۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

ملاحظاتی دربارۀ مقالۀ « نکاتی دربارۀ تعریف کارگر» نوشتۀ محمود بیگی

ملاحظاتی دربارۀ مقالۀ « نکاتی دربارۀ تعریف کارگر» نوشتۀ محمود بیگی


 

مقالۀ رفیق محمود بیگی حاوی نکات مثبت و آموزنده ای درشناخت طبقۀ کارگر از دیدگاه اقتصادی است و بر یک رشته اشتباهات و انحرافات رایج دربارۀ تعریف کارگر انگشت می گذارد که می توان آنها را چنین خلاصه کرد:

الف ) دیدگاه تقلیل گرایانه ( یکجانبه ) و مکانیستی ای که کارگر را صرفاً کسی می داند که ارزش اضافی تولید می کند، یعنی صرفاً کارگر مولد
( ۱) را به حساب می آورد.

ب ) دیدگاه تقلیل گرایانه ( یکجانبه ) و مکانیستی ای که کارگر را صرفاً کسی می داند که کار یدی یا بدنی می کند یا کسی که فقط محصولات مادی ملموس به وجود می آورد و بدینسان کارگران فکری را چون کار یدی نمی کنند یا نقش کار یدی در کل فعالیت آنان ناچیز است، یا کارگران شاغل در رشتۀ خدمات را چون کارشان در یک شیئی ملموس مادیت نمی یابد کارگر به حساب نمی آورد.

همان گونه که رفیق بیگی اشاره کرده، این دیدگاهها نادرست اند و باعث تفرقه و تضعیف صفوف طبقۀ کارگر می شوند.

نکتۀ مثبت دیگر در نوشتۀ رفیق بیگی تلاش برای تعریف کارگر با در نظر گرفتن روند تولید و بازتولید سرمایه به طور کلی است ( هرچند چنانکه خواهیم دید این امر با آنکه لازم است کافی نیست). اما رویکرد مثبت و آموزندۀ رفیق بیگی و تلاش او برای روشنگری در زمینۀ درک مفهوم طبقۀ کارگر با یک رشته احکام و مطالب نادقیق و بعضاً نادرست همراهند که می توانند بخش درست سخنان او را کمرنگ کنند یا تحت الشعاع قرار دهند و به نوبۀ خود سرچشمۀ برخی اشتباهات و نارسائیها نه تنها در تعریف طبقۀ کارگر و بخشهای مختلف آن، بلکه در درک از سوسیالیسم علمی و روش برخورد آن به مسائل اقتصادی – اجتماعی و سیاسی شوند. من در زیر می کوشم به مهمترین نکاتی که از دیدگاه ما حاوی نارسائیها، اشتباهات و انحرافاتی هستند اشاره کنم و آنها را روشن سازم و در پایان نظر ما را دربارۀ ویژگیهائی که تعریف مارکسیستی از کارگر باید داشته باشد ارائه دهم.

رفیق بیگی نوشتۀ خود را چنین آغاز می کند: « مارکس در بررسی جامعۀ سرمايه داری و مناسبات جاری در بافت آن در پس بت‌وارگی اشياء موفق بکشف روابط واقعی مابين عاملين شد و با طرح سرمايۀ کلی، مراودۀ ميان سرمايه ‌داران و کارگران را تشريح نمود. مارکس با طرح سرمايۀ کلی و يا
سرمايۀ
اجتماعی، بمنزلۀ عامل اساسی مناسبات ميان سرمايه داران و کارگران
، چندين مولفۀ ويژه را نيز پی افکند که بياری آنها ميتوان تعريفی در خور رضايت از کارگر را بدست داد. بنظر مارکس سرمايۀ کلی مناسباتی را بنا ميدارد که بواسطۀ آن صاحبان کالاها، از جمله سرمايه دار و کارگر، قادر ميشوند ضمن‌ مبادلۀ مدام کالاها با يکديگر، اين روابط را بازتوليد کنند ... مارکس با اثبات استثمار در فرايند بازتوليد سرمايه متذکر شد در فرايند بازتوليد سرمايه هرآنکس که نيروی کارش بفروش رفته و استثمار ميشود حتماً نبايستی در توليد ارزش اضافی مستقيماً نقشی ايفا نمايد. از جانب ديگر مبادلۀ بين نيروی کار با پول، نبايد بالاستثناء شخص فروشندۀ نيروی کار را، فردی از اعضاء طبقۀ کارگر گرداند. بديگر سخن مارکس در برافکندن طرح عام سرمايۀ کلی، بعنوان انتزاعی ترين سرفصل ممکن در تبيين مناسبات در جامعۀ سرمايه‌ داری قصدش آن بود، که مدلل نمايد، چنين جامعه‌ای تنها بصورت جامعه‌ای استثمارگرايانه ميتواند روال زندگيش را تنظيم و تسری بخشد. مارکس در تحليلش از يکچنن انتزاع کلی بسطوح مشخصتر، يعنی سرمايه‌های متعدد (سرمايۀ توليدی، سرمايۀ تجاری و سرمايۀ بانکی)، گذار کرد و قادر گشت حوزۀ واقعی توليد ارزش اضافی را کشف کرده و مدلل سازد که جايگاه و مکان اصلی توليد ارزش اضافی سرمايۀ توليدی است و ديگر اشکال سرمايه‌های متعدد، که در اصطلاح علم اقتصاد خدمات سرمايه ناميده ميشوند، نقشی در توليد ارزش اضافی‌ندارند. » ( همۀ تأکیدها از من است)


برخلاف گفتۀ رفیق بیگی نه « سرمايۀ کلی مناسباتی را بنا ميدارد که بواسطۀ آن صاحبان کالاها، از جمله سرمايه دار و کارگر، قادر ميشوند ضمن‌ مبادلۀ مدام کالاها با يکديگر، اين روابط را بازتوليد کنند » و نه در تحلیل مارکس سرمایۀ کلی یا سرمایۀ اجتماعی « انتزاعی ترین سرفصل ممکن » در « تبیین مناسبات در جامعۀ سرمایه داری » است، انتزاعی که بعداً از آن « به سطوح مشخص تر سرمایه » گذار کرده باشد!

واقعیت این است که تولید کالائی مقدم بر تولید سرمایه داری، پیش شرط ظهور و گهوارۀ تولید سرمایه داری است، و نه محصول تولید سرمایه داری. حتی فروش نیروی کار ( نه به عنوان شکل اصلی ) در دوره های پیشاسرمایه داری وجود داشته است. اتفاقاً مارکس دقیقاً به این دو واقعیت توجه کرده است. ( ۲)


مارکس در تحلیل جامعۀ سرمایه داری از بنیادی ترین و عام ترین پدیدۀ این جامعه، از ابتدائی ترین شکل ثروت در این جامعه، یعنی کالا ، محصولی که مبادله می شود یا محصولی که برای فروش تولید می گردد شروع می کند و نشان میدهد که هر کالا دارای ارزش مصرف و ارزش مبادله است و ارزش

مبادله یا ارزش هر کالا را کار اجتماعاً لازم برای تولید آن کالا تعیین می کند. مارکس نشان میدهد که ارزش با کار مجرد ( یعنی کار فارغ از خصوصیات فیزیکی آن، فارغ از نوع محصولی که به وجود می آورد، فارغ از نوع نیاز خاصی که برطرف می کند و غیره ) تعیین می شود و ویژگی این کار مجرد صرف انرژی و توانائی انسانی ( انرژی عضلانی، عصبی و فکری ) است و مقیاس آن زمان است. بدینسان مارکس به تعریف و تعیین کالای هم ارز عمومی، کالائی که با هر کالای دیگر قابل مبادله باشد یعنی پول که شکل عام ارزش است می رسد. نکتۀ قابل توجه این است که مارکس در چند فصل نخست سرمایه اصلاً کلمه ای از سرمایه به میان نمی آورد، خواه به قول رفیق بیگی « سرمایۀ کلی » باشد یا هر شکل و قلمرو خاص سرمایه.


در صفحات آخر فصل پنجم جلد اول سرمایه ( تبدیل پول به سرمایه ) مارکس نشان می دهد که اگر کالاها با ارزش خود بین مولدان کالا مبادله شوند، که فرض بنیادی تولید کالائی دست کم در آغاز تولید سرمایه داری است، به طور عادی ارزشی در این روند افزایش نمی یابد. اگر به هر دلیل سرمایۀ الف ( یا ارزش الف ) در مبادله با سرمایۀ ب ( یا ارزش ب ) افزایش یابد میزان افزایش الف معادل میزان کاهش ب است و تغییرات مجموع ارزشهای الف و ب برابر صفر است( ۳). برای اینکه افزایش ارزش سرمایه به طور کلی را بتوان توضیح داد باید کالائی در بازار وجود داشته باشد که سرمایه بتواند آن را مانند هر کالا به ارزش خود بخرد و به هنگام مبادله بعدی با ارزش بیشتری بفروشد. این کار، چنانچه به هنگام خرید و فروش کالای یکسانی مبادله شود ممکن نیست. پس سرمایه باید بتواند کالائی بیابد که در فاصله بین خرید و فروش ارزش مربوط به این کالا، یا ارزش ناشی از این کالا، افزوده شود. چنین کالائی، چیزی جز نیروی کار ( توانائی عضلانی، عصبی، فکری برای انجام کار ) نیست که سرمایه دار آن را در بازار می خرد و با این عمل ارزش مصرف آن را تصاحب می کند، اما مصرف نیروی کار به معنی به حرکت درآوردن آن در روند تولید است. نیروی کار در شرائطی که بارآوری کار از درجۀ معینی برخوردار باشد ( یعنی به شرط درجۀ تکامل معینی از نیروهای مولد، تقسیم کار، سازماندهی کار و غیره ) می تواند بیش از هزینۀ بازتولید خود، بیش از قیمت خود، ارزش تولید کند و تفاوت بین ارزشی که نیروی کار به وجود می آورد و قیمت ( ارزش ) خود نیروی کار، همان ارزش اضافی است.

اینها که گفتیم بر رفیق بیگی پوشیده نیست و خود او اینها را در نوشته اش تأیید کرده است، اما نتایج

این تأیید به زیان ادعای رفیق بیگی و برخی از احکامی است که به طور مثبت بیان می کند! چرا؟ زیرا این سرمایۀ کلی نیست که نیروی کار ( مولد ) استخدام می کند، بلکه سرمایۀ مولد
( ۴) است! مارکس از کالا شروع می کند، ارزش را توضیح می دهد و سرمایه را که شکل خاصی از ارزش ( ارزش خود گستر) است براساس سرمایۀ مولد و نه سرمایۀ تجاری یا ربائی توضیح می دهد. مارکس در فصل پنجم جلد اول سرمایه می نویسد:

« غیر ممکن است سرمایه از مبادله به دست آید به همین طریق غیر ممکن است جدا از مبادله نشأت گیرد. باید منشأ آن هم در مبادله باشد و هم در آن نباشد.

حال می فهمیم چرا در تحلیل ما از سرمایه، آشناترین و عامه فهم ترین یا اگر بتوان گفت قدیمی -ترین اشکال آن یعنی سرمایۀ تجاری و سرمایۀ ربائی موقتاً کنار گذاشته شده اند.» ( همانجا، ص ۱۶۴) بدینسان نقطۀ عزیمت مارکس در توضیح جامعۀ سرمایه داری نخست مبادله و تولید کالائی است و سپس سرمایۀ مولد و نه سرمایۀ کلی : اگر نقطۀ عزیمت و یا « سرفصل » مارکس همان گونه که رفیق بیگی مدعی است « سرمایۀ کلی » بود مارکس می بایست از آغاز سرمایۀ تجاری و سرمایۀ ربائی را نیز در کنار سرمایۀ مولد ( صنعتی، کشاورزی، خدمات مولد ) قرار می داد و صریحاً می گفت برای آنکه انتزاعی ترین سطح سرمایه یا سرمایۀ کلی در نظر گرفته شود باید همه اشکال سرمایه در کنار هم و به طور همزمان بررسی و تجزیه و تحلیل شوند. اما او چنین نکرده، بلکه در توضیح سرمایه نقطه عزیمت خود را پس از بیان کالا و تولید کالائی، سرمایۀ مولد قرار داده است. در پرتو توضیح سرمایۀ مولد است که مارکس بعداً سرمایۀ تجاری، سرمایۀ ربائی ( سرمایۀ بهره خوار)، سرمایۀ مالی و سرانجام سرمایۀ مجازی را توضیح می دهد.

اگر به ترتیب فصل بندی مهم ترین نوشته های اقتصادی مارکس یعنی « نقد اقتصاد سیاسی » ، « گروندریسه » ، « سرمایه » ( جلدهای اول تا سوم ) و « تئوریهای ارزش اضافی » نگاهی انداخته شود روالی را که در بالا ذکر کردم خواهیم دید. مثلاً اگر سه جلد سرمایه را در نظر بگیریم جلد اول به سرمایۀ مولد اختصاص دارد، یعنی روند تولید ارزش اضافی در آن توضیح داده می شود و بنابراین روندهای چرخش و گردش سرمایه مطرح نمی گردند ( یعنی از بازتولید سرمایه سخنی نیست، یا دست کم موضوع اصلی نیست ). در جلد دوم بحث اساساً مربوط به روند چرخش و گردش سرمایه است، یعنی روند تحقق ارزش ( تبدیل سرمایه – کالا به سرمایه – پول ) و روند عکس آن یعنی تبدیل پول – سرمایه به سرمایۀ مولد ( وسائل تولید + نیروی کار ). در جلد سوم سرمایه مسائل مربوط به روند یکسان شدن نرخ سود بین سرمایه های مختلف، قانون گرایش کاهشی نرخ سود، سرمایۀ تجاری و سرمایۀ بهره خوار، و در نتیجه سود بازرگانی و بهرۀ پول و نیز اجاره ( اجارۀ مطلق و تفاضلی ) توضیح داده می شوند و توزیع ارزش اضافی بین سرمایه داران مولد، سرمایه داران تجاری، سرمایه -داران بانکی و به طور کلی بهره خوار و نیز زمینداران ( اجاره ) تشریح می گردد. بدینسان در واقع در جلد سوم سرمایه است که مارکس از سرمایۀ کلی سخن می گوید ( ۵ ). سرمایۀ کلی نه نقطۀ شروع یا « سرفصل » ، بلکه نقطۀ پایانی تحلیل مارکس است.

البته از نقطۀ پایانی یعنی از سرمایۀ کلی ( ۶ ) هم می توان شروع کرد و سپس به سرمایۀ مولد، سرمایۀ تجاری، سرمایۀ ربائی و غیره رسید. اما این کار ( جز در مواردی که برای بازشناسی بهتر عملکرد و حوزۀ خاصی از سرمایه در پرتو عملکرد سرمایۀ کلی ممکن است مفید باشد )، غالباً « حل معما » پس از دانستن جواب آن است! توضیح سرمایه نیست. مارکس چنین کاری نکرده، تکرار می -کنم : سیر حرکت او در توضیح جامعۀ سرمایه داری نخست تحلیل کالا و تولید کالائی، سپس سرمایۀ مولد ( یعنی روند تولید ارزش اضافی ) آنگاه گردش سرمایه ( یا باز تولید آن )، سپس بیان اشکال مختلف سرمایه و قوانین مربوط به روابط این اشکال است. در یک کلام حرکت مارکس توضیح شکل گیری، تکامل، و تکثر انواع و عملکرد سرمایه و قوانین مربوط به ارزش افزائی و سرانجام قوانین مربوط به فروپاشی ناگزیر نظام سرمایه داری است.

مارکس از « سرمایۀ کلی » به سرمایۀ تولیدی ( سرمایۀ مولد )، سرمایۀ تجاری، سرمایۀ بانکی و غیره نرسید. او کوشید دلیل یک واقعیت تجربی جامعۀ سرمایه داری، چیزی که در برابر چشم همگان هر روزه صورت می گیرد، یعنی دلیل وجود ارزش خود گستر ( ارزشی که دائماً در جریان حرکت و مبادله بدان افزوده می شود ) را توضیح دهد. مارکس نشان داد با آنکه این افزایش ارزش در روند مبادله صورت می گیرد، با آنکه بستر آن مبادله است، اما ریشه و منشأ این افزایش مبادله نیست بلکه تولید است، هر چند تولید هم شکل مبادله دارد ( به قول مارکس سرمایه دار می کوشد به همۀ روندهای سرمایه داری شکل مبادله و معامله بدهد ).

رفیق بیگی به کسانی که « طرفداران سوسیالیسم اقتصادی به ویژه در شکل روسی آن » می نامد انتقاد می کند که سرمایۀ کلی را نمی بینند و سرمایۀ مولد را « عمده می کنند ». این انتقاد صرف نظر از اینکه مخاطبان و طرفهای جدل او چه کسانی باشند نادرست است! زیرا در واقع خود مارکس است که سرمایۀ مولد را « عمده » می کند و آن را شکل بنیادی سرمایه می داند. مارکس می نویسد :

« ما به دنبال پژوهشهای خود خواهیم دید که سرمایۀ ربائی و سرمایۀ تجاری اشکال فرعی [ اشکال مشتق سرمایه ] هستند و آنگاه توضیح خواهیم داد چرا این اشکال در تاریخ پیش از سرمایه در شکل بنیادی اش که بر سازمان اقتصادی جامعۀ مدرن مسلط است ظاهر شدند.» ( ۷ )


روشن است که منظور مارکس از شکل بنیادی سرمایه
( ۸ ) سرمایۀ مولد است که آن را متمایز از سرمایۀ تجاری و ربائی مطرح می کند و منظور او سرمایۀ کلی نیست چون سرمایۀ کلی خود نمی -تواند بنیاد خود باشد!

بدینسان این خود مارکس است که سرمایۀ مولد را شکل بنیادی و شکل اصلی سرمایه ( در تمایز از اشکال فرعی سرمایۀ تجاری و ربائی ) می داند. به علاوه جملۀ نقل شده از مارکس یکبار دیگر به روشنی نشان می دهد که خود مارکس نقطۀ عزیمت خویش در توضیح سرمایه را سرمایۀ مولد می- داند و نه سرمایۀ کلی و یا سرمایۀ تجاری یا ربائی. رفیق بیگی سپس کسانی را که « سرمايۀ‌ کلی را به عنوان عامل بنيادين مناسبات اجتماعی در جامعه به کنار رانده اند و ناچاراً يکی ‌از وجوه سرمايه‌های متعدد، يعنی سرمايۀ توليدی، را جايگزين آن کرده اند » ( ۹ ) به باد انتقاد می گیرد و می نویسد :

« در اين گفتمان از سرمايه، عرصۀ خدمات از حوزۀ بازتوليد سرمايه جدا گشت و چون اين ديدگاه منحصراً شاغلين در بخش توليد، يعنی توليد کنندگان ارزش اضافی را، کارگر برآورد کرد، و بدليل اين واقعيت که کارگران بخش خدمات در توليد ارزش اضافی نقش مستقيمی نداشتند، به آسانی تمامی آنان را اعضايی از عناصر تشکيل دهندۀ اقشار خرده بورژوازی بشمار آورد و با اين کارکرد وحدت و همبستگی طبقاتی کارگران را، بلحاظ اجتماعی، با گيجسری روبرو ساخت. » ( تأ کید از من است )

اینکه کسی، جریانی یا گفتمانی بخواهد کارگران شاغل در خدمات را از طبقۀ کارگر جدا کند و آنها را جزء خرده بورژوازی بداند مسلماً دچار اشتباه و انحراف بزرگی می شود، اما نه با توضیح و تفسیری که رفیق بیگی از سرمایۀ کلی، بخش خدمات و غیره ارائه می دهد! از نخستین جمله رفیق بیگی شروع کنیم : از نظر او سرمایۀ کلی عامل بنیادین در مناسبات اجتماعی است. اگر سرمایه به طور کلی ( یا سرمایۀ کلی ) را عامل بنیادین در مناسبات اجتماعی بدانیم قاعدتاً سرمایۀ کلی را یک رابطۀ اجتماعی، یک رابطۀ تولیدی فرض کرده ایم ( سرمایه شیئی نیست یا صرفاً شیئی نیست، بلکه رابطۀ اجتماعی است ). بنابراین حکم رفیق بیگی چنین ترجمه می شود : سرمایۀ کلی ( به عنوان یک رابطه که خود مستلزم دو طرف است ) عامل بنیادین روابط اجتماعی جامعۀ سرمایه داری است، یعنی جامعۀ سرمایه داری جامعه ای است که بر رابطۀ سرمایۀ کلی مبتنی باشد. این حکم، این همان گوئی است و هیچ اطلاع روشن و مشخصی دربارۀ جامعۀ سرمایه داری نمی دهد، مشکل را حل نمی کند، بلکه باز آن را به روشن شدن مفروض خود منتقل می نماید. به کسی که نمی داند جامعۀ سرمایه داری چیست گفته می شود جامعه ای است مبتنی بر سرمایۀ کلی، اما توضیحی دربارۀ سرمایۀ کلی داده نمی شود. اگر رفیق بیگی بخواهد یک گام جلوتر بردارد باید رابطۀ سرمایه را توضیح دهد به عبارت دیگر سرمایه را به عنوان یک
رابطۀ
اجتماعی
تبیین نماید و اگر بخواهد به مارکس وفادار باشد باید به عنوان یک رابطۀ تولیدی آن را توضیح دهد، زیرا از نظر مارکس شالودۀ جامعه روابط تولیدی است. رابطۀ تولیدی ای که سرمایه نامیده می شود چیست؟ رابطه ای است که در یک سوی آن تودۀ مولدانی قرار دارند که فاقد وسائل تولیدند و تنها مالک و صاحب اختیار نیروی کار خود ( پیش از فروش آن ) هستند و در سوی دیگر صاحبان وسائل تولید : اولیها نیروی کار خود را می فروشند و دومیها آن را می خرند و در تولید مصرف می کنند و بدینسان ارزش اضافی تولید می نمایند : رابطۀ سرمایه داری رابطۀ بین تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی است. منظور در اینجا تدقیق مفهوم سرمایه داری نیست، بلکه این است که سرمایه را با خود سرمایه ( آن هم با سرمایۀ کلی ) نمی توان توضیح داد، همان گونه که آفتاب را با آفتاب نمی توان توضیح داد. برای توضیح سرمایه باید رابطه ای که سرمایه نامیده می شود با مفاهیم دیگری غیر از سرمایه توضیح داده شود. زیرا فرض بر این است که نمی دانیم سرمایه چیست و می خواهیم آن را بشناسیم. اگر تعریف فوق یعنی سرمایه به مثابۀ رابطۀ تولیدی را بپذیریم، خود به خود به سرمایۀ مولد و نه به سرمایۀ کلی می رسیم. یعنی بنیاد یا شالودۀ جامعۀ سرمایه داری را براساس تولید سرمایه داری ( یا حرکت سرمایۀ مولد ) توضیح می دهیم. درست بدین دلیل است که مارکس، چنانکه دیدیم، شکل بنیادی سرمایه را سرمایۀ مولد می داند. درست بدین دلیل است که وجود و یا حتی سلطۀ سرمایه های دیگر ( سرمایۀ تجاری، ربائی ) بر جامعه به معنی سلطۀ روابط سرمایه داری نیست، بلکه به قول مارکس به معنی عدم سلطۀ این روابط است! سرمایۀ تجاری و ربائی در دوران برده داری و فئودالی هم وجود داشتند، آنها می توانند خود را با هر شیوۀ تولید سازگار کنند، تنها سرمایۀ مولد است که در شیوۀ خاص خود، یعنی در شیوۀ تولید سرمایه داری می تواند گسترش یابد.

بدینسان حکم رفیق بیگی مبنی براینکه عامل بنیادین روابط جامعۀ سرمایه داری، سرمایۀ کلی است، تا آنجا که درست است ( که درست بودن آن جزئی و بخشی است )، همانگوئی است و چیزی را روشن نمی کند مثل اینکه بگوئیم آب آب است یا نور نور است! رفیق بیگی مدعی است که : به دليل اين واقعيت که کارگران بخش خدمات در توليد ارزش اضافی نقش مستقيمی ندارند طرفداران « سوسیالیسم اقتصادی » ( ؟ ! ) آن هم از نوع روسی آن، آنها را از طبقۀ کارگر کنار نهاده اند.

این تز که کارگران بخش خدمات اصلاً ارزش اضافی تولید نمی کنند یا صرفاً به طور غیر مستقیم ارزش اضافی تولید می کنند نادرست است! بخشی از کارگران بخش خدمات مستقیماً ارزش اضافی تولید می کنند، یعنی کارگر مولدند، مانند معلم یا پرستاری که در استخدام یک مدرسه یا بیمارستان انتفاعی است، این معلم یا پرستار برای صاحبان مدرسه یا بیمارستان انتفاعی ارزش اضافی تولید می کنند. همچنین بخش دیگری از کارگران بخش خدمات اصلاً ارزش اضافی تولید نمی کنند، مانند کارگرانی که کارشان صرفاً فروشندگی است یا صرفاً به امر خرید برای یک مؤسسه اشتغال دارند. بخشی دیگر به طور غیر مستقیم ارزش اضافی تولید می کنند و یا در تولید یا افزایش آن به طور غیر مستقیم سهیمند مانند معلم، پزشک یا پرستاری که در زمینۀ تربیت و یا حفظ نیروی کار و بهبود کیفیت آن کار می کنند و بدینسان به کل طبقۀ سرمایه دار نیروی کار ماهر و با کیفیت و سالم عرضه می نمایند. خود رفیق بیگی عبارتی از مارکس آورده که در آن مارکس به صراحت معلم حقوق بگیر یک مدرسۀ خصوصی ( انتفاعی ) را کارگر مولد ( مولد ارزش اضافی ) نامیده است (۱۰). مارکس همین ویژگی را در مورد کارگران حمل و نقل و ارتباطات و به طور کلی هرکسی که کارش برای سرمایه دار ارزش اضافی ایجاد کند تعمیم می دهد : « اثر مفید [ حمل و نقل انسانها و اشیا ] تنها به هنگام تولید آنها قابل مصرف است. این اثر مفید، همچون شیئی مصرفی متمایز از این روند وجود ندارد که عملکردی مانند یک محصول بازرگانی داشته باشد و همچون کالا تنها پس از تولید به چرخش روی آورد. این مانع از آن نیست که ارزش مبادله این اثر مفید [ حمل و نقل ] مانند هر کالای دیگری با ارزش عناصر تولیدی ای که صرف آن شده اند ( نیروی کار و وسائل تولید ) به اضافۀ ارزش اضافی تولید شده از کار اضافی کارگرانی که در صنعت حمل و نقل اشتغال دارند تعیین شود( ۱۱ )             مارکس در مورد بازیگران و حتی دلقک ها و یا نویسندگان همین موضوع را تعمیم می دهد : « یک بازیگر یا حتی یک دلقک ... کارگر مولد است اگر در استخدام سرمایه داری باشد و به او چیزی بیش از آنچه از او به عنوان مزد دریافت می کند برگرداند؛ در حالی که خیاطی که به خانۀ سرمایه داری می رود تا شلوار او را تعمیر کند کارگر غیر مولد است. کار اولی تولید ارزش اضافی می کند و در کار دومی درآمد مصرف می شود.» ( ۱۲) و نیز « نویسنده نه به خاطر آنکه ایده تولید میکند بلکه تا آنجا که باعث ثروتمند شدن ناشر می شود که کارهایش را منتشر میکند یا به عنوان کارگر مزدی یک سرمایه دار، کارگر مولد به شمار می رود. » ( ۱۳)


خلاصه اینکه بخشی از کارگران شاغل در بخش خدمات ارزش اضافی تولید می کنند و برخلاف نظر رفیق بیگی که تصور می کند آنها ارزش اضافی تولید نمی کنند و یا مستقیماً تولید نمی کنند، کارگر مولد به حساب می آیند.

بخشی دیگر مانند کارگران شاغل در فروشگاهها و مراکز بازرگانی که صرفاً به امر فروش اشتغال دارند، یا کارگران آتش نشانی یا کارگران شهرداری، یا کارمندان عادی بانکها، مؤسسات بیمه، ادارات دولتی و غیره ارزش اضافی تولید نمی کنند ( نه مستقیم و نه غیر مستقم ).

بخشی دیگر همانگونه که گفتیم به طور غیر مستقیم ( یعنی مثلاً از طریق تربیت، نگهداری یا افزایش کیفیت نیروی کار و غیره ) در تولید ارزش اضافی نقش دارند. نکتۀ مهم این است که هرسه بخش کارگران خدمات ( چه آنان که ارزش اضافی تولید می کنند، چه آنان که نمی کنند و چه آنان که نقش غیر مستقیمی در تولید ارزش اضافی دارند)، هر سه به یکسان عضو طبقۀ کارگرند و از این نظر تفاوتی بین آنان نیست، به همین طریق از نظر کارگر بودن بین آنان با کارگران شاغل در صنعت و معدن یا کارگران کشاورزی تفاوتی وجود ندارد.

مزد کارگران غیر مولد، مثلاً کارگران شاغل در فروشگاهها یا بنگاههای بازرگانی که صرفاً به کار فروش و خرید برای کارفرمای خود می پردازند از محل ارزش اضافی کارگران مولد پرداخت می - شود همانگونه که سود صاحبان بنگاههای تجاری از همینجا تأمین می گردد زیرا هزینۀ چرخش سرمایه به طور کلی از ارزش اضافی پرداخت می شود. نه کارگر تجاری، نه تاجر صاحب بنگاه بازرگانی ارزش اضافی تولید نمی کنند همانگونه که سرمایه دار صنعتی هم خود ارزش اضافی تولید نمی کند. این تنها کارگر مولد ( چه در بخش صنعت، چه کشاورزی و چه خدمات ) است که ارزش اضافی تولید می کند. اما فرق کارگر مزدی ای که در کار خرید و فروش در یک مؤسسۀ بازرگانی اشتغال دارد با سرمایه دار ِ تاجر اینست که کار مورد نیاز برای تحقق ارزش ( و به طور کلی کار مورد نیاز برای چرخش سرمایه ) اساساً برعهدۀ کارگر شاغل در این رشته است در حالی که سود بازرگانی (بخشی از ارزش اضافی که به خاطر این عملکرد - یعنی چرخش سرمایه - از سرمایۀ صنعتی به سرمایۀ تجاری منتقل می شود ) به جیب سرمایه دار تاجر می رود. با آنکه مصرف نیروی کار کارگر تجاری ارزش اضافی تولید نمی کند اما او مانند کارگر صنعتی، کشاورزی و کارگر مولد بخش خدمات نیروی کار خود را می فروشد و کاری بیش از مزد خود انجام می دهد، یعنی استثمار می - شود، زیرا اولاً قیمتهای نیروی کار در تمام رشته ها گرایش به برابری دارند که این جابجائی کارگر را از بخش مولد به غیر مولد و به عکس هرچه بیشتر تسهیل می کند و ثانیاً بارآوری کار در بخش خدمات از جمله در تجارت مانند کار در بخش صنعتی و کشاورزی در حال افزایش است، افزایشی که به مراتب بسیار بزرگتر از افزایش قیمت نیروی کار در این بخش است ( این را می توان در مقایسۀ تشابه مصرف نیروی کار او - صرف نظر از شکل مشخص مصرفش - با مصرف نیروی کار کارگر مولد به سادگی درک کرد ). آری این کار کارگر بخش تجاری است که انتقال ارزش اضافی کارگران مولد را به شکل سود بازرگانی به دست سرمایه دار تاجر ممکن می کند.

رفیق بیگی تفاوت بین کار مولد و غیر مولد ( و در نتیجه کارگر مولد و غیر مولد ) را با تفاوت بین کار در تولید محصولات مادی ملموس و کار در خدمات که به صورت محصولی جدا از تولید کننده وجود ندارد اشتباه کرده است، همچنین به وجود سه نوع یا سه بخش کارگر شاغل در خدمات ( کارگر مولد، کارگر غیر مولد و کارگر غیر مستقیم مولد ) توجه نکرده و تصور کرده است که شاغلان در رشتۀ خدمات اصلاً ارزش اضافی تولید نمی کنند ( یا صرفاً غیر مستقیم تولید می کنند). برای آنکه اشتباهات گوناگون دربارۀ کار مولد کارگران مزدی پیش نیآید باید در نظر گرفت که منظور از کار مولد همواره کاری است که تولید ارزش اضافی می کند. به طور گذرا بگوئیم اینکه صرفاً کار صنعتی یا کشاورزی کار مولد فرض شود و کار خدمات غیر مولد، دیدگاه برخی اقتصاددانان کلاسیک ( از جمله آدام اسمیت ) است که مارکس به ویژه این نظر او را در « تئوریهای ارزش اضافی » نقد کرده است.

اما نکته ای دربارۀ « سوسیالیسم اقتصادی روسی » : اصطلاح « سوسیالیسم اقتصادی » اگر به معنی گرایش اکونومیستی باشد یا به معنی گرایشی که تنها عامل مؤثر در جامعه را اقتصاد می داند باید با همین نام ذکر گردد. « سوسیالیسم اقتصادی » تا آنجا که ما می دانیم اصطلاح شناخته شده ای نیست و رفیق بیگی هم تعریفش نکرده است. اما نکته اینجاست که نباید به اسم مبارزه با « سوسیالیسم اقتصادی » به بی دقتی و اشتباه و انحراف در مبانی و مفاهیم « اقتصاد سوسیالیستی » دامن زده شود! اگر منظور « رویزیونیسم روسی » و تزهای اقتصادی آن است باید گفت که اتفاقاً یکی از ویژگیهای این رویزیونیسم گسترش بیش از حد مفهوم طبقۀ کارگر بود به طوری که بسیاری از عناصر غیر کارگر مانند بوروکراتها و تکنوکراتها و غیره را نیز در خود جا می داد! در واقع مشکل آنها نه محدود کردن تعریف پرولتاریا، بلکه گل و گشاد کردن آن بود! البته نباید منکر شد که بینش مکانیستی یکی از خصوصیات رویزیونیسم روسی و یا رویزیونیستهای تابع آن در کشورهای زیر سلطه بود و بنابراین احتمالاً رویزیونیستهائی می توان یافت که دچار انحرافاتی که رفیق بیگی از آن اسم می برد باشند.


 

تعریف رفیق بیگی از طبقۀ کارگر


 

رفیق بیگی پس از نقد تقلیل گرائی « سوسیالیسم اقتصادی » می کوشد تعریفی از طبقۀ کارگر ارائه دهد که معایب مورد انتقادش را نداشته باشد. او کارگر را چنین تعریف می کند :

« کارگر فرديست که در ازاء فروش نيروی کارش، مستقيم و يا غيرمستقيم، مناسبات بازتوليد سرمايه داری را بازقرار ميسازد. »

درستی یا نادرستی هرحکم و از جمله هرتعریف را باید با مصداقهای عملی اش محک زد. طبق تعریف رفیق بیگی، بیکاران جزء طبقۀ کارگر نیستند، زیرا نیروی کار خود را نمی فروشند ( به این دلیل ساده که تا هنگامی که بیکارند کسی نیروی کارشان را نمی خرد که آنان فروشنده اش باشند). بنابراین نمی - توانند « در ازاء فروش نیروی کار» شان « مناسبات بازتوليد سرمايه داری را بازقرار » سازند!

اگر رفیق بیگی بیکاران ( که
بخش اعظمشان کارگران بیکار شده و نیروی کار ِ به تازگی آمادۀ فروش اند، مثلاً جوانان جویای کار که تازه به سن کارکردن رسیده اند) را جزء طبقۀ کارگر نمی داند باید بگوید آنان چه هستند و اگر آنها را جزء طبقۀ کارگر می داند در این صورت باید نارسا بودن و ناکافی بودن تعریف خود را بپذیرد.

البته بیکاران و بیکاری در تنظیم سطح مزد و به طور کلی بازار کار نقش دارند، خود آنها محصول قوانین انباشت سرمایه اند ( از جمله قانون گرایش افزایشی ترکیب ارگانیک سرمایه ) و بر بازتولید سرمایه و تخصیص منابع اثر می گذارند، اما نه در ازای فروش نیروی کارشان چون عجالتاً نیروی کارشان به فروش نمی رود!

همین مسئله را در مورد کارگران بازنشسته می توان گفت : اینان نیز با توجه به تعریف رفیق بیگی جزء طبقۀ کارگر نیستند، چون نیروی کارشان را نمی فروشند، چون کار نمی کنند.

به همین طریق معلولان یا بیماران ( دست کم بیماران ناتوان از کار دائم ) جزء طبقۀ کارگر نیستند. باز با توجه به تعریف رفیق بیگی، خدمتکاران خانگی مزدی ( که با نوکر و کلفت و خدم و حشم دورۀ پیشاسرمایه داری نباید اشتباه شوند ) جزء طبقۀ کارگر نیستند.    

با تعریف رفیق بیگی، کارگران مأمور پاکیزگی شهرداری و مأموران آتش نشانی و همچنین کارگران پست (غیر انتفاعی ) را نیز به زحمت می توان جزء طبقۀ کارگر به حساب آورد.                              صرف نظر از مورد بیکاران و بازنشسته ها، رفیق بیگی صریحاً کارگرانی را که مزدشان از محل درآمد پرداخت می شود و نه از سرمایه، جزء طبقۀ کارگر به حساب نمی آورد. به رغم اینکه اینان مثلاً خدمتکاران مزدی خانگی ( یا کارگران مأمور نظافت شهرداری و غیره ) چه از نظر وضعیت شان نسبت به وسائل تولید ( یعنی اینکه صاحب وسائل تولید نیستند)، چه از این جهت که نیروی کارشان را می فروشند، و چه از جهت درآمدشان که همان مزد یعنی ارزش نیروی کارشان است هیچ فرقی با کارگران مولد صنعتی، کشاورزی و خدماتی ندارند، همچنین از این جهت هیچ فرقی با کارگران در رشته های تجارت و بانکها و مؤسسات بیمه و غیره ( که چون در « بازقراری مناسبات بازتولید سرمایه داری نقش دارند » قاعدتاً رفیق بیگی آنان را کارگر می داند ) ندارند.

در صفحات پیش، از کار مولد ( کاری که ارزش اضافی تولید می کند ) و کار غیر مولد ( کاری که با خرید نیروی کار و نه کار حاصل می شود اما ارزش اضافی تولید نمی کند، بلکه مثلاً امر تحقق ارزش را برعهده دارد ) سخن گفته شد، این دو نوع کار با دو نوع کارگر، کارگر مولد و کارگر غیر مولد، مرتبط اند. در اینجا بد نیست تأکید شود که کارگرمولد و کارگرغیر مولد مانند کار مولد و کارغیر مولد از الزامات جامعۀ سرمایه داری اند و این واقعیتها و در نتیجه اصطلاحات ناشی از آنها بار اخلاقی ندارند و حامل هیچ گونه پیشداوری نیستند و به علاوه کار معینی در شرائطی می تواند مولد باشد و در شرائطی دیگر غیر مولد. این دو اصطلاح تنها بدین واقعیت اشاره دارند که در جامعۀ سرمایه داری به دلیل ویژگیهای شیوۀ تولید، مبادله و توزیع خاص این جامعه و به خاطر تقسیم کار ویژه ای که در آن وجود دارد، برخی کارها ( و در نتیجه برخی کارگران ) مولد ارزش اضافی اند و برخی کارها ( و در نتیجه برخی کارگران ) مولد ارزش اضافی نیستند. اما نیروی کار برای هر دو دسته کارگران، که به طور نسبی بین کار مولد و کارغیر مولد جابجا می شوند، کالاست. هر دو دسته فاقد وسائل تولیدند و همانگونه که در بالا گفته شد، در طول زمان عناصر یا گروههائی از یک دسته می توانند وارد دستۀ دیگر شوند ( ۴ ۱). مارکس می نویسد :

« نیروی کار ِ کارگر مولد برای خود کارگر یک کالا به شمار می رود همین امر برای کارگر غیر مولد صادق است. اما کارگر مولد کالائی برای خریدار نیروی کارش تولید می کند. کارگر غیر مولد برای او صرفاً ارزش مصرف و نه کالا به وجود می آورد، ارزش مصرفی تصوری یا واقعی. وجه شاخص کارگر غیر مولد این است که هیچ کالائی برای خریدار خود تولید نمی کند اما کالاهائی از او دریافت می نماید.

کار معینی می تواند مولد باشد اگر من آن را همچون سرمایه دار، همچون مولد بخرم تا ارزش بالاتری به وجود آورم و غیر مولد است اگر آن را همچون مصرف کننده، خرج کننده درآمد بخرم به این منظور که ارزش مصرف آن را مصرف کنم فارغ از آنکه این ارزش مصرف همزمان با فعالیت    خود نیروی کار از بین برود و یا در یک شیئی مادیت یابد. » ( ۱۵)              گفتۀ مارکس در بالا را می توان چنین خلاصه کرد :

* کارگر مولد و کارگر غیر مولد هر دو فروشندۀ نیروی کارند.

* نیروی کار کارگر مولد با سرمایه (سرمایۀ متغییر) مبادله می شود، ولی نیروی کار کارگر غیر مولد با درآمد ( ۱۶).

* مولد بودن یا نبودن کار به شکل فیزیکی آن، به اینکه در یک محصول مادی متبلور شود یا نشود بستگی ندارد.

* هرچند مارکس در اینجا صریحاً نگفته، اما روشن است که کارگر مولد و کارگرغیر مولد هر دو فاقد وسائل تولید اند.

آنچه در اینجا و در بحث ما مهم است این است که مارکس هم کارگر مولد و هم کارگر غیر مولد، هم کسی که نیروی کارش با سرمایه مبادله می شود و هم کسی که نیروی کارش با درآمد مبادله می گردد را کارگر می نامد. رفیق بیگی تنها کسانی را که نیروی کارشان با سرمایه مبادله می شود و یا تنها کسانی را که در بازتولید روابط سرمایه داری از طریق فروش نیروی کارشان نقش دارند کارگر می داند. همانگونه که دیدیم، در دیدگاه رفیق بیگی خدمتکاران مزدی خانگی، یا رفتگران شهرداری، و یا مأموران آتش نشانی، و به طور کلی کارکنان مؤسسات غیر انتفاعی کارگر به حساب نمی آیند، زیرا نیروی کارشان با درآمد مبادله می شود، یعنی رفیق بیگی برخلاف مارکس که شرط کارگر بودن را مبادلۀ نیروی کار هم با سرمایه ( سرمایۀ متغییر) و هم با درآمد می داند، آن را تنها به اولی محدود می کند!

در همان حال رفیق بیگی در مورد فروش خدمات یک وکیل دادگستری که آن هم ممکن است با درآمد ( یعنی مثلاً از محل درآمد کارگری که برای مشورت دربارۀ حل یک دعوای حقوقی به او رجوع می کند ) مبادله شود، به اشتباه می افتد و این فروش خدمت را ( که مانند فروش کالاست ) فروش نیروی کار وکیل به حساب می آورد، در حالی که وکیل در این مورد کار خود را می فروشد و نه نیروی کارش را. در رابطۀ بین وکیل و موکل ( به ویژه هنگامی که موکل کارگر باشد )، وکیل خود دربارۀ اینکه کار چگونه و به چه میزان و مدت انجام گیرد و چقدر از بابت آن دریافت کند حرف آخر را می زند و نه کارگری که مشتری یا موکل است. به علاوه وسائل کار وکیل متعلق به خود اوست و به موکل تعلق ندارد. افزون براین به دلیل وجود قوانین و سازمانهائی نظیر کانون وکلا و غیره که در همۀ کشورها از نهادهای نیرومند بورژوائی به شمار می روند، موقعیت قانونی، حقوقی و اجتماعی وکیل غالباً از موکل بالاتر است جز در مواردی که موکل خود از طبقات بالای اجتماعی یا نهادی دولتی و یا مؤسسۀ سرمایه داری بزرگ باشد.

پیش از جمعبندی کلی بحث و ارائۀ چهارچوبی برای تعریف طبقۀ کارگر باید به نکته ای دیگر اشاره کرد که در آن نیز رفیق بیگی دچار اشتباه شده است. او از یک سو به درستی تأکید دارد که در بررسی مناسبات سرمایه داری باید تولید، مبادله، توزیع و مصرف را با هم در نظر گرفت ( و ما اضافه می کنیم با پایه قرار دادن تولید ) و از سوی دیگر برای اینکه ثابت کند مثلاً کسانی که از اسبهای خصوصی یک سرمایه دار ( یا یک شخص پولدار) که صرفاً برای لذت شخصی و نه کسب سود آنها را دارد، نگهداری می کنند، کارگر نیستند، چون« در ازاء فروش نیروی کار» شان « مناسبات بازتوليد سرمايه داری را بازقرار » نمی سازند؛ و برای نشان دادن این ادعای خود می گوید سرمایه دار یا پولدار مفروض می تواند، از امروز به فردا، خود را از اسبها و اسطبل آزاد کند، یعنی مثلاً آنها را بفروشد و این کار هیچ خللی در کل نظام سرمایه داری ایجاد نمی کند، اما در مورد کارخانۀ خود نمی تواند چنین کاری کند. این طرفه استدلالی است! اولاً اگر سرمایه دار یا پولدار صاحب اسب و اسطبل ما قادر می شود اسب و اسطبل خود را بفروشد بدین معنی است که خریداری برای آنها وجود دارد، یعنی این اقلام لوکس نیاز کسی دیگر را برطرف می سازد، پس در کل مناسباتی که مورد نقد رفیق بیگی است تغییری ایجاد نمی کند. ما فعلاً این مورد را که کاملاً استدلال رفیق بیگی را رد می کند کنار می گذاریم و فرض را براین می گیریم که سرمایه دار مورد نظر اسبها و اسطبل خود را به طور کلی از بین ببرد و کسانی را که در آنجا کار می کنند بیکار کند، به نظر رفیق بیگی این کار هیچ لطمه ای به کل نظام سرمایه داری نمی زند، اما سرمایه دار مورد نظر در مورد وسائل تولید خود ( مثلاً کارخانۀ خود) نمی تواند چنین کاری کند. آری اگر تنها این سرمایه دار و یا چند سرمایه دار « عاقل » هم اسبها و اسطبلها، هم لیموزین و هلیکوپتر خصوصی خود را از بین ببرند و هم شاغلان آنها را مرخص کنند این کارها لطمه ای به کل نظام سرمایه داری نمی زند. اما باید توجه کرد که اگر این سرمایه دار یا چند تن مانند او وسائل تولید و مبادله خود را نیز نابود کنند باز نظام سرمایه داری لطمۀ جبران ناپذیر نخواهد خورد! اما آیا همۀ سرمایه داران می توانند همۀ اقلام لوکس و صنایع و خدمات مربوط به آنها را از بین ببرند؟ رفیق بیگی در یک جا خواهان دید کلی و کلان است ( یعنی مثلاً از سرمایۀ کلی یک قدم پائین تر نمی آید! ) و در جای دیگر به یک مورد جزئی می چسبد! واقعیت این است که اگر مثال اسب و اسطبل ( و به طور کلی مواردی که مربوط به اقلام مصرفی و اقلام لوکس خود طبقۀ سرمایه دار و پولداران می شود ) را در مورد همۀ اشخاص ذی ربط ( یعنی کل طبقۀ سرمایه دار، زمینداران و کلاً همۀ ثروتمندان ) تعمیم دهیم دیگر مثال و ادعای رفیق بیگی صادق نیست! یعنی کل کالاها و خدمات لوکس در جامعۀ سرمایه داری را نمی توان از میان برد و نمی - توان درآمدی را که صرف آنها می شود دوباره به تولید کالاها و خدمات عادی اختصاص داد ( توجه کنیم که در مورد جامعۀ سرمایه داری گفتگو می شود )!

تقسیم ارزش اضافی به سرمایۀ الحاقی ( یعنی آن مقدار از ارزش اضافی که مجدداً به سرمایۀ مولد اضافه می شود ، که صرف سرمایه گذاری در وسائل تولید بیشتر و استخدام کارگر بیشتر می گردد ) و درآمد و نیز بخشی که به صورت مالیات به دولت داده می شود، آری چنین تقسیمی دلبخواهی نیست. مثلاً نمی توان درآمد را به دلخواه دوباره به انباشت تبدیل کرد (مثلاً به این دلیل ساده که سرمایه داری در همین سطح انباشت موجود با اضافه سرمایه، اضافه کارگر و اضافه تولید روبروست )! در نظام سرمایه داری تخصیص بخش مهمی از درآمد سرمایه داران به تولید ممکن است به کاهش بیشتر نرخ سود منجر شود ( مثلاً به دلیل افزایش شمار کارگران شاغل و کاهش بیکاران و در نتیجه افزایش مزدها ) و مشکلات دیگری در آب کردن کالاهای تولیدی به وجود آورد.

اگر رفیق بیگی به حرف خود که باید تولید، مبادله، توزیع و مصرف را مجموعاً و در واکنش متقابل در نظر گرفت وفادار بماند، و اگر همانگونه که در موارد دیگر دید کلی و کلان را مطرح می کند در مورد درآمد و خدمات و خدمات مصرفی و غیره نیز چنین دیدی را به کار برد خواهد دید که حتی کالاها و اقلام لوکس ( نظیر اسب و اسطبل سرمایه دار مفروض یا هواپیمای خصوصی یا قایق تفریحی یا جواهر و غیره ) در کل و مجموع خود در « تعادل » اقتصاد سرمایه داری نقش دارند ( در واقع باید گفت حتی با وجود اینها تعادل واقعی وجود ندارد و بدون اینها بدتر هم می شود! ) و بنابراین در نهایت با تز او مبنی بر « بازقراری مناسبات بازتولید سرمایه داری » انطباق دارند! اما نکته اینجاست که چنین فرمولی با عبارات پیچیده و قابل تفسیر و در عین حال دارای ضعف مهم ( مانند اینکه بیکاران را از صف پرولتاریا خارج می کند ) کمکی به درک وضعیت طبقۀ کارگر نمی کند و به ابهام در این باره می افزاید.

پرسش این است که چگونه باید طبقۀ کارگر را تعریف کرد تا نه اشکالات تعریف کسانی که رفیق بیگی از آنها انتقاد می کند مجال ظهور پیدا کنند و نه اشتباهات، اشکالات و تناقضات تعریف پیشنهادی خود او؟

لنین طبقۀ اجتماعی را چنین تعریف می کند : « طبقات‌ گروههاى‌ بزرگى‌ از مردم‌ اند که‌ برحسب‌ جايگاهى‌ که‌ در نظام ‌تاريخاً تعيين‌ شدۀ توليد اجتماعى‌ اشغال‌ مى‌کنند، برحسب‌ روابطشان‌ باوسائل‌ توليد ( که‌ در بيشتر موارد به‌ طور قانونى‌ تثبيت‌ مى‌شود )، برحسب ‌نقشى‌ که‌ در سازمان‌ اجتماعى‌ کار بازى‌ مى‌کنند و در نتيجه‌ برحسب‌ ميزانى‌ از ثروت‌ اجتماعى‌ که‌ در اختيار دارند و شيوۀ به‌ دست‌ آوردن‌ آن‌، از يکديگرمتمايز مى‌شوند. طبقات‌ گروههائى‌ از مردم‌ اند که‌ يکى‌ از آنها مى‌تواند به‌ خاطر جايگاه‌ متفاوتى‌ که‌ نسبت‌ به‌ ديگر گروهها در نظام‌ اقتصاد اجتماعى ‌معينى‌ دارد، کار آنها را استثمار کند.» ( ۱۷ )

اگر از تعریف لنین برای طبقه کمک بگیریم آنگاه می توانیم از بحثهای طرح شده دربارۀ طبقۀ کارگر در اینجا نتیجه گیری کنیم که تعریف طبقۀ کارگر باید موارد زیر را دربر داشته باشد :

۱ - کارگران مولد و کارگران غیر مولد را دربر گیرد.

۲ - براینکه کارگران ( اعم از مولد و غیر مولد ) فاقد وسائل تولیدند تکیه کند

۳ - براینکه کارگران ( اعم از مولد و غیر مولد ) فروشندۀ نیروی کارند تکیه کند ( فارغ از اینکه خریداری برای این نیروی کار وجود داشته باشد یا نه ). ۴- این تعریف باید طوری باشد که بیکاران - یا اکثریت قاطع آنان - را دربر گیرد و در عین حال مدیران عالی رتبۀ برکنار شده، سرمایه داران ورشکسته و لومپن پرولتاریا را وارد تعریف پرولتاریا نکند. این تعریف همچنین باید طوری باشد که کارگران بازنشسته و جوانانی را که برای نخستین بار در جستجوی کار مزدی هستند دربر گیرد.

۵ - این تعریف باید کارگران یدی و کارگران فکری شاغل در همۀ بخشهای اقتصادی - اجتماعی، اداری و فرهنگی را دربر گیرد.

۶ - این تعریف باید برای تمام دوران سرمایه داری، برای سرمایه داری پیشرفته و عقب مانده و نیز برای بخش سرمایه دارانه در نظامهائی که کاملاً سرمایه داری نیستند صادق باشد.

۷ - این تعریف باید برخصلت کارگران به مثابۀ یک طبقه، یعنی موقعیت یکسان در سازمان اجتماعی کار و موقعیت یکسان نسبت به وسائل تولید و روند تصمیم گیری و اجرا، تأکید ورزد و بتواند اشتراک منافع کارگران را بیان نماید.

۸ - آخرین و نه کم اهمیت ترین نکته این است که تعریف طبقۀ کارگر نباید تنها در قلمرو اقتصادی محدود بماند ( هرچند این قلمرو جنبۀ بنیادی دارد )، بلکه باید ناظر بر حوزه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز باشد. مثلاً از نظر اجتماعی افراد خانوادۀ یک کارگر جزء طبقۀ کارگرند مگر اینکه وارد طبقۀ دیگری شده باشند و یا چنانکه گفتیم کارگران بازنشسته جزء طبقۀ کارگرند.

از نظر سیاسی فلان سیاستمدار، استاد دانشگاه، وکیل دادگستری، کارشناس مالی یا افسر نظامی یا اطلاعاتی که از منافع سیاسی، حقوقی، اداری و امنیتی و در یک کلمه از سلطۀ طبقۀ بورژوا و منافع کوتاه مدت یا دراز مدت او دفاع می کند عضو طبقۀ بورژوا ست حتی اگر مستقیماً در استثمار کارگران نقش نداشته باشد و از نظر معیشتی از سطح متوسط یا پائینی برخوردار باشد. به همین طریق فلان روشنفکر یا هنرمند که ایده های مدافع سرمایه داری و نظام طبقاتی را ترویج می کند یا احساسات و معیارهای زیباشناختی بورژوائی را به پیش می برد عضو طبقۀ بورژواست حتی اگر مستقیماً کسی را استثمار نکند. اما اگر عناصری از صاحبان مشاغل بالا و روشنفکران و هنرمندان در خدمت منافع آنی یا تاریخی طبقۀ کارگر باشند، به همان نسبتی که چنین اند، باید جزء رهروان منافع طبقۀ کارگر به حساب آورده شوند.

بی توجهی بدین جنبه ها نیز همچون بی توجهی به این حقیقت که کارگران غیر مولد و کارگران فکری نیز جزء طبقۀ کارگرند برخوردی مکانیکی و یکجانبه است و بهمان طریق در عمل به طبقۀ کارگر و مبارزۀ او برای رهائی لطمه می زند.

با توجه به مجموع آنچه در این نوشته گفته شد ما تعریف مقدماتی زیر را از طبقۀ کارگر ارائه می دهیم و امیدواریم با برخورد انتقادی بدان این تعریف تصحیح، تدقیق و تکمیل شود :

کارگران گروههای بزرگی از تولید کنندگان مستقیم کالاها یا خدماتند که وسیلۀ تولیدی از خود ندارند و تنها صاحب نیروی کار خود و عرضه کنندۀ آن در بازار کارند، آنان در برابر دریافت بهای نیروی کار ِ خود (مزد)، توانائیهای عضلانی، عصبی و فکری شان را در اختیار خریداران نیروی کار (سرمایه داران، کارفرمایان) قرارمی دهند و با مصرف این توانائیها در روند کار استثمار می شوند، یعنی خریداران نیروی کار نه فقط معادل مزد پرداختی به آنان، بلکه کار اضافی پرداخت نشده ای را نیز به دست می آورند، آنان در روند اجتماعی کار ناگزیر پیرو ارادۀ خریداران نیروی کارند، آنان با فروش نیروی کارهزینه های زندگی خود را برای دوران کار، بازنشستگی و نیز بقای نسل خویش تأمین می کنند، آنان مستقل از حرفه، سن، جنس، ملیت و عقیدۀ خود طبقۀ واحدی تشکیل می دهند که اساساً دارای منافع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مشترک است.


 

بهمن ۱۳۸۴، ۱۱ فوریۀ ۶ ۲۰۰ ۲۲

سهراب شباهنگ

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com


( ۱) ما اصطلاح کارگر مولد را در معنائی که مارکس در نظر داشته به کار می بریم، یعنی کارگری که ارزش اضافی تولید می کند. همان گونه که خواهیم دید کارگرانی وجود دارند که ارزش اضافی تولید نمی کنند.

( ۲) « مبادلۀ کالا نقطۀ عزیمت سرمایه است. » ( مارکس سرمایه، ج ۱، ترجمۀ فرانسوی، پروگرس، مسکو، ۱۹۸۲ ، ص ۱۴۸)

( ۳) « بدیهی است که هیچ تغییری در توزیع ارزشهائی که مبادله می شوند نمی تواند مجموع آنها را تغییر دهد » و « کل طبقۀ سرمایه دار یک کشور نمی تواند خود از خویش سود به دست آورد.» ( سرمایه، ج ۱، پیشین، ص ۱۶۴)

( ۴ ) سرمایۀ مولد، مانند کار مولد، سرمایه ای است که مستقیماً در تولید به کار می افتد ( فارغ از اینکه عرصۀ تولید صنعت، کشاورزی یا خدمات باشد) و در این روند با استثمار کارگر ارزش اضافی به وجود می آورد.

( ۵ ) عنوان فرعی جلد سوم سرمایه چنین است: روند تولید سرمایه داری به مثابۀ یک کل

Der Gesamprozeß der kapitalistischen Produktion

The Process of Capitalist Production as a Whole

( ۶ ) سرمایۀ کلی برخلاف نظر رفیق بیگی، مجرد نیست، بلکه مشخص ( کنکرت ) است. مفهوم کنکرت از نظر مارکس مجموع تعینهای مختلف است ( « مشخص از آن رو مشخص است که مجموع تعینهای گوناگون است » - مارکس مقدمۀ نقد اقتصاد سیاسی ) و - همان گونه که خود رفیق بیگی هم می گوید - چون سرمایۀ کلی دربردارندۀ سرمایۀ تجاری، ربائی و غیره است، یعنی تعینهای مختلف را در خود دارد مفهومی مشخص ( کنکرت، انضمامی ) است و نه مجرد. مشخص را نباید با جزئی، خاص، ملموس و غیره اشتباه کرد.

( ۷ ) « سرمایه » ، پیشین، ص ۶۶/ ۱۶۵ – تأکید از من است.

( ۸ ) « شکل بنیادی » ترجمۀ واژۀ Grundform آلمانی و forme fondamentale فرانسوی است. مترجم انگلیسی جلد اول سرمایه این اصطلاح را به standard form ترجمه کرده است. به نظر من ترجمۀ فرانسوی در این مورد به اصل آلمانی نزدیک تر است.
( ۹ ) من برای هماهنگی انشائی با جملۀ خود در متن نقل شده تغییر کوچکی داده ام اصل نوشتۀ رفیق بیگی چنین است : « سرمايۀ ‌کلی را، بعنوان عامل بنيادين مناسبات اجتماعی در جامعه، بکنار راند و ناچاراً يکی‌از وجوه سرمايه‌های متعدد، يعنی سرمايۀ توليدی را، جايگزين آن گرداند. »

(۱۰) عین عبارت مارکس چنین است : « در اینجا [ در نظام سرمایه داری ] هدف تولید، ارزش اضافی است. بنابراین صرفاً کاری مولد به حساب می آید که ارزش اضافی به سرمایه دار تحویل دهد و یا کاری که سرمایه را بارور سازد. مثلاً معلم مدرسه کارگر است نه بدان جهت که مغز شاگردانش را پرورش می دهد، بلکه از آن رو که سکه های پول عاید کارفرمایش می کند. اینکه این آخری در کارخانۀ تولید درس سرمایه گذاری کرده و نه در کارخانۀ کالباس سازی تغییری در اصل موضوع نمیدهد. » ( سرمایه، ج ۱، پیشین، ص ۸۲ / ۴۸۱)

( ۱۱) سرمایه، ج ۲، فصل اول، گردش کامل، ترجمۀ فرانسوی، پروگرس، مسکو، ص ۶۱ - تأکید از من است.

( ۱۲) مارکس، « تئوریهای ارزش اضافی» ، فصل پنجم.

( ۱۳) همانجا (« تئوریهای ارزش اضافی » روی سایت www.marxists.org قابل دسترسی است). ( ۱۴) یک سرایدار مزد بگیر که کار غیر مولد انجام می دهد می تواند به نگهبان انبار کارخانه ای تبدیل گردد و کارگر مولد شود (بی آنکه در وظائفش تغییر اساسی به وجود آید )، کارگران مسئول نگهداری اسبها و اسطبل لوکس خصوصی فلان سرمایه دار مورد مثال رفیق بیگی می توانند از امروز به فردا کارگران مزدی فلان مؤسسۀ شرط بندی اسب شوند و به کارگر مولد تبدیل شوند. کارمند کامپیوتر فلان بانک یا فلان شرکت بیمه می تواند از امروز به فردا در یک مؤسسۀ تولید برنامه کامپیوتری استخدام گردد و به کارگر مولد تبدیل شود. مسئول رزواسیون یک شرکت حمل و نقل که کارگر مولد است می تواند فردا به سکرتر یک مؤسسۀ خریه تبدیل گردد و کارگر غیر مولد شود.

( ۱۵) « تئوریهای ارزش اضافی » فصل پنجم، پیشین.

( ۱۶ ) باید به معنائی که مارکس از درآمد در نظر دارد توجه کرد، او در جلد سوم سرمایه منبع درآمد سه طبقۀ مهم جامعۀ سرمایه داری یعنی کارگران، سرمایه داران و زمینداران را به ترتیب مزد، آن بخش از ارزش اضافی که انباشت نمی شود، و اجاره می داند (که بخشی از ارزش اضافی است). پس آن بخش از ارزش اضافی که به کار بازتولید سرمایۀ مولد نمی آید به صورت درآمدهای مختلف توزیع می گردد : ۱- درآمدی که صرف هزینه های زندگی سرمایه دار صنعتی می گردد. ۲ - درآمدی که سود سرمایه دار تجاری را تشکیل می دهد. ۳ - درآمدی که بهره سرمایه دار بهره خوار را تشکیل می - دهد. ۴ - درآمدی که به صورت اجاره زمیندار درمی آید. ۵ - درآمدی که به صورت مالیات در اختیار دولت قرار می گیرد. ۶ - درآمدی که مزد کارگر غیر مولد را تشکیل می دهد. بدینسان کار کارکران مزدی مؤسسات بازرگانی با درآمد سرمایه دار تجاری که بخشی از ارزش اضافی کارگران

مولد است مبادله می شود، همانگونه که سود سرمایۀ تجاری از همین منبع به دست می آید.

( ۱۷ ) رجوع شود به « ابتکار عظیم » سال ۱۹۱۹- تأکیدها از من است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر