۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

شوخی شارل بودلر

شوخی


 

شارل بودلر

انفجار سال نو بود : آشوب ِ گل ِ و برف با گذر هزار کالسکه بر آن، با اخگر پراکنی اسباب بازی و آب نبا ت، انبوه حرص و نومیدی، هذیان رسمی شهری بزرگ که مغز قوی ترین گوشه گیران را می آزارد.

در میان این آشوب و هیاهو، خری به شلاق الد نگی یورتمه می رفت. آقائی زیبا، با دستکش و زرق و برق، با کراواتی مکش مرگ ما و زندانی لباسهای نو، با تشریفا ت رسمی در مقا بل حیوان بینوا تعظیم کرد و با برداشتن کلاه از سر گفت : « سا ل فرخنده و با سعادتی برایتان آرزو می کنم » سپس با حا لتی از خود راضی به سمت دوستان خود برگشت آنطور که گوئی می خواست تأ یید آنان را نیز بر خشنودی خود بیفزاید. خر متوجه این شوخی زیبا نشد و با حرارت به دویدن که وظیفه اش او را بدان وامی داشت ادامه داد.

و من ناگهان دچار خشمی بی حد و قیاس در مقا بل این احمق ِ مفخم شدم که به نظر می رسید تمام روح فرانسه را در خود متمرکز کرده است.

مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

کوران شارل بودلر

کوران


 

شارل بودلر


 

روح من، با دقت تماشایشان کن؛ به راستی دهشت آورند !

همچون مانکنان ، کمابیش مسخره؛

همچون خواب آلودگان طرفه و شگفت انگیز،

معلوم نیست گویهای تاریک چشمانشان را به کجا نشانه گرفته اند.

چشمانی که اخگر آسمانی ترکشان کرده،

به بالا ، گویی به جای دوری می نگرند

به آسمان؛ هرگز نمی بینی سر رؤیائی سنگینشان به سوی سنگفرشها خم شود

آنان بد ینسان تاریکی بی حد،

این برادر ِ خاموشی ابدی را می پیما یند. ای شهر !

آن زمان که به گرد ما آواز می خوانی ، می خندی و نعره می کشی

و بی رحمانه مجذوب لذتی

ببین ! من نیز مبهوت تر از آنان پرسه می زنم ،

می گویم : این کوران در

آسمان

چه می جویند ؟


 


 


 

مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

شب برفی ناظم حکمت

شب برفی

ناظم حکمت

نه صدائی از آن جهان می شنوم

نه در با فت سطور شعرم

« چیز ناگفتنی » می گذارم

نه با دقت زرگری قافیه سازی می کنم

نه کلمات زیبا، نه سخنان ژرف ...

شُکر ِ بسیار، امشب، بالاتر، واقعا بالاتر از همۀ اینهایم.

امشب، آوازه خوان کوچه ام.

صدای بی هنری دارم

صدای آوازی که به گوش ات نخواهد رسید.

شب برفی است.

تو در دروازۀ مادریدی.

ارتشی درمقابل تست.

ارتشی که زیباترین چیزهایمان،

امید، اشتیاق،

آزادی و کودکان را می کُشد.

شب برفی است.

شاید امشب

پاهای خیست سردشان است.

برف می بارد

و در حالی که به تو می اندیشم

در همین لحظه

گلوله ای ممکن است تنت را سوراخ کرده باشد،

و آنگاه، همه چیز تمام است،

نه برف ، نه باد، نه روز، نه شب ...


 

برف می بارد

و تو پیش از استقرار در دروازۀ مادرید و

اعلام کردن « آنها نخواهند گذشت»،


بی شک در جائی زندگی می کردی.

تو که بودی، از کجا آمدی، چه می کردی ؟

چه می دانم :

مثلا

شاید از معادن زغال آستوری می آمدی، شاید بر پیشانیت پارچۀ خونینی بسته ای که

زخمی را که در شمال برداشتی پنهان می کند. شاید تو بودی که آخرین گلوله را هنگامی که یونکرها*

بیلبائو را به ویرانی کشیدند شلیک کردی،

یا شاید تو در املاک « کنت فرناندو واله سه روس دِ کوردوئه » نامی

کارگر روز مزد بودی


 


 

* یونکر، هواپیمای جنگی آلمانی که در جنگ داخلی اسپانیا به ضد حمهوریخواهان استفاده شد.

شاید در« پوئرتا دل سول» دکانی داشتی و میوه هائی به رنگهای زندۀ اسپا نیائی می فروختی.

تو شاید هیچ هنری نداشتی ، [ یا ] شاید صدایت بسیار زیبا بود.

شاید دانشجوی فلسفه ای

یا ازدانشکدۀ حقوق،

و در محلۀ دانشگاه

کتابها یت زیر زنجیر تانکی ایتا لیائی تکه پاره شدند.

تو شاید بی دین باشی

یا ممکن است صلیب کوچکی با رشته ای به گردنت آویزان باشد.

تو کیستی، نا مت چیست، چه روزی متولد شدی ؟

من چهره ات را هرگز ندیده ام و هرگز نخواهم دید

نمی دانم، چهره ات شاید یادآور

سیمای کسانی باشد که کلچاک را در سیبری شکست دادند؛

یا برخی خطوط چهره ات

شبیه سیمای کسی باشد که نزد ما، در دوملوپینار

در میدان نبرد بر خاک افتاد.

شاید تو کمی یادآور روبسپیر باشی.

من هرگز چهره ات را ندیده ام و هرگز نخواهم دید،

تو نام مرا نشنیده ای و هرگز نخواهی شنید.

بین ما دریا ها، کوهها، ناتوانی لعنتی من و « کمیتۀ عدم مداخله»* فاصله انداخته است.

من، نه می توانم کنار تو بیایم

نه جعبه ای فشنگ برایت بفرستم

نه سبدی تخم مرغ تازه

نه یک جفت جوراب پشمی

اما می دانم

که در این هوای سرد، زیر برف

پاهای خیست که از دروازۀ مادرید نگهبانی می کنند

مانند دو کودک برهنه سردشان است.

می دانم :

همۀ آنچه بزرگ و زیباست،

هر آنچه بزرگ و زیبا که فرزند انسان می آفریند

این اشتیاق جانکاه، این گرسنگی روح من،

در چشمان زیبای تو، نگهبان دروازۀ مادریدی ام، جا دارند.

و من، چون دیروز، فردا یا امشب،

نمی توانم به او چیزی جز عاطفۀ خود بدهم. 25 دسامبر 1936


 

ناظم حکمت، « شب برفی و شعرهای دیگر » ترجمۀ فرانسوی ، گالیمار 1999

مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته


 

* در ماه اوت سا ل 1936، پس از شروع جنگ داخلی اسپانیا، به ابتکار انگلستان قرارداد « عدم مداخله» در این جنگ، نخست بین انگلستان و فرانسه و سپس در سطح وسیع تر بین این دو دولت و دولتهای آلمان، ایتا لیا، پرتقال و اتحاد شوروی مورد توافق قرار گرفت. در واقع این « عدم دخالت » از جانب هیچ کدام از این دولتها مراعات نشد.


 


 


 


 

کارگران به سیاست خود و به تشکیلات خود نیاز دارند!


 

به مناسبت ا ول ماه مه ۲۰۰۵


 

کارگران به سیاست خود و به تشکیلات خود نیاز دارند!


 

امسال کارگران اکثر نقاط گیتی جشن اول ماه مه، روز اتحاد و همبستگی بین المللی خود را در شرائط بسیاردشواری، هم از نظراقتصادی وهم سیاسی، برگزارمیکنند. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، بیکاری انبوه چندین میلیونی نه تنها مهار نشده بلکه سالهاست که رو به افزایش است. کاهش سطح زندگی کارگران، گسترش فقرعمومی و نا امنی اقتصادی و اجتماعی، افزایش ساعات کار کارگران، بازپس گرفتن دستاوردهای کارگری، قطع یا کاهش حقوق بیکاری، تنزل سطح بیمه های اجتماعی و بهداشتی، وخامت اوضاع بازنشستگان که غالبا با افزایش سن بازنشستگی توأم است، بستن کارخانه ها و مراکز تولیدی و یا انتقال خطوط تولید به کشورهایی که در آنها بخاطر عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی، نبود تشکلهای کارگری و سلطهً رژیمهای ارتجاعی سطح مزدها نسبت به کشورهای پیشرفته پایین تر است، قطع یا کاهش سطح پوشش بیمه، تنزل کیفیت و افزایش هزینهً مهم ترین خدمات عمومی مانند آموزش، بهداشت و درمان، کمکهای اجتماعی، حمل و نقل عمومی، مجتمع های مسکونی کارگری، افزایش بزهکاری، آوارگی و بیخانمانی و غیره جزء خطوط اصلی و پایدار این جوامع ا ند. در اغلب آنها رکود اقتصادی حاکم است و آنجایی هم که رشد اقتصادی وجود دارد نه اشتغال چندانی به وجود می آ ورد و نه باعث بهبود محسوسی در وضع زندگی کارگران می شود. اما در همین وضع نابسامان اقتصادی و اجتماعی روز بروز ثروت و قدرت طبقۀ سرمایه دار بیشتر میشود و اگر برخی از سرمایه داران ورشکست و یا از دور خارج شوند آنهایی که باقی میمانند نیرومندترو حریص تر از گذشته با سلطۀ بیشتر بر ثروتهای جامعه و منابع زندگی مردم چنگ می اندازند و به اسثثمار شدیدتر کارگران ادامه میدهند.

انعکاس سیاسی و فرهنگی این وضعیت اقتصادی- اجتماعی افزایش نفوذ و یا تداوم سلطهً احزاب دست راستی، قدرت گرفتن ارتجاع دینی، گسترش نژاد پرستی و بیگانه ستیزی، تشدید سیاستِ جنگ و تجاوز برای بسط و تحکیم استیلای امپریالیستی بر جهان، تشدید تضاد بین گروه بندیها و قطبهای سرمایه داری جهانی، جدال و معامله بر سر مناطق نفوذ، عقب راندن، طرد و مسخره کردن هرگونه فرهنگ و فکر انقلابی و ترقی خواهانه است.             

کارگران ایران با همین وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اما با وخامت به مراتب بیشتری روبرویند : نرخ بالای بیکاری و تورم، محرومیت میلیونها کارگر از حداقل تضمینهای قانونی کار، استثمار کودکان، تبعیضهای گوناگون بر زنان از جمله در زمینۀ مزد و دستیابی به مشاغل، فقرکارمندان دون پایه نظیر معلمان و پرستاران، آوارگی، بی مسکنی و «کارتن خوابی»، عدم پرداخت یا تأخیر طولانی در پرداخت مزد ها، اخراج کارگران به دلخواه کارفرما، ممنوعیت تشکلهای واقعی کارگری، عدم دسترسی اکثریت مردم به خدمات بهداشتی به خاطر گرانی و توزیع نا متناسب آنها در سطح کشور، نبود بیمه های اجتماعی در سطح عمومی، نبود هیچ ضابطه ای بصورت پیمانهای دسته جمعی کارگر و کارفرما، مقررات قانونی و ملاحظۀ شا خصهای اقتصادی در تعیین سطح مزدها و حداقل مزد، گسترش بی سابقهً فحشا و اعتیا د که قربا نیا ن اصلی آنها از طبقهً کارگر، دهقانان و دیگر طبقات و لایه های فقیرو محروم جامعه اند، و غیره تنها نیمی از چهرۀ کریه جا معه را نشا ن میدهند، نیم دیگرآن، افزایش و تمرکز ثروتهای افسا نه ای در دست عدهً معدودی سرمایه دار صنعتی، تا جر، زمیندار و مستغلات دار، و زمامداران رژیم جمهوری اسلامی یعنی روحانیان حاکم، سران سپاه پاسداران، ارتش و نیروهای امنیتی و انتظامی، و صاحب منصبان دولتی و اداری ای است که بر همهً منابع و وسایل زندگی مردم - و در درجهً اول بر نیروی مولد کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان - چنگ انداخته اند و بی هیچ محابا و کنترلی آنها را استثمار و غارت می کنند، استثمار و غارتی همراه با انهدام نیروی انسانی، منابع طبیعی، وسایل کار، وسایل ارتباطات و محیط زیست!

در زمینۀ سیاسی، دولت جمهوری اسلامی - که مانند همۀ دولتهای سرمایه داری ضد کارگر و مدافع استثمار است – مشخصا ت ارتجاعی ویژۀ خود را نیز داراست که در رأس آن حکومت دینی - ولایت فقیه - ، دستگاه حقوقی و قضایی قرون وسطائی، و ماشین سرکوبی قرار دارد که از یکسو بر «مدرن ترین» روشها و ابزارهای « رسمی و دولتی » ترور، شکنجه و خنثی کردن مخالفان متکی است، و از سوی دیگر مرهون اوباش چماقدار، تعزیه گردانا ن قمه کش و باج خورها و خود فروشان ریز و درشت است.

هدف این ماشین جهنمی چیزی جز تأ مین و تداوم سلطۀ سرمایه داران و زمینداران و دیگر استثمارگران و مفتخورهای حاکم نیست و این هدف را به دو صورت تحقق می بخشد: در عرصۀ داخلی با تشدید سرکوب، اختناق، اعدامها و قتلهای سیاسی، با گسترش دستگاههای فریب و تخدیر دائمی مردم ازطریق تصرف و کنترل نهادهای دینی، آموزشی، صدا و سیما وغیره و شستشوی مغزی مردم «از گهواره تا گور»، با پایمال کردن حقوق ملی و فرهنگی ملتهای مختلف سا کن ایران، با ایجاد و یا تشدید درگیریها و خصومتهای ملی و قومی، با تبلیغ ناسیونالیسم وشووینیسم فارس – شیعی؛ و درعرصۀ خارجی با اتخاذ سیاست ورشکستهً پان اسلامیسم که ترکیبی از ماجراجوئی عظمت طلبانه برپایۀ رویاهای قرون وسطایی با انواع معاملات سیاسی و امنیتی، و دادن امتیازهای بزرگ به قدرتهای جهانی یا منطقه ای بمنظور حفظ و بقای خود است.


 

لزوم سیاستی که خاص طبقۀ کارگر است


 

طبقۀ کارگر ایران در مقابل این وضعیت اقتصادی و سیاسی چه نقش و وظیفه ای به عهده دارد؟

به نظر ما طبقۀ کارگر برای اینکه بتواند در سیر رویداد ها تأثیر بگذارد پیش ازهرچیز نیازمند سیاست ویژۀ
خود است، سیاستی که بازتاب منافع واهداف این طبقه باشد و نه مدافع استثمارگران. وضعیت کنونی جهان و ایران در اساس محصول نظام سرمایه داری و سیاست بورژوازی و دیگر طبقات استثمارگر است.

سیاست طبقۀ کارگر سیاستی است که اساس آن تأمین منافع طبقۀ کارگر و همۀ کسانی است که بر پایۀ کار خود و نه استثمار دیگران زندگی میکنند، سیاستی که اساس آن رفع هرگونه استثمار، تبعیض، امتیاز، نابرابری حقوقی و سیاسی، محو طبقات و نهاد های طبقاتی ا ست. این سیاست نه تنها نقطۀ مقابل سیاست جمهوری اسلامی بلکه نقطهً مقابل سیاست آن جریانهای اپوزیسیونی هم هست که یا در صدد به اصطلاح اصلاح این رژیم و یا بطور کلی خواستار حفظ نظام سرمایه داری با یا بدون جمهوری اسلامی اند و برای این هدف سناریوهای گوناگونی از به اصطلاح رفراندم گرفته تا دعوت مستقیم ازنیروهای امپریالیستی برای تغییر رژیم طراحی میکنند. طبقهً کارگر ایران و همۀ انسانهائی که خواهان بهبود واقعی اوضاع سیاسی و اقتصادی ایران اند باید بدانند که اپوزیسیون بورژوایی در درجهً اول دشمن انقلاب وهرگونه فکر و حرکت انقلابی و در درجات بعدی مخالف رژیم جمهوری اسلامی است.

سیاستی که به طبقهً کارگر و به اکثریت مردم می تواند خدمت کند سیاستی است که از بیخ و بن با سیاست حاکم و با سیاست اپوزیسیونهای مختلف بورژوایی فرق داشته باشد. سیاست رژیم و سیاست اپوزیسیونهای مختلف بورژوایی، به رغم اختلافاتی که دارند، سیاستهائی اند که هدفشان حمایت از استثمار اکثریت عظیم مردم بوسیلۀ اقلیت است، اکثریتی که همۀ دستاوردهای مادی و معنوی جامعه، همۀ تولیدات آن محصول کار او و یا متکی بر کار اوست. منافع این اکثریت تنها با سیاستی تأمین میشود که محو استثمار، محو طبقات را هدف خود قرار دهد، سیاستی که خواهان ادارۀ همۀ کارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به دست خود این اکثریت عظیم است، یعنی خواها ن دموکراسی واقعی، دموکراسی کارگری است. تحقق اهداف چنین سیاستی که ما آن را سیاست کارگری مینامیم تنها با انقلاب کارگری میسر است، انقلابی که در گام اول خود باید رژیم جمهوری اسلامی و نهادهای سرکوب آن را درهم بشکند و صفبندی مبارزۀ طبقاتی را برای انقلاب سوسیالیستی شفاف سازد، و به گفتۀ مانیفست : «دموکراسی را بکف آورد»، و با استقرار آزادی های سیاسی و اجتماعی زمینه را برای تشکل وسیع و بسیج طبقهً کارگر و دیگر زحمتکشان برای استقرار سوسیالیسم فراهم گرداند.

بیهوده نیست که تمام کوشش نمایندگان رنگارنگ بورژوازی از جناحهای مختلف رژیم گرفته تا رفراندم خواهان - چه « قدیمی ها و پیش کسوتها»ی آنان و چه «رفراندم طلبان جدید» - ،«ملی ها و ملی - مذهبی ها»، «مجاهدین خلق» و یا جریانهائی نظیر «اتحاد جمهوریخواهان» و همپا لگیهای آنان یا نیروهای ذخیره و حامی شان، در درجۀ اول مبارزه با سیاست کارگری است.

لزوم تشکیلات طبقۀ کارگر


 

طبقۀ کارگر برای تحقق سیاست خود به تشکیلات خود نیاز دارد یعنی نیازمند سازمانهائی است که جنبه های مختلف این سیاست را بتواند با آنها به عمل درآورد. این سازمانها مکمل یکدیگرند و نباید آنها را رقیب یا نافی هم دانست. اتحادیه های کارگری یعنی سازمان عمومی صنعتی یا حرفه ای کارگران منافاتی با حزب طبقۀ کارگر یعنی سازمان سیاسی خاص او ندارد، همانگونه که این دو هیچ منافات و رقابتی با کمیته های کارخانه یا محل کار که نقش آن کنترل و مدیریت تولید بدست کارگران است ندارند یا نافی و جایگزین شوراهای کارگری که ارگانهای اعمال قدرت دولت کارگری اند، نیستند و هیچکدام جانشین یا نافی یا رقیب سازمان برنامه ریزی و نقشۀ اقتصادی و اجتماعی در سطح کشوری - که درجامعۀ سوسیالیستی سازمانی کارگری است – نمی باشند. هرکدام از این سازمانها ابزاری برای پیشبرد و به عمل درآوردن بخشی از اهداف و خواستهای طبقهً کارگرند برخی از آنان مانند کمیتۀ کارخانه، شورا– ارگان اداری و اعمال قدرت سیاسی در حکومت کارگری، و سازمان برنامه ریزی و نقشۀ اقتصادی و اجتماعی، در شرایط سلطۀ قدرت بورژوازی نمیتوانند وجود داشته باشند و برای وجود و عمل کردن نیازمند حضور قدرت کارگری و یا قدرت دوگانه در جامعه اند. این سازمانها ضمن استقلال ازیکدیگر به همکاری و هماهنگی نیازمند اند.

اینکه گفته میشود طبقۀ کارگر باید دارای تشکلهای مستقل از دولت و کارفرما باشد درست است ولی کافی نیست و باید ضرورت سیاست مستقل نیز که به تشکیلات مستقل معنی میدهد و از نظر منطقی مقدم بر آن است مطرح گردد. افزون براین، حتی خود سازمانهای مختلف کارگری – چنانکه در بالا گفته شد – ضمن همکاری و هماهنگی باید از هم مستقل باشند.

نفی تشکلهای متفاوت و چندگا نۀ کارگری و حل کردن همۀ آنها در یک سازمان، یا نفی همهً آنها جز یکی یا چندتایشان به انحرافات مختلف مانند سندیکالیسم، بوروکراتیسم حزبی یا دولتی و یا به تکنوکراسی می انجامد. بهمین طریق، قرار دادن یک سازمان خود ساخته و خیالی به نام مثلا « سازمان اجتماعی ضد سرمایه داری کارگران» ، سازمانی که نه حزب است نه اتحادیه نه کمیتۀ کارخانه یا محل کار، نه شورا و غیره، همچون بدیلی در مقابل سازمانهائی که طبقۀ کارگر طی بیش از دو قرن بوجود آورده، فارغ از هر نیت خیری که پشت چنین «ابداع فروتنانه» ای باشد، خواسته یا نا خواسته ریختن آب به آسیاب بی سازمانی و ترویج بی اعتنایی به سیاست است.


 

خلاصه کنیم


 

١- طبقۀ کارگر ایران برای مقابله با سیاست بورژوازی و بطور مشخص مقابله با سیاست ضد

کارگری و ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی، و به منظور مطرح کردن، پیشبرد و به عمل درآوردن اهداف و خواستهای مثبت خود نیازمند سیاست مستقل خویش است که بر پایۀ مناقع این طبقه و اهداف او که مستلزم نفی استثمار و محو طبقات در جامعه اند باید تنظیم شود

٢- برای تحقق این سیاست طبقۀ کارگر نیازمند تشکیلات مستقل خویش است یعنی سازمانهای مختلف کارگری که جنبه های مختلف سیاست و فعالیت اجتماعی و اقتصادی او را بتوانند تحقق بخشند. سازمانهای مختلفی که طبقۀ کارگر تاکنون بدین منظور ساخته، سازمانهائی که صرفا برای انجام امر یا وظیفۀ موقتی بوجود نیامده اند، بلکه شکل دائمی و نهادینه شده به خود گرفته اند، عبارتند از اتحادیه [یا سندیکا]، حزب سیاسی طبقۀ کارگر، کمیتهً کارخانه یا محل کار، شورا همچون ارگان دولتی طبقهً کارگر [یا شکل دولت کارگری]، سازمان برنامه ریزی و نقشه اقنصا دی - اجتماعی در سطح کشور

٣- در شرایط سلطۀ بورژوازی – یعنی شرایطی که طبقۀ کارگر به قدرت نرسیده یا وضعیت « قدرت دوگانه» در جامعه وجود ندارد – سازمانهائی که میتوانند و باید ساخته شوند اساسا حزب طبقۀ کارگر و اتحادیه های کارگری اند

٤- سازمانهای کارگری نه تنها باید از کارفرما، دولت، نهاد های دینی، احزاب و غیره مستقل باشند بلکه به علت تفاوت در حوزه ونوع فعالیت باید نسبت به یکدیگرنیزاستقلال داشته باشند، استقلالی که منافافی با همکاری با دیگر سازمانهای کارگری و فعا لیت هماهنگ آنها ندارد

٥- ضمن آنکه به نوآوری و ساختن شکلهای سازمانی جدید کارگری باید خوشامد گفت، اما باید توجه داشت اشکال مختلف سازمانهای کارگری نه ساختۀ ذهن و اختراع روشنفکران یا نوابغ بلکه محصول مبارزات و ابتکارات توده های میلیونی کارگری، محصول افت و خیز ها، آزمونها و خطا ها و تجربیات تاریخی فراوان است. این به معنی مقدس بودن یا خالی از انحراف بودن سازمانهای کارگری موجود نیست. اما کنار نهادن «چکی و فله ای» تشکلهای کارگری به بهانۀ وجود نقایص و انحرافات در آنها، کمک به بی سازمانی و آنارشیسم است.

٦- در شرایط حاضر مبا رزه برای پی ریزی حزب طبقًۀ کارگر وایجاد یا گسترش اتحادیه های مستقل کارگری [مستقل از کارفرما، دولت، نهاد های دینی و احزاب] وظیفۀ همۀ کارگران آگاه و همۀ کسانی است که در راه آزادی طبقۀ کارگر مبارزه میکنند.


 

زنده باد اول ماه مه روز اتحاد و همبستگی بین المللی کارگران!

پیش بسوی پی ریزی سیاست و تشکیلات طبقۀ کارگر!

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی!

زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم!


 


 


 

جمعی از کمونیستهای ایران


 

www.azarakhsh.org

گفتگو با رفیق لنین ولادیمیر مایاکوفسکی


گفتگو با رفیق لنین

ولادیمیر مایاکوفسکی

در گرداب رویدادها

در منگنۀ انبوه کارهای روزانه

روز آهسته آهسته ناپدید می شود

و سایه های شب فرود می آیند

دو تن در اطاق اند : من و لنین -

عکسی برسفیدی دیوار.

چینهای پرتنش پیشانیش

اندیشه را در خم خود نهفته دارند

پیشانی ای بزرگ

درخور اندیشه ای سترگ

جنگلی از پرچمها

دستان برافراشته، انبوه همچون سبزه زار

هزاران تن پیش پای او

با شادی و سبکبالی روان اند ...

من از جا برمی خیزم،

مشتاق دیدنش،

درود گفتن،

و گزارش دادن به او !

«رفیق لنین،

به شما گزارش می دهم –

(نه گزارش اداری دیکته شده

تنها گزارشی برانگیخته از قلب)

این کار جهنمی

که باید به پایانش بریم

انجام خواهد شد

و هم اکنون انجام می شود

ما خوراک ، پوشاک

و روشنائی به نیازمندان می دهیم

میزان تعیین شدۀ تولید ِ

زغال و آهن

با موفقیت به نتیجه می رسد

اما هنوز

مقداری

چرک و کثافت خونین

و آشغال

در کنار ما وجود دارد.


 

بدون شما

عدۀ زیادی

عنان گسیخته اند

همه گونه کشمکش

و دعواهای حقیر

نا خالصی

به فراوانی

سرزمین ما را فراگرفته است

هم در بیرون مرزها

و هم در درون.

بکوش آنها را

بشماری

و دسته بندی کنی

ممکن نیست

از همه نوع

چون علفهای هرزه انبوهند.

کولاکها

بوروکراتها

و پائین صف

دائم الخمرها

فرقه گرایان

چاپلوسان

با غرور و تفاخر

همچون خروسی تاجدار با پر طاوسی می خرامند

با نشانها و خودنویسهائی

که بر سینۀ خود زده اند.

ما بسیاری از آنان را جارو خواهیم کرد

اما

در بهترین حالت

جاروی آنان

کاری نه ساده است.

در زمینهای پوشیده از برف

و در مزارع غله

درتأسیسات پر دود

و در صحن کارخانه ها

با تو در قلبمان

رفیق لنین

می سازیم،

می اندیشیم،

نفس می کشیم

می رزمیم !»


 

درگرداب رویدادها

در منگنۀ انبوه کارهای روزانه

روز کم کم ناپدید می شود

و سایه های شب فرود می آیند

دو تن در اطاق اند

من و لنین –

عکسی بر سفیدی دیوار.


 

1929


 

مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته


 

دستان ما و دروغ ناظم حکمت

دستان ما و دروغ


 

ناظم حکمت

دستان زمخت سنگی شما

غمین چون آوازهای زندان

سنگین و لخت چون حیوانات بارکش

دستان شما، چهرۀ اندوهناک کودکان گرسنه ای را مانَد!ِ

دستان سبک شما، زرنگ چون زنبور عسل

پربار چون پستان شیر ده

پر جرأت و شکیبا چون طبیعت

دستان شما که زیر پوست سخت خود عاطفه و دوستی نهفته دارد.

سیارۀ ما نه برشاخ گاو

بر دستان شما استوار است.

آه انسانها، انسانهای ما

شما را با دروغ می پرورانند

حال که گرسنگی تان را نان و گوشت باید.

شما این دنیای شاخه های سنگین از میوه را ترک می کنید

بی آنکه یک بار بر سفره ای سفید غذا خورده باشید

آه انسانها، انسانهای ما

به ویژه شما آسیائیها، آفریقائیها

خاورمیانه ای ها، اهالی جزایر اقیانوس آرام

مردم سرزمین من

شمائی که بیش از هفتاد درصد انسانها را تشکیل می دهید    

شما بی اعتنائید، همچون دستان پیرخود

کنجاو و تحسین گرید، همچون دستان جوان خود ...

آه انسانها، انسانهای ما،

برادر اروپائی یا آمریکائی من،

تو هشیار و جسوری،

و زود فراموش می کنی،

همچون دستانت

به سوء استفاده تن می دهی،

همچون دستانت

زود فریب می خوری ...

آه انسانها، انسانهای ما،

اگر آنتنها دروغ می گویند،

اگر غلطکهای چاپ دروغ می گویند،

اگر کتابها دروغ می کویند،

اگر آفیش و آگهی ِ نصب شده بر ستون دروغ می گویند،

اگر رانهای لخت دختران بر پرده دروغ می گویند،

اگر نماز دروغ می گوید،

اگر لالائی دروغ می کوید،

اگر رؤیا دروغ می گوید،

اگر ویولن زن کاباره دروغ می گوید،

اگر روشنائی ماه در شبان ِ روزهای نومیدی ما دروغ می گوید،

اگر صدا دروغ می گوید،

اگر گفتار دروغ می گوید،

اگر همۀ مردم و همه چیز، جز دستان شما، دروغ می گویند،

برای اینست که دستا نتان همچون خاک رس رام و شکل پذیر،

همچون تاریکی کور،

و همچون سگ چوپان احمق باشند

و برای این که دستانتان شورش نکنند

و بدین ستمکاری پا یان ندهند،

بدین سلطۀ نا بکاران،

در این دنیائی که مرگ چشم به راه ماست

در این دنیائی که زیستن می توانست چه زیبا باشد.

1949

از مجموعۀ « در شب برفی و شعرهای دیگر » ، ناظم حکمت ، ترجمۀ فرانسوی، گالیمار، 1999،

ص 97 - 95 .


مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

کتاب جلد چرمی ناظم حکمت

کتاب جلد چرمی

ناظم حکمت

دیشب

زیر نور ماه

ساعتها همچون درویشی شوریده

که شمع اش خاموش گشته

کتابی با تصاویر نقاشی شده،

کتاب قطوری با جلد چرمی زرکوب پاره خواندم.

از هر ورق زرد شدۀ آن کتاب

که در درون جلد چرمی زرکوب ِ پاره خفته بود

بوی کپک برمیخا ست.

خطوط دست نوشت آن یکایک جان گرفتند

تا برابر میز من آیند

و در هیأتی که قصه های کودکانه به آنها داده اند سر برآورند.

شیطان به شکل مار بود

آدم فریفتۀ حوا

قابیل را دیدم که همچون دیوانه ای هابیل را کُشت

یک کشتی بزرگ چوبی اقیانوس رؤیائی را می پیمود

در افق، نوح را دیدم

که چشم به راه کبوتری بود.

آنگاه به نظرم چنین رسید

که خاک گوری را لگدمال می کند.

در کوه سینا موسی را دیدم

که بازوان به سوی خدا برافراشته بود، خدائی که دعای او را اجابت کرد

دریا با یک ضرب ِعصای او از هم شکافت.

و بنی اسرائیل

راه سرزمین موعود را یافتند ...

نیایش زکریا

به هن هن بی پایان تبدیل شد

عیسی به دنیا آمد و مریم

بکارتش را به خدا بخشید ...

مدینه پناهگاهی

به محمد قریشی داد

و کربلا برای حسین

قتلگاهی سوزان شد

آری ، همۀ اینها کم کم

از ورای اعصار سر برمی کشیدند و همچون آوار فرو می ریختند

به تدریج که کتاب را ورق می زدم

بوی کپک از آن برمیخاست.

ماه ناپدید شد، خورشید دمید

شعله ای نو

در قلب من زاده شد.

و سپس ،

با حرکتی ژرف و رسمی

کتاب را به ته چاهی افکندم

که در آنجا در خوابی جاودان بیارمد

کتابی با اوراق زرد شده

و جلد چرمی زرکوب پاره!

بدبخت ما، بدبخت ما که

قرنها فریب خوردیم.

همچون خزندگان

سینه خیز رفتیم.

که همچون مشعل سوختیم

تا در تاریکی

شیارهائی را که کشیده شده بود ببینیم

تا آنها را در شب سیاه ببینیم

و در برابرشان سجده کنیم

اینها همه دروغ است ،

آسمان نه شفقتی ارزانی می کند و نه رستگاری ای

برای بردگانی که رنج می کشند و دیگر طاقت ندارند ،

موسی ، محمد ، عیسی

تنها دعائی پوچ به ارمغان آورده اند

حمدی که دروغ می گوید با جهنم ها و شیطانهایش

آنان به ما راه بهشت قصه های کودکانه را نشان دادند

و ما هنوز بَرده ایم و ارباب داریم.

و همواره دیواری ،

دیواری که سنگهای لعنتی پوشیده از خزه اش

دو گونه سرنوشت را

بر فرزندان زمین رقم می زنند

برخی را ارباب

و دیگران را برده
می نامند ،

باشد که اربابان آنان ، با قدیسان و زاهدان عزلت نشینشان

در ژرفای تاریکی جاودانی غرق شوند

که تاکنون ما را به پیمودن راه آن واداشته اند.

در راههای روشنائی

تنها یک دین ،

یک قانون ، یک باور و یک حق وجود دارد

که در اینجا و در همه جا یکی است :


کار ِ کارگر !


 

ناظم حکمت ، مجوعۀ « تبعیدی بودن حرفۀ دشواری است ... » ، ترجمۀ فرانسوی ، انتشارات لوتان

دِ سریز، 1999 ص 74 – 72.


 


مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

دکترین هاینریش هاینه

دکترین


 

هاینریش هاینه


 

طبل بزن و نترس

و مارکتندرین * را ببوس !

این است تمام علم

این است معنی ژرف کتابها،

با صدای طبل خفتگان را بیدار کن

با شور و گرمای جوانی بیدارباش بزن

طبل زنان همچنان به پیش برو

این است تمام علم.

این است تمام فلسفۀ هگل

این است معنی ژرف کتابها

من این را فهمیدم چون زنده ام

و چون که خود طبل خوبی ام.


 

هاینریش ها ینه، طبل آزادی، اشعار برگزیده، ترجمۀ فرانسوی، لوتان د ِ سریز، 1997.


 


 

مترجم یحیی سمندر ویراستاربهروز فرهیخته


 


 

* از سده های هجدهم تا اوائل سدۀ بیستم به زنانی گفته می شد که دنبال ارتشها در حرکت بودند و به سربازان غذا و نوشیدنی می فروختند


 

مجمع انتخاباتی خران :هاینریش هاینه

مجمع انتخاباتی خران

هاینریش هاینه


 

آنها اکنون به حد کافی آزادی داشتند،

جمهوری حیوانات قدرت مطلق ِ فرما نروائی واحد را

با فریاد اعلام کرد

و حیوانات مجذوب و شیفتۀ این اقدام شدند.

همۀ انواع ، همایشی از اعضای خود برپا کردند

و با وفاداری گرمی پیش رفتند

احزاب به رسمیت شناخته شدند، رأی گیری برقرار شد

و دسیسه ها به راه افتاد.

درازگوش پیر، کمیتۀ رهبری خران را اداره می کرد،

هریک از آنان بر سر خود

کلاهی به رنگ سیاه، سرخ و زرد داشت *

حزب کوچکی از اسبان هم بود،

اما هنوز این جرأت را نداشت نامزد انتخاباتی معرفی کند

اسبان، از نعرۀ درازگوش پیر می ترسیدند،

و اندیشۀ رویدادی شوم بر آنان مستولی بود.

اما اندکی بعد کسی

نامزدی اسبان را مطرح نمود،

دراز گوشی پیر که از خشم می ترکید فریاد زد :

آقا شما خائنید !

شما خائنید ! و قطره ای

خون خر در شما نیست

واقعا شما خر نیستید، و من تقریبا براین باورم که

کره اسبی هستید که از مادیان لاتینی زاده شده.

شاید تیره ای از گورخران ،

پوست شما نوارهای گورخرانه ،

همچنین صدای تودماغی تا ن

تا حدی لحن مصری – عبرانی دارد.

اگر هم بیگانه نباشید ، صرفاً

خری عرفی ، خری خونسردید

شما اعماق عرفان خران را نمی شنا سید ،

و از گیرائی طنین نغمه های ایمانی آن بی خبرید.

اما من روح خود را در آن

عرفان شیرین که فراتر از همه چیز است غرق کرده ام.

من خرم و در دُم من

حتی یک مو که از خر نباشد نیست.


 

* رنگهای پرچم آلمان


 


 

من رومی یا اسلاو نیستم

همواره خری آلمانی ام .

درست مانند پدرانم ،

آنان بسیار درستکار، فروتن و هشیار بودند.

به دنبال زرق و برق ، جوانمردی متظاهرانه ،

شیطنت ، هیجان و وحشت نرفتند ،

آنان هر روز، با جست و خیز و شادان ، با ایمان و آزادانه

بارهای خود را نزد آسیابان بردند.

پدران ما نمرده اند ! گورها

تنها می توانند استخوانها را در خود نگهدارند.

اما پدران ما از آسمان ِ برین به ما می نگرند

و از دیدن ما لذت می برند.

ای خرانی که پرتو آسمانی شده اید !

همواره پیرو شما خواهیم بود.

آه خر بودن چه شعف و بهجتی دارد !

زاده شدن در طبقۀ درازگوشان !

می خواهم از فراز هر بامی فریاد بزنم :

من از سلالۀ خرانم .

خر نیرومندی که از صُلب
اویم

آلمانی بود و نه چیزی دیگر

و مادرم که شیر ِ خرم داد

خری آلمانی بود.

من خرم و

همچون گذشتگانم

به گرانقدر خریت کهن ، به شکوه افسانه ای خر پیوندی مؤمنانه دارم.

و چون خرم ، به شما توصیه می کنم

خری به عنوان شاه این سرزمین برگزینید ،

ما خرستانی نیرومند بنیاد خواهیم نهاد

که در آن تنها خران فرمانروائی کنند.

ما همه خریم ، عرعر، عرعر!

هرگز نوکر اسبان نخواهیم شد.

مرگ بر نرّه اسب ! زنده باد و هورا بر شاهی که از نژاد خران باشد !

میهن پرست چنین گفت. و صدای کف زدن سقف تالار فرا گرفت.

خران همگی ملی بودند *

و آماس شکمشان را با احساس فروکوبیدند.

بر سر سخنران

حلقه ای از شاخ بلوط نهادند.

او با سکوت ابراز تشکر کرد

و دُمش را فاخرانه جنباند.


مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

________________________________________________________________

* در ترجمۀ انگلیسی دانیل پلات چنین آمده : « خران همگی ناسیونا لیست بودند » اما خود هاینه واژۀ national را به کار برده و نه nationalist ؛ مصرع هاینه چنین است : sie waren alle national

هاینریش هاینه بافندگان سیله زی

در 4 تا 6 ژوئن 1844 بافندگان منطقۀ سیله زی ( که در آن زمان متعلق به پروس بود ) در اعتراض به مزد ناچیز خود (که تا حدی ناشی از کاهش شدید قیمت پارچه بود) دست به شورش زدند که به سرعت دهکده های مختلف منطقه را که در آن بافندگان کار و زندگی می کردند فراگرفت. این شورش، مانند نخستین جنبشهای کارگری در انگلستان و جاهای دیگر، با ماشین شکنی توأم بود، اما به رغم این، مارکس آن را طلیعۀ حرکت بزرگ کارگری در آلمان به حساب می آورد. نیروهای مسلح پروس این شورش کارگری را به شکل خونینی سرکوب کردند.

هاینه، شاعر آلماتی، شعری را که در زیر ترجمۀ آن را می خوانید دربارۀ بافندگان سیله زی
سرود. انگلس در نامه ای به نشریۀ « نیو مورال ورلد » در انگلستان ( 13 دسامبر 1844) ضمن توضیح گسترش جنبش کارگری و پیشرفت جنبش کمونیستی در آلمان از این شورش نام برد و ترجمۀ انگلیسی شعر هاینه را برای این نشریه فرستاد.

ترجمۀ انگلس – که به قول خودش ترجمه ای منثور و ساده شده است – با این ترجمه که با تکیه بر ترجمۀ فرانسوی، ترجمۀ انگلیسی دیگر و اصل آلمانی صورت گرفته است تا حدی فرق دارد. علت این امر دو چیز می تواند باشد : الف ) اتخاذ روش ترجمۀ آزاد از جانب او و یا ب ) وجود روایتهای مختلف از شعر هاینه. در ضمن انگلس این شعر را « سرود بافندگان سیله زی » نامید در حالی که واژۀ « سرود » در اصل آلمانی وجود ندارد.

انگلس دربارۀ شیوۀ برخورد هاینه به خدا، شاه، میهن ( که به قول او ممکن بود خوانندگان انگلیسی آن را « کفرآمیز» بدانند) می نویسد این شعار، شعار پروسیها در سال 1813 بود و پس از آن به شعار عمومی حزب سلطنت طلب تبدیل شد. هاینه این شعار ستا یش آمیز را به « لعنتی سه گانه » تبدیل می کند.

در زیر دو ترجمۀ فارسی شعرهاینه را، یکی از روی ترجمۀ فرانسوی، ترجمۀ انگلیسی بجز ترجمۀ انگلس و اصل آلمانی آن، و دیگری از روی ترجمۀ انگلیسی انگلس می خوانید.


 

بافندگان سیله زی

هاینریش هاینه


 

در چشمان تارشان اشکی نیست

با دندانهای به هم فشرده بر سر دستگاه بافندگی نشسته اند :

ای آلمان، این کفن تست که می بافیم

و در تار و پود آن لعنتی سه گانه می بافیم –

می بافیم ، می بافیم !

[ نخست ] لعنت برخدائی که او را نیایش می کنیم

در سرمای زمستان و در سیه روزی گرسنگی؛

بیهوده چشم به راه مانده و [ به او ] امید بسته ایم

او ما را مسخره کرده، به ما نیرگ زده، ما را به ریشخند گرفته است –

می بافیم ، می بافیم !

[ دوم ] لعنت براین شاه، شاه توانگران

که از سیه روزی ما کم نکرد

که تا آخرین پشیز از کف ما ربود

و به فرمان او برما، همچون برسگان، شلیک کردند –

می بافیم ، می بافیم !

[ سوم ] لعنت بر میهن دروغین

که در آن تنها ذلت و ننگ سر برمی کشند

که در آن هر گل نو شکفته ای لگد مال می شود

که در آن کرمها از گند و لجن پروار می شوند –

می بافیم ، می بافیم !

سفینه می گذرد، دستگاه بافندگی می غرد

با پشتکار، شب و روز می بافیم

کفن ترا می بافیم ای آلمان پیر

و در تارو پود آن لعنتی سه گانه می بافیم،

می بافیم ، می بافیم !


 

سرود بافندگان سیله زی


 

از ترجمۀ انگلس


 

بی اشکی در چشمان سخت و مهیبشان

با خشم و نومیدی برچهره شان بر دستگاه بافندگی می نشینند

« زمان درازی رنج و گرسنگی کشیدیم

ای آلمان پیر، [ اکنون ] کفنی برای تو می بافیم

و آن را با لعنتی سه گانه می بافیم

می بافیم ، می بافیم !»

« لعنت نخست به خدا، خدای کور و کر

که به او، همچون کودکی به پدر، اتکا کردیم

که به او هم امید بستیم و هم اعتماد کردیم

اما او ما را مسخره کرد و به ما نیرنگ زد

می بافیم ، می بافیم ! »

« لعنت دوم به شاه، شاه توانگران،

که سیه روزی ما نه نرمش کرد و نه اثری بر او گذاشت؛

شاهی که آخرین پشیزمان را از کف ما می رباید

و سربازانش را می فرستد تا بر ما همچون بر سگان، شلیک کنند

می بافیم ، می بافیم ! »

« لعنت بر میهن دروغین

که برای ما چیزی جز سیه روزی و ننگ نداشت

که در آن از گرسنگی و سیه روزی رنج کشیدیم

کفن ترا می بافیم، ای آلمان پیر!

می بافیم ، می بافیم ! »


 


 


 


 

مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته