعتقاد به آن کافی نیست، این انقلاب، به وجود صدها هزار کارگر نیاز دارد که آموزش های سوسیالیستی دارند. این کارگران باید در شوراها، به مثابۀ نظام سیاسی حاکم، شرکت داشته باشند و اداره کننده و مجری امور کشور، قدرت دولتی و پیشبرد سوسیالیسم باشند.

در پایان، کل این بحث را می توان در ۴ نکته اساسی زیر جمعبندی نمود:

۱ - انقلاب سوسیالیستی کار ِ توده های میلیونی آگاه طبقۀ کارگر به منافع طبقاتی خود است و این کارگران باید در سازمانهای مختلف پرولتری (مانند حزب کمونیست، سندیکاهای مستقل کارگری، شورا، کمیتۀ کارخانه و غیره) متشکل شده باشند.

٢ – همدلی و هواداری میلیونها زحمتکش غیر استثمارگر ِ غیر پرولتر از برنامۀ سوسیالیستی برای استقرار شیوۀ تولید سوسیالیستی شرط الزامی پیروزی انقلاب سوسیالیستی است.

٣ – پرولتاریا برای انقلاب سوسیالیستی به عالی ترین دموکراسی نیاز دارد و این دموکراسی را هیچ کس بهتر از خود کارگران و توده های زحمتکش غیر پرولتری نمی توانند فراهم کنند: یعنی در ایران، انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر با ایجاد جمهوری دموکراتیک شورائی، برای هموار کردن راه در گذار به انقلاب سوسیالیستی، همچون انقلاب اجتماعی، یک ضرورت است.

۴ – تلاش برای سازماندهی انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر نه تنها به معنی به عقب انداختن انقلاب سوسیالیستی نیست، بلکه تنها راه، برای گذار به آن است.

 ٣٠ آذر ۱۳۸۷، ٢٠ دسامبر ٢٠٠٨

بهروز فرهیخته

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com