۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

اختلافات درون جنبش کارگری اروپا و. ا. لنین

و. ا. لنین


 

اختلافات درون جنبش کارگری اروپا


 

اختلافات اصلی تاکتیکی در جنبش کارگری معاصر اروپا و آمریکا در مبارزه ای به ضد دو گرایش بزرگ خلاصه می شود که از مارکسیسم، که در واقع به نظریۀ مسلط در این جنبش مبدل گشته، جدا می گردند. این دو گرایش عبارتند از رویزیونیسم (اپورتونیسم، رفرمیسم) و آنارشیسم (آنارکو سندیکالیسم، آنارکوسوسیالیسم). این دو جدائی [دوری] از نظریه و تاکتیک مارکسیستی که در جنبش کارگری مسلطند به شکلهای مختلف و طیفهای گوناگون در همۀ کشورهای متمدن طی بیش از پنجاه سال تاریخ مبارزۀ توده ای طبقۀ کارگر مشاهده می شود.

همین واقعیت به تنهائی نشان می دهد که این جدائی [دوری] از مارکسیسم را نمی توان به تصادف و یا به اشتباهات فردی و گروهی یا حتی به تأثیر ویژگی های ملی یا سنت ها و چیزهائی از این دست نسبت داد. باید عللی ریشه دار در نظام اقتصادی و در سرشت تکامل همۀ کشورهای سرمایه داری وجود داشته باشند که پیوسته باعث این جدائی [دوری] می گردند. کتاب کوچکی به نام اختلافات تاکتیکی در جنبش طبقۀ کارگر نوشتۀ آنتون پانه کوک مارکسیست هلندی که سال گذشته منتشر شد* نشان دهندۀ تلاشی جالب در زمینۀ پژوهش علمی ِ این علل است. ما طی تشریح مطالب خود، خواننده را با نتائج پانه کوک که صحت کامل آنها را نمی توان انکار کرد آشنا می کنیم.

یکی از عمیق ترین عللی که به طور متناوب موجب اختلافاتی بر سر تاکتیک می شود رشد ِ خود ِ جنبش طبقۀ کارگر است. اگر این جنبش با معیار ایده آلی خیالی سنجیده نشود بلکه همچون جنبش عملی انسان های عادی ملاحظه گردد روشن خواهد شد که ورود شمار هرچه بیشتری از « عضوگیری شده » های جدید و جذب بخشهای جدیدی از توده های کارگر ناگزیر همراه با نوسان هائی در قلمرو نظریه و تاکتیک، تکرار اشتباهات کهن، بازگشت به دیدگاه ها و روش های منسوخ و از این دست خواهد بود. جنبش کارگری هر کشور بخشی از انرژی، توجه و زمان خود را صرف « آموزش » اعضای خود می کند.

افزون براین، آهنگ تکامل سرمایه داری در کشورهای مختلف و در حوزه های مختلف اقتصاد ملی متفاوت است. در جائی که صنعت بزرگ بیشترین تکامل را داشته باشد طبقۀ کارگر و ایدئولوگ های آن مارکسیسم را به آسان ترین، سریع ترین، کامل ترین و پایدارترین وجه جذب می کننند. روابط عقب ماندۀ اقتصادی و یا روابطی که در تکامل شان تأخیر روی داده پیوسته باعث ظهور آنچنان پشتیبانانی از جنبش کارگری می شوند که تنها برخی جنبه های مارکسیسم، برخی جنبه های جهان بینی جدید یا شعارها و خواستهای جداگانه را جذب می کنند و از گسست کامل از همۀ سنت های جهان بینی بورژوائی به طور کلی و جهان بینی بورژوا دموکراتیک به طور خاص ناتوانند.

همچنین یک منبع دیگر اختلافات، سرشت دیالکتیکی تکامل اجتماعی است که در درون تضادها و از طریق تضادها به پیش می رود. سرمایه داری پیشرو است زیرا شیوه های کهن تولید را درهم می شکند و نیروهای مولد را تکامل می بخشد؛ در همان حال، در مرحله ای از تکامل، رشد نیروهای مولد را به عقب می اندازد. سرمایه داری باعث تکامل، سازمان یابی و انضباط کارگران می شود – و [در همان حال] کارگران را پایمال و سرکوب می کند و به تباهی، فقر و غیره می کشاند. سرمایه داری گورکن خود را به وجود می آورد، عناصر نظام جدید را ایجاد می کند، در همان حال این عناصر جدید بدون « جهش » تغییری در وضع عمومی امور نمی دهند و بر سلطۀ سرمایه اثری نمی گذارند. مارکسیسم، نظریۀ ماتریالیسم دیالکتیک، قادر است تضادهای زندگی واقعی، تاریخ واقعی سرمایه داری و جنبش طبقۀ کارگر را دربر گیرد. اما به خودی خود روشن است که توده ها نه از کتاب بلکه از زندگی واقعی می آموزند و در نتیجه برخی افراد یا گروه ها همواره اغراق می کنند، گاه یک جنبه و گاه جنبۀ دیگری از تکامل سرمایه داری، گاه یک « درس » و گاه « درس » دیگر از این تکامل را به نظریه ای یکجانبه، به دستگاهی از تاکتیک های یکجانبه ارتقا می دهند.

ایدئولوگ های بورژوا، لیبرال ها و دموکرات ها که نه مارکسیسم را می فهمند و نه جنبش کنونی طبقۀ کارگر را، دائماً از افراطی به افراط دیگر می غلتند. زمانی کل موضوع [ مبارزه] را با تأیید اینکه افرادی بداندیش طبقه ای را به ضد طبقۀ دیگر « تحریک » می کنند توضیح می دهند و زمانی دیگر با تأیید اینکه حزب کارگران، « حزب مسالمت آمیز اصلاحات » است خود را تسلّی می بخشند. هم آنارکوسندیکالیسم و هم رفرمیسم را باید همچون محصول مستقیم این جهان بینی بورژوائی و تأثیرات آن دید که صرفاً یک جنبه از جنبش طبقۀ کارگر را در نظر می گیرد، یکجانبه نگری را به مرتبۀ تئوری ارتقا می دهد، گرایش هائی از جنبش کارگری را که ویژۀ دوره و شرائط معیّن طبقۀ کارگرند غیر قابل جمع اعلام می کند. اما زندگی واقعی، تاریخ واقعی [همۀ] این گرایشهای مختلف را دربر می گیرد. همان گونه که تکامل طبیعت، هم تحول آرام و هم جهشهای سریع، هم گسست و هم تحول تدریجی را شامل می شود.

رویزیونیستها به هر سخنی دربارۀ « جهش » و دربارۀ اینکه جنبش طبقۀ کارگر ضد [آنتی تز] کل جامعۀ کهن است به چشم عبارت پردازی می نگرند. آنان اصلاحات را تحقق ِ جزئی ِ سوسیالیسم فرض می کنند. آنارکوسندیکالیست ها « کار کوچک »، به ویژه استفاده از تریبون مجلس را رد می کنند. این تاکتیک های اخیر در عمل به معنی منتظر ِ « روزهای بزرگ » ماندن همراه با ناتوانی در گردآوری نیروهائی است که موجب رویدادهای بزرگ می شوند. هر دو بر آنچه از همه مهم تر و از همه فوری تر است یعنی بر متحد کردن کارگران در سازمانهای بزرگی که به نحوی درخور عمل کنند، ترمز می زنند – سازمانهائی که قادر باشند در هر شرائطی به نحوی درخور عمل کنند – سازمانهائی سرشار از روح مبارزۀ طبقاتی، سازمانهائی که اهداف خود را به روشنی تحقق می بخشند و با جهان بینی مارکسیستی حقیقی پرورش یافته اند.

ما در اینجا به خود اجازه می دهیم اندکی در حاشیه و در درون پرانتز برای پرهیز از هرگونه سوء تفاهم خاطرنشان کنیم که پانه کوک تجزیه و تحلیل خود را منحصراً با مثال هائی از تاریخ اروپای غربی به ویژه تاریخ آلمان و فرانسه تشریح می کند و روسیه را کاملاً از نظر دور می دارد. اگر گاهی به نظر می رسد که اشاراتی به روسیه دارد صرفاً بدین علت است که آن گرایش های بنیادی ای که باعث جدائی و انحراف از تاکتیک های مارکسیستی می شوند، به رغم اختلافات بزرگی که بین روسیه و غرب از نظر فرهنگی، شیوۀ زندگی، تاریخ و اقتصاد وجود دارد، در کشور ما هم قابل مشاهده اند.

سرانجام علت فوق العاده مهمی که موجب اختلافات در میان شرکت کنندگان در جنبش کارگری می شود تغییرات تاکتیکی طبقات حاکم به طور کلی و بورژوازی به طور خاص است. اگر تاکتیک های بورژوازی همواره یکسان یا دست کم از یک نوع بود، طبقۀ کارگر به سرعت یاد می گرفت به آنها با تاکتیک هائی که به همان اندازه یکسان یا از یک نوع می بودند پاسخ دهد. در واقع بورژوازی در همۀ کشورها ناگزیر دو شیوۀ حکومت، دو روش مبارزه برای منافع خود و حفظ سلطۀ خویش به کار می
بَرَد و این دو روش گاه به نوبت جای خود را عوض می کنند و گاه در ترکیبهای مختلف درهم تنیده می شوند. روش نخست، روش زور، روش رّد هرگونه امتیاز به جنبش طبقۀ کارگر، روش حمایت از همۀ نهادهای فرتوت و کهنه، روش رد آشتی ناپذیر اصلاحات است. چنین است سرشت سیاست محافظه کارانه در کشورهای اروپای غربی که دیگر کمتر سیاست طبقات زمیندار است بلکه هرچه بیشتر به سیاست انواع مختلف بورژوازی تبدیل می شود. روش دیگر، روش « لیبرالیسم »، روش حرکت به سمت تکامل حقوق سیاسی، به سمت اصلاحات، امتیازات و مانند آن است.

بورژوازی از یک روش به روش دیگر روی می آورد و این کار را نه به علت نقشۀ مزوّرانه افراد، نه برحسب تصادف، بلکه به خاطر خصلت اساساً متضاد موقعیّت خود انجام می دهد. جامعۀ عادی سرمایه داری نمی تواند بدون نظام نمایندگی ای که به گونۀ استواری مستقر شده باشد و بدون برخی حقوق سیاسی برای مردم که الزاماً در خواستهای « فرهنگی » نسبتاً بالایشان بروز می کند، به گونۀ موفقیّت آمیزی تکامل یابد. این خواستهای تأمین حداقلی از سطح فرهنگی را، خود شیوۀ تولید سرمایه داری، به خاطر تکنیک بالا، پیچیدگی، انعطاف، تحرکش و نیز به خاطر تکامل سریع رقابت در سطح جهانی و غیره، تعیین می کند. بنابراین، بالا و پائین رفتن ها [ نوسانات] در تاکتیکهای بورژوازی، گذار از نظام قهر به نظام امتیازات ظاهری از مشخصات تاریخ همۀ کشورهای اروپائی طی پنجاه سال گذشته اند، کشورهای مختلف در دوره ای معیّن به این یا آن روش اولویت می دهند. مثلاً انگلستان از ١٨٦٠ تا ١٨٨٠ کشور سیاست « لیبرال » بورژوازی بود. آلمان از٠۷١٨ تا ١٨٩٠ روش قهر را به کار می بُرد و غیره.

هنگامی که این روش در آلمان غلبه داشت، بازتاب یکجانبۀ این نظام که یکی از نظام های حکومت های بورژوازی است، رشد آنارکوسندیکالیسم و آنارشیسم در جنبش طبقۀ کارگر بود ( « جوانان » *
در آغاز ١٨٩٠، یوهان موست در آغاز دهۀ ١٨٨٠). هنگامی که در سال ١٨٩٠ چرخش به سوی دادن «امتیازات»
رخ داد معلوم شد که این تغییر برای جنبش طبقۀ کارگر خطرناک تر است و باعث بروز بازتاب یکجانبه «رفرمیسم» بورژوائی گردید، یعنی اپورتونیسم در جنبش کارگری. پانه کوک می گوید « هدف معیّن سیاست لیبرالی بورژوازی گمراه کردن کارگران، ایجاد شکاف در صفوف آنان، تبدیل سیاست کارگران به زائده ای ناتوان از رفرمیسمی همواره ناتوان، کاذب و زود گذر [ناپایدار] است ».

در موارد نه چندان کمی بورژوازی برای مدتی با سیاست « لیبرالی »، که به گفتۀ درست پانه کوک سیاست زیرکانه تری است، به اهداف خود می رسد. بخشی از کارگران و بخشی از نمایندگانشان گاهی فریب امتیازات ظاهری بورژوازی را می خورند. رویزیونیستها اعلام می کنند که آموزۀ مبارزۀ طبقاتی کهنه شده و یا سیاستی به پیش می برند که در واقع به معنی انکار مبارزۀ طبقاتی است. زیگزاگ های تاکتیک بورژوازی موجب تشدید رویزیونیسم در درون طبقۀ کارگر می شود و در موارد نه چندان کمی اختلافات درون جنبش کارگری را به نقطۀ انشعاب می کشاند.

همۀ علت ها از گونه ای که بدان اشاره شد باعث بروز اختلافات تاکتیکی در جنبش طبقۀ کارگر و در صفوف پرولتاریا می شوند. اما دیوار چینی بین پرولتاریا و لایه های خرده بورژوازی از جمله دهقانان که نزدیک به آن هستند وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. روشن است که گذر برخی افراد، گروه ها و لایه های خرده بورژوازی به صفوف پرولتاریا به نوبۀ خود الزاماً موجب تزلزل ها و نوسانات در تاکتیک پرولتاریا می شود.

تجربۀ جنبش طبقۀ کارگر کشورهای مختلف به ما کمک می کند که سرشت تاکتیک های مارکسیستی را بر پایۀ مسائل عملی مشخص درک کنیم؛ این تجربه به کشورهای [ از نظر جنبش کارگری ] جوان تر کمک می کند معنی حقیقی طبقاتی جدائی از مارکسیسم را روشن تر تشخیص دهند و به نحو موفقیّت آمیزتری با این انحرافات مبارزه کنند.

در ١٦ دسامبر ٩١٠ ١ در شمارۀ ١ زوزدا چاپ شد

منابع ترجمه : مجموعۀ آثار لنین، ترجمۀ انگلیسی، ج ١٦، مسکو، پروگرس، ١٩٦٧ص ٥٢ – ٣٤٧؛ و ترجمۀ فرانسوی مقاله در سایت www.marxists.org .

مترجم سهراب شباهنگ ویراستار بهروز فرهیخته www.aazarakhsh.org

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر