۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

شوخی شارل بودلر

شوخی


 

شارل بودلر

انفجار سال نو بود : آشوب ِ گل ِ و برف با گذر هزار کالسکه بر آن، با اخگر پراکنی اسباب بازی و آب نبا ت، انبوه حرص و نومیدی، هذیان رسمی شهری بزرگ که مغز قوی ترین گوشه گیران را می آزارد.

در میان این آشوب و هیاهو، خری به شلاق الد نگی یورتمه می رفت. آقائی زیبا، با دستکش و زرق و برق، با کراواتی مکش مرگ ما و زندانی لباسهای نو، با تشریفا ت رسمی در مقا بل حیوان بینوا تعظیم کرد و با برداشتن کلاه از سر گفت : « سا ل فرخنده و با سعادتی برایتان آرزو می کنم » سپس با حا لتی از خود راضی به سمت دوستان خود برگشت آنطور که گوئی می خواست تأ یید آنان را نیز بر خشنودی خود بیفزاید. خر متوجه این شوخی زیبا نشد و با حرارت به دویدن که وظیفه اش او را بدان وامی داشت ادامه داد.

و من ناگهان دچار خشمی بی حد و قیاس در مقا بل این احمق ِ مفخم شدم که به نظر می رسید تمام روح فرانسه را در خود متمرکز کرده است.

مترجم یحیی سمندر ویراستار بهروز فرهیخته

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر