۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

پاسخ به نقد بهزاد مالکی

پاسخ به نقد بهزاد مالکی

تحت عنوان

« طرح نکاتی چند براطلاعیۀ ( ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر ) به مناسبت ٨ مارس »

نقد رفیق مالکی به اعلامیۀ ما، در واقع با این جمله آغاز می شود : « آیا برای زنان کارگر ایجاد تشکل مستقل زنان امری ضروری است؟ » او می خواهد نشان دهد که طرح « ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر» یک مشی چپ روانه است که موجب انشقاق و تضعیف « جنبش عمومی زنان» از یک سو و « ایزوله شدن » « تشکل مستقل زنان کارگر» از سوی دیگر خواهد شد. او برای اثبات ادعای خود دلائل تئوریک و تجربی ای ارائه می دهد که ما باید برای رد این ادعا به بررسی این دلائل از نظر تئوری و عمل بپردازیم :

از نظر تئوریک، رفیق مالکی معتقد است که « جوهر مشترک مبارزۀ دموکراتیک زنان را در جامعۀ سرمایه داری » مبارزه با تبعیضاتی تشکیل می دهند که بر « اکثریت زنان جامعه از طبقات و اقشار مختلف » اعمال می شوند و این تبعیضات سبب می گردند که زنان براساس « منافع مشترکی » به مبارزۀ دموکراتیک روی آورند. اشتباه تئوریک رفیق مالکی این است که جوهر مبارزۀ همۀ زنان را به مبارزۀ آنان برای رفع یک رشته از تبعیضات تقلیل می دهد، تبعیضاتی که همۀ زنان طبقات و اقشار مختلف در آنها مشترکند! واقعیت این است که جوهر مبارزۀ زنان را تنها تبعیضاتی که بر زنان طبقات و اقشار مختلف اعمال می شود تشکیل نمی دهد؛ زیرا چنین تبعیضات مشترکی را می توان اساساً به حوزۀ تبعیضات حقوقی خلاصه نمود، در حالی که مبارزۀ زنان بسیار فراتر از محدودۀ حوزۀ حقوق می رود و شامل مبارزه ای برای رفع ستمهای مضاعفی است که بر اکثریت زنان در حوزه های اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی اعمال می شود. اگر رفیق مالکی از موضعی انقلابی به مسئلۀ ستم مضاعف بر زنان نگاه کند قطعاً به این معترف خواهد بود که ستمهای مضاعف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ای که بر زنان طبقات مختلف اعمال می شوند به هیچ وجه یکسان نیستند. این مسئله حتی دربارۀ ستمهای حقوقی نیز صادق است. راههای رفع ستمهای حقوقی برای زنان طبقات مختلف بسیار متفاوت است، حتی دامنۀ مبارزۀ زنان طبقات مختلف برای رفع ستمهای حقوقی یکسان نیست.

وقتی رفیق مالکی می نویسد « به ویژه زنان کارگر و زحمتکش » از قانونی شدن سقط جنین « بهره مند می گردند » در واقع به این معترف است که زنان طبقات مختلف در مقابل موانع حقوقی امکانات متفاوتی دارند. برای زنان طبقات بالای جامعه این امکان وجود دارد که بسیاری از موانع حقوقی را به اشکال مختلف دور بزنند و آنها را به طریق شخصی برطرف نمایند. اما رفع مستقیم، رو در رو و قانونی موانع حقوقی از این جهت برای زنان کارگر و زحمتکش « به ویژه » حائز اهمیت است که امکانات آنان برای دور زدن این موانع بسیار محدود و اگر آن را به گونه ای اجتماعی در نظر گیریم تقریباً نزدیک به صفر است و به همین دلیل در رفع موانع حقوقی نیز ( مانند مورد سقط جنین ) زنان کارگر و زحمتکش از زنان طبقات بالای جامعه بسیار رادیکال تر و پیگیرتر عمل می کنند و در واقع این زنان طبقات بالای جامعه اند که از مواهب نیروی اجتماعی زنان کارگر در مبارزه برای قانونی شدن سقط جنین « بهره مند می گردند » و نه به عکس. البته ما منکر این نیستیم که تا آنجا که مبارزۀ زنان طبقات مختلف برای پیشبرد امر معینی در یک راستا باشند و یکدیگر را تقویت کنند، این به نفع زنان کارگر و زحمتکش است، ولی آنچه می توانیم به یقین برآن تأکید کنیم این است که نیرو و وزن اجتماعی، اثر بخشی و پیگیری زنان طبقات و اقشار مختلف حتی در برطرف کردن یک مانع حقوقی مشخص به هیچ رو یکسان نیست و اتفاقاً در بسیاری از موارد زنان طبقات بالای جامعه رسیدن به یک خواستۀ مشخص حقوقی را مدیون مبارزۀ زنان طبقات پائین جامعه اند.

از مثالهای رفیق مالکی دربارۀ سقط جنین، حق رأی همگانی و غیره چنین برمی آید که انگار از نظر او در مبارزه برای رفع ستمهای مضاعف بر زنان به ویژه در مبارزاتی که برای رفع موانع حقوقی می شوند فضل تقدم با زنان طبقات بالای جامعه است! با همین دیدگاه است که رفیق مالکی می نویسد : « حضور زنان کارگر و زحمتکش و زنانی از طبقات و اقشار دیگر که طرفدار آنها هستند و حضور زنان دموکرات از طبقات متوسط ( وکلا، پزشگان، قضات، معلمان و دانشگاهیان، دانشجویان، و بخشهائی از کارمندان) در جنبش عمومی زنان و سازمانهای آن ضامنی است برای تعمیق خواسته های آنان و تحمیل آن به طبقات حاکم و خنثی کردن تزلزلها و سازشکاریهای زنان بورژا و مرفه که در هر صورت به لحاظ بارعددی و کمی، وزن کمتری از آنان دارند. »

از گفتۀ رفیق مالکی نتیحه می شود کسان دیگری غیر از« زنان کارگر و زحمتکش و زنان دموکرات از طبقات متوسط » هم در جنبش زنان هستند و حضور« زنان کارگر و زحمتکش و زنان دموکرات از طبقات متوسط » ضامن تعمیق خواسته های عمومی زنان است. او نمی گوید این کسان دیگر کدام اند و نقش آنها چیست؟ به هر حال عدم تاکید بر نقش تعیین کنندۀ زنان کارگر و زحمتکش این تصور را ایجاد می کند که گویا اینان صرفا نقشی کمکی دارند!

هرچند رفیق مالکی می پذیرد که « می بایستی ... رهبری جنبش زنان توسط عناصر رادیکال و انقلابی پیش رود » اما او مخالف « تشکل مستقل زنان کارگر» است. یکی از دلائل او با این امر می تواند این باشد که انگار ما با طرح « تشکل مستقل زنان کارگر» جنبش عمومی زنان را نفی می کنیم. همان گونه که از یک دیدگاه چپ روانه طرح « تشکل مستقل زنان کارگر» نافی تشکلهای مستقل کارگری است، از دیدگاهی برعکس، طرح « تشکل مستقل زنان کارگر» نافی « جنبش عمومی زنان» است که در آن زنان طبقات مختلف با منافع و دیدگاههای گوناگون فعالند. به نظر ما این هر دو دیدگاه نادرست اند، زیرا وجود « تشکل مستقل زنان کارگر» نه نافی « جنبش عمومی زنان » است و نه نافی « تشکلهای مستقل کارگری ». هر زن کارگری می تواند هم در « تشکل مستقل زنان کارگر» هم در « تشکل مستقل کارگری » و هم در « جنبش عمومی زنان » و غیره فعال باشد. تناقض تنها زمانی می تواند در فعالیتهای مختلف افراد ( چه فردی و چه جمعی ) به وجود آید که اهداف سازمانها یا نهادهائی که آنان در آنها فعالند مخالف و ضد یکدیگرند باشند، مثلاً یک نهاد اهداف مترقی را به پیش برد و آن دیگری اهداف ارتجاعی را.

رفیق مالکی می گوید : « تا آنجا که به تجربه برمیگردد، در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری که در آن جنبشهای زنان به وسیعترین شکل خود به وجود آمده و عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را دربرگرفته، ما هنوز با این پدیده [ یعنی « تشکل مستقل زنان کارگر» ] روبرو نیستیم. احزاب سیاسی چپ از طریق کمیته های زنان و عناصر وابسته به خویش سعی می کنند که بر روی این تشکل ها اثر گذاشته و به نوعی همسوئی و همکاری با آنها دست یابند. »

اولاً – رفیق مالکی به این توجه ندارد که « جنبشهای زنان به وسیع ترین شکل خود » در کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری پدیدۀ خلق الساعه ای نیستند.

ثانیاً – او یکسره تاریخ تحول جنبش زنان و رابطۀ « احزاب سیاسی چپ » را با این جنبش به صورت امری از پیش بوده و بدیهی در نظر می گیرد.

ثالثاً – طبیعی می داند که « احزاب سیاسی چپ » باید « به نوعی همسوئی و همکاری » با جنبش عمومی زنان که به قول خود او جنبش زنان طبقات و اقشار مختلف است « دست یابند » و نه به عکس.

به لحاظ تجربی می دانیم که جنبش زنان در آغاز به شکل جنبش زنان کارگر در نیمۀ دوم قرن نوزدهم در آمریکا شروع شد و سپس در اروپا توسعه یافت . ٨ مارس، در اوائل قرن بیستم به پاس مبارزات زنان کارگر توسط انترناسیونال دوم، به عنوان روز جهانی زن به رسمیت شناخته شد، در حالی که هنوز نه از « جنبشهای زنان به وسیع ترین شکل خود » آن گونه که رفیق مالکی از آن نام می برد خبری بود و نه از اشکال مختلف مبارزات فمینیستی زنان که امروزه با آن مواجه ایم. درست است که « احزاب سیاسی چپ » جنبش زنان کارگر را به درون خود جذب نمودند و استقلال جنبش زنان کارگر به تدریج از بین رفت، اما تاریخ گواهی می دهد که جنبش زنان کارگر حتی مقدم بر « احزاب سیاسی چپ » وجود داشت. هیچ دلیلی براین وجود ندارد که ادغام عموماً نا آگاهانۀ جنبش زنان کارگر در « احزاب سیاسی چپ » یک شکل مطلوب بوده است. از این بدتر این نگرش است که « احزاب سیاسی چپ » باید خود را با « جنبشهای زنان به وسیع ترین شکل خود » یا آن طور که رفیق مالکی می گوید با جنبش عمومی زنان که متشکل از « طبقات و اقشار مختلف » است « به نوعی همسو و همکار » کند. رفیق مالکی که خواهان رهبری « عناصر رادیکال و انقلابی » در جنبش عمومی زنان است ( و این عناصر نمی توانند جز زنان کارگر و زنانی باشند که در خط آنان هستند ) فکر می کند که اگر این عناصر متشکل شوند و تشکل مستقلی به وجود آورند خود به خود باعث انشقاق و تضعیف جنبش زنان می گردند و خود را نیز « ایزوله » می کنند. او علت انشقاق، تضعیف و ایزوله شدن را نه در این یا آن مشی سیاسی، نه در این یا آن تاکتیک غلط ، بلکه در نفس تشکل مستقل زنان کارگر جستجو می کند! او بدون هر نوع دلیلی از « بی فایده » بودن تشکل مستقل زنان کارگر در مقابل « حضور توأمان موازی زنان » در « جنبش عمومی زنان و در اتحادیه ها و یا احزاب و گروههای سیاسی چپ » سخن می گوید و اضافه می کند که « ساختارهای نرم تشکلهای دموکراتیک می تواند پذیرای جریانهای فکری مختلف و در صورت لزوم تا ایجاد فراکسیونهای زنان چپ و کارگر در آنها پیش رود » . پس از دیدگاه رفیق مالکی « تشکل مستقل زنان کارگر» از یک سو « بی فایده » است و از سوی دیگر فاقد « ساختارهای نرم تشکلهای دموکراتیک » . همان گونه که در مورد اول یعنی « بی فایده » بودن « تشکل مستقل زنان کارگر» دلیلی ارائه نمی دهد در مورد دوم یعنی اینکه چرا ساختار این تشکل « نرم » نیست چیزی نمی گوید. اما منظور رفیق مالکی از « ساختار نرم » چیست؟ او در تعریف « ساختار نرم » می گوید ساختاری است که « پذیرای جریانهای فکری مختلف » باشد. اما « جریانهای فکری مختلف » چیزی جز جریانهای فکری طبقات و اقشار مختلف در درون « جنبش عمومی زنان » نیست. به عبارت دیگر از نظر رفیق مالکی تنها جریانی می تواند دارای « ساختاری نرم » باشد که از طبقات و اقشار مختلف تشکیل شده است! بنابراین معلوم نیست با توجه به چنین موضعی دیگر نقش « عناصر رادیکال و انقلابی » در رهبری « جنبش عمومی زنان » چه صیغه ای است؟!

دلیل اساسی رفیق مالکی برای ایزوله شدن « تشکل زنان کارگر » چیست؟ او می نویسد : « حضور فعال و پیشتاز زنان روشنفکر و تحصیل کرده در جنبش دموکراتیک زنان و نقش پراهمیت زنان طبقات میانی در آنان است که نسبت به زنان کارگر بسیار وسیعتر است. و تا چنین است، بوجود آوردن تشکلی مستقل از زنان کارگر، معدود زنان کارگر و فعالین آنان را از عرصۀ اصلی مبارزه برای زنان خارج ساخته و ایزوله میسازد. »

ما نمی دانیم تعریف کارگر از نظر رفیق مالکی چیست، اما با توجه به اینکه او از « معدود زنان کارگر » سخن می گوید چنین برمی آید که بخشی از طبقۀ کارگر را از زمرۀ کارگران خارج می کند و به همین نسبت از زنان کارگر می کاهد. اگر قبول کنیم که کارگر، هم به کارگر مولد و هم به کارگر غیر مولد به درستی اطلاق می شود، آنگاه می توانیم با بررسی آنچه او زنان « روشنفکر و تحصیل کرده می گوید دریابیم که بخش قابل ملاحظه ای از این زنان جزء طبقۀ کارگرند. به عنوان مثال باید بر طبق تعریف کارگر معلمان و پرستاران را جزء طبقۀ کارگر به حساب آورد که بخش بزرگی از آنان را زنان تشکیل می دهند. ثانیاً برطبق برآورد ١١ میلیونی جمعیت کارگری ایران نمی توان از« معدود زنان کارگر» سخن گفت. دلیل دیگر او برای ایزوله شدن « تشکل مستقل زنان کارگر» این است که « زنان روشنفکر و تحصیل کرده » « حضور فعال » در جنبش زنان دارند و نقش « زنان طبقات میانی » ، که معلوم نیست شامل چه مشاغلی می شود، در « جنبش دموکراتیک زنان » « پراهمیت » است و در مقابل این، به خاطر « معدود بودن زنان کارگر» و احتمالاً به خاطر نا فرهیخته بودنشان حضور آنان شکلی منفعل خواهد داشت! معلوم نیست چرا باید این وضعیت را، حتی اگر درست باشد، برای دوره ای طولانی چنین ایستا در نظر گرفت؟ وقتی رفیق مالکی می گوید وضعیت « تا چنین » است، به وجود آوردن تشکل مستقل از زنان کارگر آنان را « ایزوله می سازد » به این توجه نمی کند که برای تغییر این وضعیت به ترویج، تبلیغ و تدارک نیاز است و وضعیت خود به خود و خلق الساعه تغییر نخواهد کرد. در اعلامیۀ ما گفته نشده که ایجاد « تشکل مستقل زنان کارگر» وظیفۀ عاجلی است که فعالان کمونیست باید آن را از هم اکنون تشکیل دهند، بلکه بر ضرورت تشکیل آن توسط خود زنان کارگر تأکید شده است. این سخن بدان معنی است که بدون درک ضرورت ایجاد چنین تشکلی در میان خود زنان کارگر نمی توان آنچه را که احزاب و گروههای سیاسی چپ به عنوان « سازمان زنان » به وجود می آورند « تشکل مستقل زنان کارگر» نامید. علت ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر این نیست که زنان کارگر تا آنجا که با زنان طبقات دیگر منافع مشترکی دارند، در مقابل جنبش عمومی زنان سازجداگانه ای بزنند، بلکه در این است که مبارزۀ زنان را برحسب شرائط ممکن اجتماعی از سطح خواسته های محدود حقوقی زنان طبقات بالای جامعه به سطح مبارزۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به ضد ستم مضاعفی که در جامعۀ سرمایه داری بر زنان اعمال می شود ارتقا دهد و همراه با این مبارزه بتواند آموزشهای لازم را برای درهم شکستن خود نظام سرمایه داری کسب کند و در جامعۀ آینده به عنوان نهادی قوی و غنی از تجربۀ مبارزۀ انقلابی پاسدار منافع زنان و سوسیالیسم باشد و اینها صورت نخواهد گرفت مگر آنکه زنان کارگر بتوانند تشکل مستقل خود را داشته باشند.

رفیق مالکی می نویسد : « حال این سئوال مطرح است که اولویت برای پیشروان چپ و سازمانهای سیاسی علاقمند به این جنبش چیست؟! تشکیل سازمانهای وسیع دموکراتیک و یا تشکیلات وابسته با گرایشات مشخص و معین سیاسی؟...» او در بحث خود در مورد « جنبش دانشجوئی » و « عملکرد گروههای سیاسی در اوائل انقلاب با تشکیل یکسری سازمانهای وابسته به گروهها » و مقایسۀ آن با « تشکلهای دانشجوئی سالهای اخیر» به نفع آلترناتیو « سازمانهای وسیع دموکراتیک » موضع می گیرد و در همان حال می خواهد نشان دهد که طرح « ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر» از نوع آلترناتیو دوم است. او در انتساب این طرح به آلترناتیو دوم اشتباه می کند. این طرح نه به آلترناتیو او شباهت دارد و نه به آلترناتیوی که او مخالف آن است و نه نافی هیچ کدام از دو آلترناتیوی که او در مقابل یکدیگر قرار می دهد. عدم شباهت « تشکل مستقل زنان کارگر» با « جنبش عمومی زنان » به عنوان یکی از « سازمانهای وسیع دموکراتیک » روشن است ( البته نه به این جهت که « تشکل مستقل زنان کارگر» نمی تواند به تشکلی وسیع تبدیل شود، بلکه به جهت تفاوتی که در اهداف محدود « جنبش عمومی زنان » وجود دارد و دوربرد بودن « تشکل مستقل زنان کارگر» )، اما تفاوت طرح ما با آلترناتیو دومی که رفیق مالکی ظاهراً با آن مخالف است ( ولی به طور مکرر گفته است که زنان کارگر را می توان در احزاب و گروههای سیاسی چپ متشکل کرد ) این است که ما تشکل زنان کارگر را در احزاب و گروههای سیاسی برای زنان کارگر کافی نمی دانیم، به نظر ما زنان کارگر نباید تنها در وابستگی به احزاب و گروههای سیاسی فعال باشند، بلکه خود باید هم به عنوان یک جنس بشر و هم به عنوان بخشی از یک طبقۀ تعیین کنندۀ آیندۀ بشریت، در عرصۀ حیات و مبارزۀ اجتماعی حضور و نقش
مستقلی
داشته باشند و درست به همین دلیل ما خواهان تشکل مستقل زنان کارگر هستیم، تشکلی که وحدت ِ مبارزه به ضد ستم جنسی و ستم طبقاتی را برای آنان فراهم کند. در حالی که در طرح رفیق مالکی این وحدت ِ بسیار مهم و اساسی از هم گسیخته می گردد. در طرح او، زنی که کارگر است تا آنجا که زن محسوب می شود فقط باید در « جنبش عمومی زنان » فعال باشد و تا آنجا که کارگر است فقط باید در « احزاب و سازمانهای سیاسی چپ » شرکت کند. در حالی که در طرح ما زنی که کارگر است به عنوان یک کارگر زن محق است که تشکل مستقل خود را به وجود آورد و در آن فعالیت نماید و در همان حال می تواند به عنوان یک زن در جنبش عمومی زنان شرکت کند، همان گونه که به عنوان یک کارگر می تواند فعال یک حزب کارگری باشد. ما هیچ کدام از این شقوق را نافی دیگری نمی دانیم.

به نظر ما مقایسه ای که رفیق مالکی بین « جنبش دانشجوئی » و « جنبش زنان برای رفع ستم جنسی » می کند، بدین معنا که چون این هر دو جنبش جزئی از « تشکلهای دموکراتیک » اند پس شبیه یکدیگرند، نادرست است؛ زیرا ویژگیهای این دو جنبش موجب تفاوتهای اساسی بین آنهاست. در حالی که مسئلۀ زنان به لحاظ مسائل تاریخی، اقتصادی و طبقاتی ِ بسیار متفاوت و پیچیدۀ خود امری بسیار بغرنج و عمیق است و با جنبش دانشجوئی بسیار فرق دارد. وانگهی جنبش دانشجوئی در مقابل مسئلۀ جوانان و جنبش آنان بسیار محدودتر و مشخص تر است تا چه رسد در مقایسه با جنبش زنان. زنان نه مانند دانشجویان یک صنف اند ( حتی اگر بتوان دانشجویان را یک صنف نامید! ) و نه دارای اهداف سیاسی واحد. اگر از عملکردهای نادرست گروههای سیاسی چپ پس از انقلاب بهمن بگذریم ( و در نظر داشته باشیم که آنها زیر وحشیانه ترین تهاجم رژیم نوبنیاد اسلامی که در آن زمان از حمایت بخشهای بزرگی از تودۀ مردم برخوردار بود قرار داشتند و فرصت نیافتند به نقد و اصلاح خود بپردازند ) واقعیت این است که آنها توانسته بودند وسیع ترین تودۀ دانشجوئی را به نسبت شمار دانشجویان در آن روزگار بسیج کنند و رفیق مالکی در نظر نمی گیرد که شمار بزرگ دانشجویان وارد در جنبش کنونی ِ آنان، به خاطر چند برابر شدن جمعیت دانشجوئی است. ادعای رفیق مالکی در مورد وسعت جنبش دانشجوئی کنونی نسبت به دورۀ انقلاب هنگامی می تواند درست باشد که او بتواند با آمار نشان دهد که نسبت دانشجویان شرکت کننده در جنبش دانشجوئی کنونی بزرگتر از نسبت آنان پس از انقلاب بهمن است. علاوه براین رفیق مالکی در رابطه با سطح نازل خواستهای جنبش دانشجوئی کنونی در مقایسه با دورۀ پس از انقلاب و تفاوتهای کیفی این دو دوره سکوت کرده است، تفاوتی که اگر از افزایش جمعیت دانشجوئی بگذریم البته می تواند در وسعت کمیت دانشجویان شرکت کننده در جنبش به قیمت نزول سطح خواستها مؤثر باشد.

« جنبش عمومی زنان » در ایران و درمیان زنان ایرانی در خارج از کشور در عمل جریانی منقسم و متفاوت است. در ایران می توان از فمینیستهای اسلامی، فمینیستهای لیبرال و فمینیستهای لائیک، و در خارج از کشور از فمینیستهای لیبرال، فمینیستهای لائیک و فمینیستهای مارکسیست نام برد که بخشی از این آخریها در گروههای سیاسی چپ فعالند. منافع و خواستهای متفاوت این جریانهای مختلف نشان می دهد که رفیق مالکی تا چه حد در طرح « ساختارهای نرم » تشکل دموکراتیک زنان محق است.

رفیق مالکی می نویسد : « طرح مشخص مطالباتی مربوط به رفع تبعیض و اعاده حقوقی برابر با مردان، اینجا و آنجا توسط روشنگرانی در طی قرون گذشته و به ویژه عصر روشنگری مطرح گردیده و زنانی منورالفکر، بویژه ازطبقات مرفه و تحصیل کرده به افراشتن این پرچم مبادرت کرده اند اما جنبش زنان به عنوان یک جریان فکری و اجتماعی مربوط به عهد سرمایه داری است. که ابتدا با در هم شکستن ساختارهای کهن فئودالی و سنتی به آزاد کردن نیروی کار، اعم از مرد و زن پرداخت. و با ایدئولوژی لیبرالیسم و قراردادن فرد در مرکز توجه، به زن به عنوان موجودی مستقل جدا از مرد هویتی تازه بخشید. »

نخست اینکه کار برد اصطلاح
اعادۀ حقوق برابر با مردان درست نیست چون زنان پیش از آن نیز از حقوق برابر برخوردار نبوده اند که این حقوق بدانها
باز گردانده شود. نکتۀ دوم و مهم تر این است که اتفاقاً در عصر روشنگری ( و مدتها پس از آن ) خواستهای زنان در جنبشهای اجتماعی و سیاسی یا مطرح نبوده و یا بسیار کمرنگ بوده است. بسیاری از متفکران روشنگری ( و حتی « دانه درشتهای آنها » مانند اسپینوزا، روسو و دیگران) زن را موجودی پائین تر از مرد می دانستند و مخالف شرکت او در فعالیتها و مسئولیتهای سیاسی بوده اند ( مانند اسپینوزا ) تا چه رسد به برابری آنها با مردان. درزمان انقلاب کبیرفرانسه ( ١٧٨٩) و سالهای پس از آن اکثریت قریب به اتفاق سیاستمردان، فیلسوفان و حتی انقلابیان، مخالف حق راًی زنان و بطور کلی برابری زن و مرد بوده اند ١.

نکتۀ دیگر این است که اساسا « ایدئولوژی لیبرالیسم و قرار دادن فرد در مرکز توجه » نبود که « به زن به عنوان موجودی مستقل جدا از مرد هویتی تازه بخشید » بلکه فعالیت مستقل اقتصادی زن و بطور مشخص ورود وسیع زنان به کارخانه ها و فعالیتشان به عنوان فروشندگان نیروی کار بود که به زن هویتی مستقل داد و این امر اساساً پس از انقلاب صنعتی و مشخصاً تولید کارخانه ای صورت گرفت : در زمینۀ استقلال اقتصادی، زنان کارگر نسبت به زنان بورژوا تقدم تاریخی داشتند ( دست کم در کشورهای صنعتی پیشرفته ) ٢. درست به همین دلیل شرکت وسیع و روز افزون زنان در فعالیت تولیدی به عنوان کارگر مزدی، و درست بر بستر این تحول اقتصادی و اجتماعی عظیم است که جنبش زنان از نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم و بویژه از اواخر این سده و آغاز سدۀ بیستم در آ مریکا و اروپا همچون یک جنبش اجتماعی بزرگ شکل می گیرد. گهوارۀ جنبش زنان همچون جنبش اجتماعی مستقل، همچون جنبشی توده ای و مدرن، مبارزات زنان کارگرآمریکا ( به ویژه از سال ١٨٥٦ )، کمون پاریس، مبارزات زنان آلمان و حزب کارگری سوسیال دموکرات این کشور، مبارزات انترناسیونال اول و دوم، جنبشهای عظیم اعتصابی زنان کارگر روسیه به ویژه تظاهرات و اعتصابات آنان در آستانۀ انقلاب فوریۀ ١٩١٧ و شرکت فعال آنان در انقلاب اکتبر و غیره است. جنبش زنان برای آزادی نه زادۀ انقلاب فرانسه در پایان سدۀ هیجدهم و یا انقلاب آمریکا ست و نه محصول مبارزات ضد بردگی و الغای برده داری در آمریکا و اروپا، هرچند هر حرکت پیشرو تاریخی بطور غیر مستقیم یا مستقیم راهگشا و الهام بخش آن بوده است! جنبش زنان برای آزادی زادۀ مستقیم جنبش کارگری و بخش جدائی ناپذیری از آن است، درست به همین دلیل است که الکساندرا کولونتای ٨ مارس را روز زنان کارگر می نامد. برای اولین بار در جهان ( در سال ١٨٩١) حزب سوسیال دموکرات آلمان در بند اول برنامۀ ارفورت خواهان « حق رأی عمومی، برابر، مستقیم و مخفی در انتخابات برای همۀ شهروندان بالاتر از ٢٠ سال بدون تمایز جنسی » شد و این ٢ سال پیش از آن بود که برای اولین بار در جهان، زنان زلاند نو حق رأی به دست آورند ٣. دقیقا به این دلیل و نه برای لفاظی و مدیحه سرائی و یا « کارگر زدگی» است که دراعلامیۀ ما گفته شده : « جنبش زنان برای آزادی و برابری حقوقی، سیاسی و اجتماعی با مردان، عنصری بنیادی در هر جنبش دموکراتیک راستین و در جنبش طبقه کارگر برای رهایی است ». هدف من از ذکر این نکات، اساساً روشنگری تاریخی و یا توضیح زوایائی مهم و کمابیش از نظر دورماندۀ تاریخ اجتماعی کشورهای سرمایه داری نیست، بلکه می خواهم نشان دهم که رفیق مالکی تا حدی به علت بی توجهی یا کم توجهی بدانها و به ویژه عدم دخالت آنها در تحلیل خود به نتائجی رسیده است که با نتیجه گیریهای اعلامیۀ « ضرورت تشکل مستقل زنان کارگر» تفاوت دارد. البته دلائل دیگری نیز وجود دارد که در ادامۀ نوشته بدانها خواهم پرداخت.

رفیق مالکی می نویسد : « در برانداختن بسیاری از تبعیضات اکثریت زنان جامعه از طبقات و اقشار مختلف دارای منافع مشترکی هستند. و این جوهرمشترک مبارزۀ دموکراتیک زنان را در جوامع سرمایه داری تشکیل میدهد ». اینکه براکثریت زنان جامعه و حتی می توان گفت بر همۀ زنان در جامعۀ ایران ستمهای گوناگون وارد می شود درست است و هیچ انسان آزادیخواهی نمی تواند منکر آن شود، اما اینکه بر همۀ زنان این ستمها یکسان وارد می شود یا آنکه بر همۀ زنان همۀ ستمها اعمال می گردد و یا از همه مهم تر اینکه همۀ زنان برخورد یکسانی به این ستمها دارند یا باید داشته باشند درست نیست!

مثالهای زیادی درنادرستی این نظرمی توان آورد : مثلا یکی از فشارها و ستمهای مهمی که بر اکثریت زنان زحمتکش وارد می شود بار کار خانگی است. اما بار کار خانگی ای که بر دوش زنان طبقات دارا قرار دارد قابل مقایسه با بار کار خانگی بر دوش زنان کارگر نیست : زنان بورژوا و به طور کلی زنان طبقات دارا می توانند با استخدام خدمتکاران خانگی خود را از کار خانگی معاف کنند. زنان کارگر و زحمتکش چنین امکانی ندارند. درمورد خشونت جسمی یا لفظی زن بورژوا کمتراز زن کارگر در معرض چنین ستمی است و توانائی دفاع بیشتر از خود دارد. ستم وارد بر روسپی ( ستم پلیس و مقامات اداری و قاضی، ستم و تحقیر عمومی، خطرهای جسمی و روحی و غیره ) اساساً مربوط به زنان طبقات پائین ( از جمله طبقۀ کارگر) است و زنان طبقات بالا بسیار کمتر در معرض این گونه ستمها هستند. حتی در مسائلی مانند طلاق ( به تقاضای زن ) یا حق سرپرستی و نگهداری از کودکانشان و غیره زنان بورژوا می توانند با استخدام وکیل ( و استفاده از سوراخ سمبه های قانون ) یا با دادن رشوه و غیره تا حدی به خواستهای خود برسند ولی زنان کارگر و دیگر طبقات پائین چنین امکانی ندارند. به زن کارگر اگر در دوران حاملگی مرخصی کافی ِ با حقوق، پیش و پس از زایمان، داده نشود ستم شده است، اما زن سرمایه دار یا زمیندار و پولدار چه حامله باشد و چه نباشد سود، اجاره یا بهرۀ پولش را دریافت می کند! در مورد مزد برابر در مقابل کار برابر نه تنها موضع زن کارگر و زن بورژوا یکسان نیست، بلکه مواضع آنان ضد یکدیگرند : نه تنها منافع زن کارگر برافتادن سرمایه داری و الغای کار مزدی است، بلکه تا زمانی هم که سرمایه داری هنوز وجود دارد منافع او ( و طبقۀ کارگر بطور کلی، از جمله کارگران مرد ) در این است که زنان و مردان در برابر کار برابر، مزد برابر دریافت کنند، درحالی که زن بورژوا، مانند مرد بورژوا، منافعش در این است که زنان ( و کودکان، نوجوانان و حتی جوانان) در مقابل کار یکسان مزد کمتری داشته باشند، چون خودشان مزد بگیر نیستند. ٤

رفیق مالکی به دو موضوع توجه نکرده است : نخست اینکه زنان کارگر با زنا ن بورژوا ( و بطور کلی زنان طبقات دارا ) تضاد منافعی دارند که اصولا از نظر اجتماعی و اقتصادی آنان را در دو قطب مخالف قرار می دهد، و دوم اینکه حتی در مسائلی که ظاهراً مشترکند نیزتفاوت بین آنها زیاد است و چنانکه دیدیم شیوۀ برخورد یکسانی ندارند، و به خاطرهمۀ این دلائل، درجۀ مبارزه جوئی آنان یکسان نیست و با نیروهای حاکم برخورد یکساتی ندارند و غالبا نمی توانند استراتزی و تاکتیک یکسانی به کار گیرند. به عنوان مثال : می دانیم که شیرین عبادی در زمینۀ کسب حقوق زنان و وضع قوانینی به نفع زنان بر آن است که باید از « پتانسیل فقه پویا » استفاده کرد و برای این منظور به دنبال کسانی مانند آیت الله صافی می افتد تا مثلا فتواهائی دربارۀ برابری دیۀ زن و مرد یا احیاناً برابری شهادت مرد و زن در دادگاه و یا امکان شغل قضاوت برای زن و غیره به دست آورد. یا مثلا زنانی ممکن است موضوع مبارزۀ خود را امکان قانونی وزیر یا رئیس جمهور شدن در رژیم اسلامی قرار دهند. حال باید دید زنانی که آزادی خود را در نفی این رژیم و نهاد های آن می دانند ( و حتی اگر این را اعلام نکنند سمت عینی عملشان در این جهت است) چگونه می توانند با اولیها در یک سازمان باشند؟

پیش از اینکه در مورد خصلت و چگونگی سازمانها سخن بگوئیم باید نخست وظائف و نقش آنها را تعیین و تعریف کنیم. رفیق مالکی در آغاز نقدش این را تاًیید می کند که جنبش زنان هم بخشی از جنبش دموکراتیک وهم جنبش کارگری است اما بعداً صرفا به جنبۀ دموکراتیک تکیه می کند و آن را هم در گرو فعالیت زنان تحصیلکرده، وکلا، پزشکان، دانشجویان و غیره می داند.

رفیق مالکی به نکتۀ اصلی استدلال « ضرورت تشکل....» توجه ندارد. بحث اصلی چنین است : از آنجا که جنبش زنان در منشاً و ماهیت خود جزئی از جنبش کارگری است، از آنجا که جنبش زنان بخشی بسیار مهم و جدائی ناپذیر از جنبش دموکراتیک است، از آنجا که هم در جنبش دموکراتیک و هم به طریق اولی درجنبش کارگری خواستهای زنان کارگر با خواستهای زنان بورژوا و به طورکلی زنان طبقات دارا تفاوتهای بنیادی دارد و استراتژی و تاکتیکشان نیز یکسان نیست، پس زنان کارگر باید سازمان زنان
خود را به وجود آورند و این امر هیچ منافاتی با شرکت آنها در سازمانهای کارگری مانند اتحادیه، حزب و غیره ندارد. این امرهمچنین منافاتی با همکاری با دیگر سازمانهای زنان بر سر مسائل و آکسیونهای معین ندارد.

رفیق مالکی براین است که ما توجهی به جنبش زنان ایران نداریم و می خواهیم « معدود زنان کارگر و فعالین آنها را ازعرصۀ اصلی مبارزه برای زنان خارج ساخته و ایزوله » کنیم. آنچه جنبش زنان ایران نامیده می شود در واقع شمار زیادی از گروهها، انجمنها، «ان. جی. او» ها، سازمانها و محفلهای وابسته به سازمانهای سیاسی، حرفه ای و عناصر منفرد است. ما با سازمان واحد توده ای و یا با چند سازمان بزرگ روبرو نیستیم. اتهام جدا کردن و خارج ساختن « معدودی زنان کارگر از عرصۀ اصلی مبارزه » بیانگر هیچ واقعیتی نیست. بعکس، پیشنهاد ما در جهت وحدت است و نه انشعاب : وحدت اصولی زنانی که واقعا منافع مشترک دارند. فراخوان به توده های وسیع زنان کارگر که جائی برای خود و مسائل خود در سازمانهای موجود نمی یابند به اینکه سازمان خود را به وجود آورند، فراخوانی است برای استقلال و برای اینکه زنان کارگر نه تنها سر پای خود بایستند بلکه در امر رهائی زنان به طور کلی، رهائی طبقۀ خود و رهائی بشریت پیگیرانه درگیر شوند.

١٨ فروردین ١٣٨٥

٧ آوریل ٢٠٠٦

بهروز فرهیخته


 


 


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر