۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

کتاب جلد چرمی ناظم حکمت

کتاب جلد چرمی

ناظم حکمت

دیشب

زیر نور ماه

ساعتها همچون درویشی شوریده

که شمع اش خاموش گشته

کتابی با تصاویر نقاشی شده،

کتاب قطوری با جلد چرمی زرکوب پاره خواندم.

از هر ورق زرد شدۀ آن کتاب

که در درون جلد چرمی زرکوب ِ پاره خفته بود

بوی کپک برمیخا ست.

خطوط دست نوشت آن یکایک جان گرفتند

تا برابر میز من آیند

و در هیأتی که قصه های کودکانه به آنها داده اند سر برآورند.

شیطان به شکل مار بود

آدم فریفتۀ حوا

قابیل را دیدم که همچون دیوانه ای هابیل را کُشت

یک کشتی بزرگ چوبی اقیانوس رؤیائی را می پیمود

در افق، نوح را دیدم

که چشم به راه کبوتری بود.

آنگاه به نظرم چنین رسید

که خاک گوری را لگدمال می کند.

در کوه سینا موسی را دیدم

که بازوان به سوی خدا برافراشته بود، خدائی که دعای او را اجابت کرد

دریا با یک ضرب ِعصای او از هم شکافت.

و بنی اسرائیل

راه سرزمین موعود را یافتند ...

نیایش زکریا

به هن هن بی پایان تبدیل شد

عیسی به دنیا آمد و مریم

بکارتش را به خدا بخشید ...

مدینه پناهگاهی

به محمد قریشی داد

و کربلا برای حسین

قتلگاهی سوزان شد

آری ، همۀ اینها کم کم

از ورای اعصار سر برمی کشیدند و همچون آوار فرو می ریختند

به تدریج که کتاب را ورق می زدم

بوی کپک از آن برمیخاست.

ماه ناپدید شد، خورشید دمید

شعله ای نو

در قلب من زاده شد.

و سپس ،

با حرکتی ژرف و رسمی

کتاب را به ته چاهی افکندم

که در آنجا در خوابی جاودان بیارمد

کتابی با اوراق زرد شده

و جلد چرمی زرکوب پاره!

بدبخت ما، بدبخت ما که

قرنها فریب خوردیم.

همچون خزندگان

سینه خیز رفتیم.

که همچون مشعل سوختیم

تا در تاریکی

شیارهائی را که کشیده شده بود ببینیم

تا آنها را در شب سیاه ببینیم

و در برابرشان سجده کنیم

اینها همه دروغ است ،

آسمان نه شفقتی ارزانی می کند و نه رستگاری ای

برای بردگانی که رنج می کشند و دیگر طاقت ندارند ،

موسی ، محمد ، عیسی

تنها دعائی پوچ به ارمغان آورده اند

حمدی که دروغ می گوید با جهنم ها و شیطانهایش

آنان به ما راه بهشت قصه های کودکانه را نشان دادند

و ما هنوز بَرده ایم و ارباب داریم.

و همواره دیواری ،

دیواری که سنگهای لعنتی پوشیده از خزه اش

دو گونه سرنوشت را

بر فرزندان زمین رقم می زنند

برخی را ارباب

و دیگران را برده
می نامند ،

باشد که اربابان آنان ، با قدیسان و زاهدان عزلت نشینشان

در ژرفای تاریکی جاودانی غرق شوند

که تاکنون ما را به پیمودن راه آن واداشته اند.

در راههای روشنائی

تنها یک دین ،

یک قانون ، یک باور و یک حق وجود دارد

که در اینجا و در همه جا یکی است :


کار ِ کارگر !


 

ناظم حکمت ، مجوعۀ « تبعیدی بودن حرفۀ دشواری است ... » ، ترجمۀ فرانسوی ، انتشارات لوتان

دِ سریز، 1999 ص 74 – 72.


 


مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر