۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

شیوۀ « حقیقت » در نقد

شیوۀ « حقیقت » در نقد

در شمارۀ ٣٣ نشریۀ « حقیقت » ارگان « حکا م. ل. م » مقالۀ بدون امضائی به نام « تدارک انقلاب اجتماعی یا ادامۀ وضع موجود » در رد « سیاست ِ" اول تشکیلات بعد سیاست " » چاپ شده است که قاعدتاً باید آن را موضع رسمی این حزب و نشریۀ « حقیقت » در نظر گرفت و اگر چنین نیست می بایستی نام نویسنده یا نویسندگان آن مشخص می بود.

این مقاله با این جمله شروع می شود: « همۀ کسانی که طی چند سالۀ اخیر از نزدیک درگیر فعالیت برای ایجاد تشکل های کارگری مستقل از دولت بوده اند، احساس می کنند این فعالیت به بن بست رسیده است. » « حقیقت » نه تنها از قول این « همۀ کسان » که « احساس می کنند » « فعالیت برای ایجاد تشکل های کارگری مستقل از دولت ... به بن بست رسیده است » تا پایان مقالۀ خود هیچ سندی ارائه نمی دهد بلکه حتی یک نام از میان این « همۀ کسان » نمی برد. او عامدانه از فعل « احساس کردن » مثلاً در مقابل فعل « نتیجه گرفتن » استفاده می کند که کسی از او دلیل، مدرک و سند نخواهد و اگر خواست بگوید که این « احساس همۀ کسان » برداشت ماست؛ حتی یک کار آماری جدی در خود چنین جسارتی نمی بیند که از « احساس همۀ کسان از نزدیک درگیر» در این مورد سخن بگوید، زیرا از میان « همۀ کسان از نزدیک درگیر» در ایجاد تشکل های کارگری مستقل از دولت، تنها می توان به نظرات رسمی و اعلام شدۀ کسان یا سازمانهائی که در این مورد چیزی نوشته یا گفته اند استناد کرد.

« حقیقت » که در بالا از قول همۀ کسان از نزدیک درگیر، به بن بست رسیدن ایجاد تشکل های کارگری مستقل از دولت را « احساس » می کند، در آغاز پارگراف دوم با طرح این پرسش که « آیا این واقعاً یک بن بست است؟» خود را از دایرۀ این احساس خارج می داند. حال ببینیم خود او چگونه به این مسئله پاسخ می دهد، « حقیقت » می نویسد: « مگر همۀ ما نمی گوئیم و نمی بینیم که شرائط عینی ( تشدید استثمار و فلاکت و ستمگری ) حکم به گسترش مقاومت و مبارزۀ کارگران می دهد؟ مگر جنبش خود انگیخته کارگری به واقع گسترده تر از پیش نشده است؟ مگر این شرایط عینی، حکم بر تشکل بیشتر و مبارزۀ منظم تر و رادیکال تر نمی دهد؟ پاسخ همۀ ما به این پرسش ها مثبت است. » « حقیقت » که دیر زمانی است بیجا و بجا انگ اکونومیسم به دیگران می چسباند درک نمی کند که سخنان بالا چیزی جز گرایش اکونومیستی – آنارشیستی نیست. اگر شرایط عینی خود به خود « حکم به تشکل بیشتر و مبارزۀ منظم تر و رادیکال تر دهد » دیگر ضرورت عنصر ذهنی، آگاهی، چیست؟ اگر در این نظر ِ « حقیقت » دقت شود تفکر آنارشیستی ِ« خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد » را می توان مشاهده نمود. کاملا درست است که در استثمار، فقر و ستمگری عنصر مبارزۀ انقلابی را نیز باید دید، اما پاسخ کمونیستها به پرسشهای بالا به هیچ وجه تأیید این نیست که - خود به خود و بدون نقش عنصر ذهنی، آگاهی ( آگاهی مشخص و متشکل نه آگاهی مجرد و انفرادی ) - شرایط عینی حتی بتواند « حکم بر تشکل بیشتر و مبارزۀ منظم تر و رادیکال تر» بدهد. بنابراین برخورد درست به پرسشی که خود « حقیقت » آن را « مثبت » می داند کاملاً مربوط به این است که آیا عنصر ذهنی در ایجاد تشکل مستقل کارگری، خود از آگاهی لازم برای این کار برخوردار است یا نه.

حال که
فعالیت « ایجاد تشکل های کارگری مستقل از دولت » از نظر « حقیقت » به بن بست رسیده است، بدیل او در مقابل این فعالیت چیست؟ « حقیقت» می گوید اگر می خواهید طبقۀ کارگر متشکل تر شود و به مبارزۀ منظم تر و رادیکال تر روی آورد از ایجاد تشکل های کارگری مستقل دست بردارید و به « تشکل های حیاتی برای سازماندهی انقلاب اجتماعی تحت رهبری طبقۀ کارگر» بپیوندید! اگر این سخنان از یک جریان خالص تر آنارشیستی که به ضرورت تشکل های آگاهانه ( مبتنی بر تئوری ) نظیر جریاناتی که به ضرورت حزب و سندیکا معتقد نیستند شنیده می شد جای شگفتی نبود، اما این سخنان از جریانی شنیده می شود که خود را حزب کمونیست واقعی ایران می داند. آیا این نگرش از یک خطا و تناقض تاکتیکی سرچشمه می گیرد؟ نه این طور نیست! از نظر « حقیقت » در اینجا خطا و تناقضی وجود ندارد، زیرا در دیدگاه بنیادی او، براساس برداشتهای جزمی ای که از انقلاب چین دارد و نسبت به تفاوتهای مهم بین ایران کنونی و چین پیش از انقلاب بی اعتناست، این تفکر نقش ایفا می کند که حزب وجود دارد و کافی است که جنبش خود انگیختۀ مردم ( یا طبقۀ کارگر ) رادیکال، گسترده و منظم شود تا چرخ انقلاب سریع تر بچرخد! این دیدگاه نه تنها نمی تواند درک کند که تنوع اجتماعی ایران کنونی بسیار گسترده تر از چین پیش از انقلاب است، بلکه طبق جزم خود، حتی نسبت به تحولات تاریخی طبقۀ کارگر در چین پیش از انقلاب بی اعتناست. «حقیقت» که چین را الگوی خود قرار می دهد به این واقعیت تاریخی توجه ندارد که در چین پیش از انقلاب ۱۹٤۹، که به طور نسبی و حتی مطلق از نظر صنعتی و تکامل اجتماعی - اقتصادی از ایران کنونی بسیار عقب مانده تر بود و با اینکه جنگ دهقانی و جنگ ملی (ضد امپریالیستی) شکل های اصلی مبارزۀ اجتماعی و طبقاتی این کشور را در طول بیش از دو دهه تشکیل می دادند، کمونیست های چین به جنبش سندیکائی بی اعتنا نبودند و فدراسیون سراسری اتحادیه های کارگری چین ( ًACFTU ) با آنکه بسیاری از رهبرانش در سال ۱٩٢۷ توسط کومیندان اعدام شدند به شکل مخفی و نیمه مخفی به فعالیت خود تا ۱۹٤۹ ادامه داد و با حزب کمونیست چین روابط نزدیک داشت و پس از ۱۹٤۹ نیز به فدراسیون اتحادیه های کارگری کشور تبدیل شد . در ایران کنونی نه جنگ دهقانی وجود دارد و نه جنگ ضد امپریالیستی و نه در آیندۀ نزدیک هیچ یک از اینها قابل پیش بینی است. افزون بر این نه تنها برخلاف چین اکثریت جمعیت در ایران ساکن شهرند، بلکه مهم تر از این، جنبش های اجتماعی از مبارزات کارگران و زنان گرفته تا اعتراضات دانشجویان و روشنفکران و حتی جنبش های ملی به ضد شووینیسم ( که همراه با پان اسلامیسم چارچوب ایدئولوژیک سیاست داخلی و خارجی رژیم را تشکیل می دهد) همگی در شهرها متمرکزند. با این اوصاف، بی اعتنائی به جنبش سندیکائی به عنوان یکی از شناخته شده ترین تشکل های مستقل کارگری، تنها می تواند به تحکیم هژمونی سیاسی و ایدئولوژیک بورژوائی و دیگر جریان های ضد کارگری بیانجامد.

« حقیقت » در ادامۀ جملات بالا می گوید: « اختلاف آنجاست که گروهی از ما به جای این که علل ناکامی ها را در برخی بنیان های ایدئولوژیک و سیاسی و نظری خود جستجو کنند به حاشیه می پردازند. » « حقیقت » به عنوان ارگانی تقریباً سی ساله، که خود را از دایرۀ خطا در فهم علل ناکامی ها خارج کرده، از نقش خود در جنبش کارگری ایران هیچ نمی گوید. آیا خود « حقیقت » توانسته است درمانی برای پراکندگی و تشتت جنبش کارگری ارائه دهد و در راه اتحاد و پیشبرد مبارزۀ طبقاتی کارگران گامی واقعی و عملی به پیش بردارد؟ این سئوالی است که ما از تاریخ، تاریخ تحلیلی فعالیت خود این جریان، می کنیم؟ « حقیقت » که در نقد « کمیتۀ هماهنگی »، « کمیتۀ پیگیری » و « اتحاد کمیته های کارگری » معتقد است که این تشکل ها « به جمع عناصر روشنفکر – کارگر و یا کارگر – روشنفکر محدود مانده اند و میزان تأثیر گذاری آنها بر جنبش عملی کارگران ( چه در سطح سیاسی، چه در محدودۀ مبارزات حق طلبانۀ روزمره ) ناچیز است » از یک سوزن زدن به خود در برابر جوال دوزی که به این سازمانهای نوپا می زند خود داری می کند و از خود نمی پرسد که نقش خود او در رابطه با جنبش کارگری چه بوده است و چگونه توانسته است جنبش کارگری را متشکل کند؟ « حقیقت » تخطئه گر واقعاً خود در این زمینه چه کرده است؟ با همۀ این سازمانها باید بر سر مسائل تئوریک، مسائل سیاسی، خط مشی، استراتژی و تاکتیک و مسائل تشکیلاتی و تناقضات و نارسائی ها و خطاهای آنها در همۀ این موارد به بحث و گفتگو پرداخت نه آنکه آنها توانسته یا نتوانسته اند « نیروی حمایتی پشت سر» خود جلب کنند که علاوه بر فعالیت خود آنها به عوامل عینی دیگری نیز مربوط است.

ما در مقالۀ « موانع ذهنی ایجاد تشکهای کارگری، نامۀ سرگشاده به اتحاد کمیته های کارگری » که در تاریخ پنجم دی ١٣٨٥منتشر شد در رابطه با نظر اتحاد کمیته های کارگری که مانع اتحاد و تشکل یابی سراسری طبقۀ کارگر را انحصار طلبی می داند و در رابطه با نظر کمیتۀ پیگیری که از این مانع به عنوان سکتاریسم نام می برد نوشتیم: « به نظر ما برخورد انحصار طلبانه یا فرقه گرایانه و به طور کلی انحصارطلبی و فرقه گرائی معلول اند و نه علت؛ دست کم علت مستقیم نیستند. علت مستقیم ِ عدم تشکل طبقۀ کارگر ایران جدا از مسئلۀ سرکوب و سیاست پیگیر ضد کارگری و ضد دموکراتیک رژیم و جدا از عقب ماندگی صنعتی، اقتصادی و فرهنگی کشور، تا آنجا که به عامل ذهنی یعنی به فعالان جنبش کارگری و گروه ها و سازمان هائی که طرفدار جنبش رهائی طبقۀ کارگر هستند ( یا چنین ادعائی دارند ) مربوط می شود، عبارت
است از درک غلط ، ناقص، یکجانبه یا مغشوش از همه یا برخی از موارد زیر: » ما این موارد را در پنج زمینۀ اساسی به طور مشروح توضیح دادیم . سه ماه پس از این تاریخ، « حقیقت » شمارۀ ٣٣ در مقالۀ « تدارک انقلاب اجتماعی یا ادامۀ وضع موجود » که از جمله به « نقد » مقالۀ « موانع ذهنی ... » می پردازد همین نظر را و آن هم نه به روشنی نظر ما با جملات زیر به نام خود جا می زند: « چنگ انداختن عناصر آگاه و پیشرو طبقۀ کارگر به بحث " سکتاریسم و پراکندگی و انحصار طلبی " و ترسیم راه حل بر این پایه، به هیچ وجه قابل توجیه نیست. » این است شیوۀ برخورد « حکا م. ل. م » که از یک سو نظرات ما را « التقاطی » می داند و از سوی دیگر آنها را به نام نظرات خود به خوانندگان خویش ارائه می دهد.

« حقیقت » می نویسد: « بحث بر سر اینست که هیچ اتحاد عمل و هیچ همکاری نمی تواند و نباید جایگزین تشکل های حیاتی برای سازماندهی انقلاب اجتماعی تحت رهبری طبقۀ کارگر شود. و همچنین هیچ درجه از مبارزات اقتصادی نمی تواند جایگزین مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر شود.» اگر به ظاهر درست و کلی این نظر بسنده نکنیم و به آن با توجه به دیگر نظرات « حقیقت » در این مقاله کمی عمیق تر و مشخص تر بنگریم و در نظر داشته باشیم که « حقیقت » این سخنان را در رابطه ای مشخص که مربوط به تشکل مستقل طبقۀ کارگر است می گوید معنای این گفتار آشکارتر خواهد شد. نخست آنکه از نظر « حقیقت » انگار تشکل های مستقل تنها به تشکل هائی خلاصه می شوند که نهایت فعالیت آنها مبارزۀ اقتصادی است و بنابراین تشکل طبقۀ کارگر تنها از یک نوع و آن هم تشکلی برای مبارزۀ اقتصادی است حال آنکه این دیدگاه از اساس خطاست. تشکل های طبقۀ کارگر نه تنها فقط از یک نوع نیستند بلکه هیچ کدام از آنها صرفاً محدود به مبارزۀ اقتصادی نمی شوند. در واقع « حقیقت » در این نحوۀ تفکر با رفرمیستها و آنارشیستها مشترک است. حتی مبارزۀ سندیکاها به هیچ وجه محدود به مبارزۀ اقتصادی نیست. انگار « حقیقت » چیزی از سندیکاهای سرخ در تاریخ نمی داند و نمی داند که دقیقاً به خاطر مبارزۀ سیاسی انقلابی این سندیکاهاست که به آنها چنین نامی داده اند. برخلاف دیدگاه « حقیقت » و بسیاری از جریانهای دیگر تشکل های کارگری فقط به یک یا دو نوع تشکل منحصر نیست، بلکه برحسب جنبه های اساسی مختلف مبارزۀ طبقۀ کارگر ( مانند هر طبقۀ اصلی اجتماعی ) نقش ها و وظائف تاریخی متفاوت و در عین حال مرتبط به همی ضرورت می یابد که مجموعاً کل مبارزۀ طبقۀ کارگر را تشکیل می دهند و بنا بر همین نقش ها و وظائف و عملکردهاست که مبارزۀ طبقۀ کارگر در نهادها و سازمانهای تاریخی متنوعی متجلی می شود. این سازمانهای تاکنون شناخته شده در تاریخ مبارزات کارگری عبارتند از سندیکاهای کارگری، احزاب کارگری، شوراها، کمیته های کارخانه و محل کار و سازمان سراسری تنظیم تولید و برنامه ریزی اجتماعی- اقتصادی که هر کدام به طورعمده نقش ویژه ای را به عهده دارند و دربارۀ هیچ کدام از آنها « سیاست زدائی » ممکن نیست! دوم آنکه انگار از نظر « حقیقت » تشکل مستقل کارگری ( که به احتمال قوی آن را تنها به مفهوم سندیکا یا اتحادیه می گیرد ) و نیز مبارزۀ اقتصادی، جزء « تشکل های حیاتی برای انقلاب اجتماعی » نیست! در اینجا جزم اندیشی و یک جانبه گری « حقیقت » آشکارتر می شود. سوم آنکه با توجه به نیمه فئودال و نیمه مستعمره دانستن جامعۀ ایران از سوی « حزبی » که «حقیقت» ارگان است ، « انقلاب اجتماعی تحت رهبری طبقۀ کارگر » و « تشکل های حیاتی برای سازماندهی انقلاب اجتماعی تحت رهبری طبقۀ کارگر » مفهوم خاصی دارد که نباید آنها را با هر مفهوم دیگر در این موارد یکی دانست. روشن است که نتیجۀ مستقیم انقلاب حتی تحت رهبری طبقۀ کارگر در یک جامعۀ نیمه فئودال – نیمه مستعمره سوسیالیسم نیست؛ در عین حال « حقیقت » به هیچ تمایزی بین انقلاب سیاسی و اجتماعی اشاره نمی کند. بنابراین، از مفهوم انقلاب اجتماعی در گفتار « حقیقت » چه می توان نتیجه گرفت؟ نتیجۀ روشنی که می توان از آن گرفت این است که مفهوم « انقلاب اجتماعی ِ» « حقیقت »، ربطی به مفهوم « انقلاب اجتماعی » از دیدگاه مارکس ندارد، زیرا مفهوم انقلاب اجتماعی از نظر مارکس دوران گذاری است مشتمل بر مجموعه ای از انقلابات سیاسی، اقتصادی ( یعنی تغییرات بنیادی در روابط تولیدی و شیوۀ تولید ) و فرهنگی. پس در واقع آنچه از مفهوم انقلاب اجتماعی در نزد « حقیقت » باقی می ماند نمی تواند از مفهوم به سرانجام رسیدن کامل انقلاب سیاسی فراتر رود. هر جریانی که به سیاست یا اقتصاد و بنابراین به مبارزۀ سیاسی یا اقتصادی یک سویه برخورد کند و نتواند جایگاه و نقش هرکدام را در رابطه با دیگری ببیند نه تنها از درک درست مبارزۀ طبقاتی به عنوان حلقۀ رابط بین اقتصاد و سیاست بلکه از درک درست و مشخص مبارزۀ طبقاتی به عنوان حلقۀ رابط بین اقتصاد و تحول تاریخی جامعه ( و بنابراین تجزیه و تحلیل تاریخی آن و برداشتن گام عملی درست و مؤثر در راستای این تحول ) از یک شکل به شکل دیگر باز خواهد ماند.

اما آیا مفهوم « تشکل های حیاتی » همان نهادها یا سازمان های ضروری برای پیشبرد مبارزۀ طبقۀ کارگر است که ما در بالا از آنها نام بردیم؟ اگر چنین است چرا « حقیقت » بجای آنها از اصطلاح نا آشنای « تشکل های حیاتی » استفاده می کند؟ واقعیت این است که در مجموع، مفهوم « تشکل های حیاتی » در نزد « حزبی » که « حقیقت » ارگان آن است جز این است. تشکل های حیاتی ِ « حقیقت » بر الگو سازی از انقلاب چین و ساختن جزم از آن بنا شده است. این تشکل ها که امر انقلاب را در چین به پیش بردند عبارت بودند از حزب کمونیست، ارتش خلق و جبهۀ متحد انقلابی ( که در دوره های مختلف ِ مبارزه، محتوای واحدی نداشت ). این است مدل « حقیقت » از « تشکل های حیاتی» که باید امر انقلاب در ایران را نیز به پیش برند. می بینیم که این دیدگاه « حقیقت » دربارۀ رد تشکل های مستقل کارگری و تکیه اش بر جنبش خود انگیختۀ کارگری با این مدل از « تشکل های حیاتی » منطبق است. در اینجا به جان کلام « حقیقت » می رسیم و آن این است که به خاطر استبداد و دیکتاتوری حاکم بر ایران، ایجاد تشکل های مستقل کارگری ممکن نیست و کوشش در این راه فرستادن طبقۀ کارگر به دنبال نخود سیاه است. بجای آن، حال که « حزب کمونیست م. ل. م » وجود دارد باید برای ایجاد « تشکل های حیاتی »، به جنبش خود انگیختۀ کارگری دامن زد که در این رهگذر شاید بتوان جبهه متحد انقلابی را برای پیشبرد انقلاب ایجاد کرد. درست در همین راستاست که « حقیقت » می نویسد: « ... عموماً در دوران های طولانی حاکمیت طبقات ارتجاعی و مستبد، ایجاد تشکلات مستقل کارگری که خصلت توده ای و فراگیر و باز داشته و واقعاً مبارزه جو باشند و مقاومت و مطالبات و منافع طبقۀ کارگر را نمایندگی کنند ناممکن است. » اگر واژۀ « باز » را از این نظر کنار بگذاریم و به ویژه بر « ایجاد تشکلات مستقل کارگری » مکث کنیم می بینیم که حداقل تاریخ جنبش کارگری در روسیۀ تزاری که یکی از مستبدترین رژیم ها بود خلاف نظر « حقیقت » را به اثبات می رساند.

البته اگر مدل « حقیقت » با ساخت جامعۀ ایران و روند مبارزۀ طبقاتی در این کشور جور درمی آمد ممکن بود با استراتژی و تاکتیکی که « حکا م. ل. م » براساس این « مدل » پیشنهاد می نماید کارها تا حدی به غلتک بیفتد ( مانند مورد نپال که البته آن هم عکس برگردان کامل این مدل نیست. اما بازهم - چنانکه پیش تر با اشاره به موارد چین و ویتنام نشان دادیم - نفی سندیکا و مبارزۀ سندیکائی هیچ توجیه و دلیلی نمی توانست داشته باشد و چنین نفی ای حتی در آن شرائط توجیه و تأیید بی سازمانی طبقۀ کارگر و سیاستی در جهت منافع بورژوازی و دیگر طبقات مرتجع به شمار می آمد و ذره ای از جنبۀ انحلال طلبانۀ این نفی کم نمی کرد). اما به نظر ما مسائل جامعۀ ایران متفاوت از جامعۀ چین و بسیار پیچیده تر از آن چیزی است که این مدل بتواند در مورد آن همان کاربرد را داشته باشد. وانگهی پس از طی زمانی بیش از سی چهل سال و با همۀ انکشافی که در ساختار اقتصادی – اجتماعی و وضعیت جنبش های سیاسی و اجتماعی در ایران به وجود آمد این « حزب » هنوز همان حرفهائی را می زند که جریان چریکی در آن زمان می زد . منظور « حقیقت » از « ضعف ها و نواقص ذاتی این طرح » این است که در شرائط استبداد و دیکتاتوری نمی توان به طرح ایجاد تشکل های مستقل کارگری دل بست.

« حقیقت » به مقالۀ بهرام رحمانی در « جهان نو » ایراد می گیرد و می گوید او شعار لنینی « تهور، تهور و باز هم تهور » را به « تشکل، تشکل و باز هم تشکل » تبدیل کرده و « به تقدیس طرح شورای همکاری برخاسته است ». اما به این توجه ندارد که دیدگاه بهرام رحمانی در اساس فرقی با دیدگاه «حقیقت» ندارد. بهرام رحمانی هم مانند « حقیقت » وجود حزب کمونیست را در حزب خود مفروض می گیرد و البته برخلاف « حقیقت » که از موضع آنارشیستی (می دانیم رد مبارزۀ اقتصادی یا کم بها دادن بدان گرایشی آنارشیستی است. ر.ک. به « بی اعتنائی به سیاست » مارکس ) این طرح را محکوم می کند از موضع اراده گرایانه، فرمالیستی و بدون توجه به ضرورت سازمان های پایه به دفاع از این طرح می پردازد و فکر می کند اگر تشکل مستقل کارگری که او هم از آن چیزی جز سندیکا یا شورای همه فن حریف نمی فهمد به وجود آید مبارزۀ طبقۀ کارگر به خوبی به پیش خواهد رفت.

« حقیقت » می نویسد: « از لابلای مقالات انتقادی که اخیراً دربارۀ نظرات و گرایشات نشریۀ " بارو " و فراخوان " اتحاد کمیته های کارگری " برای ایجاد شورای همکاری منتشر شده نکات قابل تأملی به چشم می خورد که می باید مورد توجه همۀ ما قرار گیرد. اشارۀ ما مشخصاً به مقاله ای از امیر پیام که پیشتر ذکر کردیم و نیز مقالۀ " موانع ذهنی ایجاد تشکل کارگری – نامۀ سرگشاده به اتحاد کمیته های کارگری " از گروه کمونیستی آذرخش ( مورخ 5 دی 1385 ) است. هر دو این مقالات حامل پاره ای نظرات التقاطی و نادرست اند و به ویژه در زمینۀ مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری نظیر سوسیالیسم، کسب قدرت سیاسی، حزب پیشاهنگ و امثالهم دیدگاه مغشوشی ارائه می دهند. اما هنگام برشمردن عوامل عینی و ذهنی گوناگونی که مانع ایجاد تشکل مستقل توده ای کارگران در ایران شده به نکات مهمی اشاره دارند. در این میان، از دو عامل مهم یاد شده است. اما این عوامل به حد کافی مورد توجه و تشریح قرار نگرفته، و نتایج لازم از آنها گرفته نشده است. یکم عامل سرکوب دولتی و استبداد دیرینۀ حاکم، دوم، عقب ماندگی صنعتی و اقتصادی و فرهنگی کشور که سطوح بس ناموزون آگاهی و تشکل پذیری را در میان کارگران به وجود می آورد و به پراکندگی ذهنی و مبارزاتی آنان دامن می زند.

نتیجه ای که از همین دو عامل باید گرفت که بسیاری از فعالین و مبارزان مدافع طبقۀ کارگر منجمله نویسندگان مقالات مورد بحث نمی گیرند اینست که عموماً در دوران های طولانی حاکمیت طبقات ارتجاعی و مستبد، ایجاد تشکلات مستقل کارگری که خصلت توده ای و فراگیر و باز داشته و واقعاً مبارزه جو باشند و مقاومت و مطالبات و منافع طبقۀ کارگر را نمایندگی کنند ناممکن است. چنین تشکلات فراگیر و گسترده ای را فقط به نسبتی که اوضاع برای فعالیت باز و گسترده مساعد می شود، بخصوص هنگام اوج گیری بحران انقلابی و از هم گسیختن سلطۀ سیاسی و ایدئولوژیک و نظامی طبقات استثمارگر می توان ایجاد کرد.

از سوی دیگر، عامل دوم که به شرایط عینی عقب مانده مربوط می شود اساساً در نتیجۀ یک انقلاب اجتماعی به شکل ریشه ای و پایدار تغییر خواهد یافت. اما این واقعیت باعث نمی شود که به گونه ای جبرگرایانه و انفعالی، تلاش برای سامان دهی اتحاد صفوف طبقۀ کارگر و متشکل کردن بخشهای مختلف طبقه را بی ثمر و محکوم به شکست بدانیم. اتفاقاً، کلید این متحد و متشکل کردن، سیاست است. »

این نقل قول طولانی و کامل از مقالۀ « حقیقت » در اینجا از آن رو صورت گرفته که این قسمت از مقاله علاوه بر برخورد به نظرات ما موضع اساسی « حکا م. ل. م » را دربارۀ برخورد به جنبش کارگری موجود نشان می دهد. در اینجا با نگاهی کوتاه و در حد حوصلۀ عمومی خوانندگان به این قسمت پرداخته خواهد شد:

در مقالۀ « موانع ذهنی ایجاد تشکل های کارگری ... » - که « حقیقت» عامدانه « تشکل ها » را به « تشکل » تبدیل کرده تا مطابق درک محدود خود از تشکل های کارگری ( که در آغاز این نوشته به آن پرداخته شد ) به آن حمله کند – چیزی در برخورد به نشریۀ بارو وجود ندارد بلکه برخوردی است به « دعوت از فعالین جنبش کارگری » از سوی « اتحاد کمیته های کارگری » برای « ایجاد تشکل فراگیر کارگری ». همین جا باید گفت که مقالۀ « موانع ذهنی ...» از جمله می خواهد نشان دهد که دعوت به ایجاد تشکل فراگیر کارگری، که « حقیقت » آن را « تشکل گسترده و باز » می نامد، بدون حل مشخص یک سری مسائل مقدماتی ممکن نیست، در حالی که « حقیقت » به خطا ما را در این توهم شریک می داند. مقالۀ «موانع ذهنی ایجاد تشکل های کارگری ...» به لحاظ محتوا و مواضع خود ربطی به مقالۀ امیر پیام ندارد؛ «حقیقت» عامدانه آنها را در کنار هم قرار می دهد تا نتیجۀ مشترک « التقاطی بودن » را از آنها بگیرد.

« حقیقت » که در سراسر مقالۀ خود مطلقاً گفته ای از مقالۀ « موانع ذهنی ... » نقل نمی کند و بنابراین هیچ تجزیه و تحلیلی هم دربارۀ این مقاله ندارد از خوانندگان خود می خواهد که مواضع اش را مبنی بر « التقاطی و نادرست بودن » نظر نویسندگان « موانع ذهنی ... » به طور تعبدی بپذیرند! «حقیقت» نمی اندیشد که هر خواننده ای می تواند سئوال کند چرا نظرات مقالۀ « موانع ذهنی ... » التقاطی و نادرست است؟ « حقیقت » نمی تواند درک کند که هر خواننده ای می تواند بپرسد « موانع ذهنی ... » چه چیزی را با چه چیز دیگری قاطی کرده است که نمی بایستی می کرد؟ یا چه عنصر و عواملی را که اهمیت یکسان ندارند در عرض ِ هم قرار داده است یا کدام دیدگاه یا نقطه نظر بورژوائی یا خرده بورژوائی را وارد سیاست و برنامۀ پرولتری کرده است، یا در کجا وظائف و اهداف یک نوع تشکیلات مثلاَ شورا را با نوع دیگری مثلاَ حزب یا سندیکا با هم اشتباه کرده یا مثلاَ نقش حزب را پائین آورده، یا کجا کوشیده است عناصر متضاد و آشتی ناپذیر را با هم آشتی دهد و غیره. چون تجلی التقاط در این گونه کژ روی ها است وگرنه ادعای تو خالی و بی اساسی خواهد بود. خواننده هیچ پاسخی از مقالۀ « حقیقت » دربارۀ این پرسشها به دست نمی آورد! « حقیقت » بدون ارائه حتی یک سند مدعی است که مقالۀ « موانع ذهنی ... » « به ویژه در زمینۀ مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری نظیر سوسیالیسم، کسب قدرت سیاسی، حزب پیشاهنگ و امثالهم دیدگاه مغشوشی » ارائه می دهد. اگر « حقیقت » اندکی حس مسئولیت در برابر طبقۀ کارگر می داشت می بایستی مستند و با تجزیه و تحلیل نشان دهد چگونه مقالۀ « موانع ذهنی ... » مسائل کلان و تعیین کنندۀ سوسیالیسم، کسب قدرت سیاسی، حزب پیشاهنگ و امثالهم را مغشوش کرده است ( بگذریم از اینکه از نظر « حقیقت » برخی از « مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری » نیاز به نام بردن ندارند و به « امثالهم » تبدیل می شوند!؟ ) حتی اگر « حقیقت » برای چنین داوری ای مقالۀ « موانع ذهنی ... » را کافی نمی دانست موظف بود به آثار دیگر ما رجوع کند و به طور مستند و مستدل ادعای خود را به اثبات برساند! اما « حقیقت » تنها بر روی زود باوری و تعبد خوانندگان خود شرط بسته است.

حال که « حقیقت » از هرگونه مستند گوئی خودداری کرده است ما همۀ خوانندگان این مقاله و خوانندگان مقالۀ « حقیقت » را دعوت می کنیم به طور مستقل مقالۀ « موانع ذهنی ... » را بخوانند، و برای آن عده از خوانندگانی که نمی خواهند چنین وقتی صرف کنند برخی از نظراتی را که در مقالۀ «موانع ذهنی ... » آمده است در اینجا تکرار می کنیم تا زمینۀ مساعدی برای داوری دربارۀ « التقاطی و نادرست بودن » نظرات ما به دست آورند یا به پوچ بودن ادعای « حقیقت » واقف شوند!

ما از « اتحاد کمیته های کارگری » پرسیدیم: « الف) هدف این تشکل ِ فراگیر یا سراسری ِ کارگری چیست؟ ب) شکل سازمانی آن ( سندیکا، شورا، کمیتۀ کارخانه و یا شکل دیگری که باید « اختراع » شود) چیست؟ پ) روند ایجاد آن ( که شامل سراسری شدن هم می شود - چون « فراگیری »، سراسری را نیز در بر دارد) کدام است؟ » ما گفتیم: « پرسش های دیگری در پیوند با این سه پرسش مطرح می گردد که دو تای آنها بسیار مهم اند یکی این که با توجه به پیچیدگی زیاد و ابعاد بسیار بزرگ مسئله و ضرورت های مبارزۀ طبقاتی، اولویت و یا حلقۀ اصلی کدام است؟ دوم این که از تجربیات جهانی طبقۀ کارگر در امر تشکیلات چگونه باید استفاده کرد و چه بهره هائی گرفت؟ » ما در مقالۀ « موانع ذهنی ... » نوشتیم: « به نظر ما برخورد انحصار طلبانه یا فرقه گرایانه و به طور کلی انحصارطلبی و فرقه گرائی معلول اند و نه علت؛ دست کم علت مستقیم نیستند. علت مستقیم ِ عدم تشکل طبقۀ کارگر ایران جدا از مسئلۀ سرکوب و سیاست پیگیر ضد کارگری و ضد دموکراتیک رژیم و جدا از عقب ماندگی صنعتی، اقتصادی و فرهنگی کشور، تا آنجا که به عامل ذهنی یعنی به فعالان جنبش کارگری و گروه ها و سازمان هائی که طرفدار جنبش رهائی طبقۀ کارگر هستند ( یا چنین ادعائی دارند ) مربوط می شود، عبارت
است از درک غلط ، ناقص، یکجانبه یا مغشوش از همه یا برخی از موارد زیر: الف) هدف جنبش طبقۀ کارگر و راه ها و وسائل دست یابی بدان ب) حوزه های مختلف مبارزۀ طبقاتی طبقۀ کارگر برای رهائی ( مبارزۀ اقتصادی - اجتماعی، مبارزۀ سیاسی، مبارزۀ نظری و فرهنگی) و سازمان های مختلف طبقۀ کارگر و شکل های مناسب سازمانی آنها با توجه به حوزه های مختلف مبارزۀ طبقاتی؛ ساختار تشکیلاتی ( مثلاَ تمرکز یا عدم تمرکز و بجا یا نابجا بودن آنها برحسب نوع سازمان، یا سازماندهی « از پائین » یا « از بالا » و بجا یا نابجا بودن هر یک از آنها در این یا آن وضعیت، روندهای اتخاذ سیاست، تصمیم گیری و اجرا در سازمان ها و غیره)؛ رابطۀ بین سازمان های گوناگون طبقۀ کارگر یعنی مثلاَ رابطۀ بین شورا و سندیکا، یا شورا و حزب یا حزب و سندیکا و کمیتۀ کارخانه و غیره و هماهنگی بین آنها در شرائطی که برخی از آنها بتوانند همزمان وجود داشته باشند – مثلاَ در شرائط انقلابی یا بحران های بزرگ، شورا یا کمیتۀ کارخانه، یا هر دوی آنها، می توانند همزمان با سندیکا و حزب طبقۀ کارگر وجود داشته باشند. پ) روند سراسری شدن تشکل ( یا تشکل های ) طبقۀ کارگر ت) درک از وضعیت واقعی مبارزۀ طبقاتی و درجۀ رشد و تکامل آن، سطح آگاهی کارگران و تعادل نیروها در عرصۀ مبارزه، برآمد یا فروکش جنبش کارگری و نوع تشکل و شکل مناسب مبارزه در هر وضعیت، درک موقعیت، اهداف، سیاست، استراتژی و تاکتیک های بورژوازی و نهادهای آن که شامل ماشین اداری و نظامی و تبلیغاتی حاکم از یک سو و سازمان های کارفرمائی، احزاب بورژوائی و غیره از سوی دیگر می شود. ث) بهره گیری از تجربیات جهانی طبقۀ کارگر و به طور کلی دید و نگرش بین المللی به جنبش طبقۀ کارگر و هدف آن. » ما گفتیم: « این که بگوئیم کارگران نیاز به همکاری، اتحاد و تشکل دارند درست است اما به هیچ رو کافی نیست. نزدیک صد سال است که شعار " چارۀ رنجبران وحدت و تشکیلات است " در ایران داده شده. مهم این است که بگوئیم تشکیلات کارگری با چه هدفی، با چه شکلی و در چه روندی باید به وجود آید. » ما در رابطه با تشکل های کارگری نوشتیم: « آنچه مشخص کنندۀ چهرۀ یک سازمان اجتماعی طبقاتی است نه صرفاَ یا اساساَ چیزهائی است که نفی می کند بلکه آلترناتیو مثبت او است. » ما دربارۀ سوسیالیسم نوشتیم: « سوسیالیسم صرفاَ جنبشی الغاگر و نافی وضع موجود و ویرانگر روابط استثمارگرانه و سلطه گرانه نیست بلکه در همان حال جنبشی است برای ساختن دنیائی نوین بر ویرانه های دنیای کهن کنونی. سوسیالیسم به خواست های سلبی و الغاگرانه بسنده نمی کند و در برابر هر رابطه، هر جنبه، هر عنصر یا هر پدیده از دنیای کهن ( کنونی ) که خواهان نفی یا سلب آن است رابطه، جنبه، عنصر یا پدیدۀ نوینی یا به عبارت دیگر آلترناتیو مثبت و ایجابی طبقۀ کارگر را مطرح می سازد: اگر مالکیت خصوصی وسائل تولید را نفی می کند به جای آن مالکیت اجتماعی وسائل تولید را قرار می دهد، اگر خواهان لغو کار ِ مزدی است به جای آن کار ِ تعاونی مولدانی را که آزادانه با هم متحد می شوند مطرح می کند، اگر هرج و مرج تولید سرمایه داری و بحران های سرمایه داری را - که ناشی از تولید برای سود و بن بست هائی اند که سود آوری یا ارزش افزائی ِ سرمایه ناگزیر با آنها روبرو می شود - تحلیل و افشا می نماید، تولید با نقشه و آگاهانه ای که به طور اجتماعی تنظیم می شود و هدف آن شکوفائی همۀ استعداد های جسمی، روحی و فکری تمام افراد جامعه است پیشنهاد می گردد، اگر حاکمیت سرمایه بر کار و فرماندهی و ادارۀ تولید توسط غیرمولدان ِ استثمارگر نفی می شود به جای آن مدیریت تولید توسط خود مولدان ِ مستقیم مطرح و برجسته می گردد. ( به این جهت است که ما سال ها است سوسیالیسم را همچون " تولید اجتماعاَ تنظیم شدۀ مولدان ِ آزاد ِ متحد با مالکیت اجتماعی وسائل تولید و مدیریت کارگری ( مدیریت مولدان مستقیم) " تعریف و تبیین کرده ایم. این تعریف اختراع ما نیست و بر پایۀ درک از بنیاد های سوسیالیسم علمی و تجارب – مثبت و منفی – طبقۀ کارگر جهانی بیان شده است.) » ما در رابطه با سازمانهای کارگری نوشتیم: « منظور ما این نیست که هر سازمان کارگری باید سوسیالیستی باشد یا تنها با کارگران سوسیالیست باید کار کرد و یا هر کارگری « ذاتاَ و بالفطره » سوسیالیست است: ما مخالف این ایده ها هستیم و همۀ آنها را غلط می دانیم. ما برآنیم که کارگران همچون یک طبقه منافع مشترکی دارند و فارغ از عقاید و گرایش های شخصی شان می توانند برای دفاع از منافع و پیشبرد خواست های مشترکشان همکاری کنند. کارگر به طور غریزی و خود به خودی سوسیالیست نیست، هر جنبش کارگری سوسیالیستی نیست بلکه آن جنبشی که آگاهانه در راه تغییر ریشه ای وضع موجود و به عبارت دقیق تر در جهت محو طبقات و آن روابطی که طبقات از آن سر برمی آورند، گام برمی دارد شایستۀ این نام است. » ما گفتیم شورا « سازمان طبقۀ کارگر برای فتح قدرت سیاسی پیش از انقلاب کارگری و ابزار اِعمال قدرت سیاسی طبقۀ کارگر پس از انقلاب و در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است » یعنی با این اعتقاد ما هم وفاداری خود را به مبارزۀ سیاسی به عنوان شکل اساسی مبارزۀ طبقاتی برای دگرگونی نظام سیاسی جامعه و هم به عنوان آن تضمین سیاسی ای که می تواند امر تغییرات بنیادی در اقتصاد یعنی روابط تولیدی را به پیش برد بیان کرده ایم و هم نشان داده ایم که این امر تنها از طریق انقلاب ممکن است و هم گفته ایم آن سازمان سیاسی ای که می تواند این مهم را به پیش برد کدام است. اما اینها از نظر « حقیقت » مغشوش و التقاط در سوسیالیسم و کسب قدرت سیاسی است، زیرا از نظر نویسندگان « حقیقت » ما براساس مدل « حکا م. ل. م » نگفته ایم که حزب مبارزۀ خود انگیختۀ کارگران و دیگر توده ها را در یک جبهه واحد انقلابی متشکل کرده امر انقلاب را به پیش می برد! اما « حقیقت » حتی در این مورد نیز برخطاست زیرا نظر ما دربارۀ حزب کمونیست واقعی ( و نه هر جریانی که مانند « حکا م. ل. م » نام حزب کمونیست بر خود نهاده است ) و نقش آن در مبارزۀ طبقاتی در « طرح برنامۀ کمونیستهای ایران » به روشنی آمده است. ما در « موانع ذهنی ... » نوشته ایم « آنچه درکش برای ایجاد تشکل کارگری اهمیت اساسی دارد این است که روشن شود هر تشکل یا سازمان طبقۀ کارگر به مثابه یک نهاد این طبقه برپایۀ چه ضرورتی و برآوردن چه نیاز طبقاتی به وجود می آید و به این ضرورت و نیاز از طریق کدام وظائف و عملکرد که ماهیت آن تشکل را بیان می دارد پاسخ گفته می شود. » و «حقیقت» ما را بدون هیچ استناد و دلیلی متهم به اغتشاش در مفهوم حزب پیشاهنگ می کند. اگر آنچه تاکنون از «موانع ذهنی ... » در اینجا نقل کرده ایم التقاط و اغتشاش « در زمینۀ مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری باشد ما به رغم « حقیقت» به آنها افتخار می کنیم. ما به این افتخار می کنیم که در نوشته های خود به روشنی دربارۀ نقش و اهمیت مبارزۀ سیاسی و جایگاه آن در مبارزۀ طبقاتی کارگران سخن گفته ایم، حال اگر امثال « حقیقت » کینه توزانه اینها را التقاط و اغتشاش در « مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری » بدانند در سم پاشی های خود به ضد ما آزادند و ما داوری در این مورد را به عقل سلیم اکثریت خوانندگان خود واگذار می کنیم. ما در همین راستا در « موانع ذهنی ... » نوشتیم: « شماری از شوراهای واقعی کارگری و تشکیل شده به دست خود کارگران ... به علت پیروی از سیاست رفرمیستی به ضد خود و به ضد منافع حیاتی طبقۀ کارگر عمل کردند. این امر اهمیت تعیین کنندۀ سیاست و نقش آن در سازمان را نشان می دهد ». باز در همین راستاست که ما در زمستان سال ١٣٧٨ یعنی بیش از ٧ سال پیش در صفحۀ ١٢ کتاب « آنارشیسم و تقابل آن با سوسیالیسم » نوشتیم: « ما در اینجا در مورد ضرورت قدرت انقلابی و نقش قهر و اتوریته در تاریخ بحث نمی کنیم. در مبارزۀ طبقاتی، این موضوع آنقدر روشن است که تحث الشعاع قرار دادنش در روندی مسالمت آمیز و حتی نفی یا کم بها دادنش به لحاظ تئوریک، آب به آسیاب ارتجاع و ضد انقلاب می ریزد. نه تنها در انقلاب سوسیالیستی، بلکه همچنین در انقلاب دموکراتیک تنها دیکتاتوری انقلابی، تضمین کنندۀ پیروزی انقلاب و حفظ آن از تعرض ضد انقلاب است. » ما در « موانع ذهنی ... » با تأکید اعلام داشتیم : « راه چاره در مقابل سیاست و حزب ارتجاعی یا سازشکار، بی اعتنائی به سیاست و بی حزبی نیست بلکه سیاست انقلابی و حزب انقلابی است. » در مقابل این نظر، « حقیقت » ما را متهم به التقاط ، اغتشاش و نادرستی می کند اما خود دربارۀ آنچه التقاط ، اغتشاش و نادرستی نیست لب به سخن نمی گشاید!

ما در اعلامیۀ « جمعی از کمونیستهای ایران » به مناسبت اول ماه مه سال ٢٠٠۶ در رابطه با ضرورت مبارزۀ سیاسی نوشتیم: « در نظام سرمایه داری، دستگاه دولتی، یعنی مجموعۀ نیروهای اجرائی، قانونگذاری و قضائی، همواره در خدمت سرمایه داران قرار دارد و سرکوبگر کارگران است. این جنبشها همچنین نشان می دهند که مبارزۀ کارگران برای بهبود شرائط اقتصادی و اجتماعی، یا حتی برای دفاع از سطح موجود زندگی و جلوگیری از وخامت بیشتر، با سد حکومت، نیروهای سرکوبگر آن، دستگاههای قانونگذاری و قضائی آن روبرو می گردد، یعنی جنبۀ سیاسی به خود می گیرد. پس کارگران نمی توانند از مبارزۀ سیاسی اجتناب کنند، آنان باید بدانند از سیاست گریزی نیست. بنابراین به حکم ضرورت آنان باید با چشم انداز سیاسی، یعنی با سیاست خود، وارد مبارزه شوند، چون در غیر این صورت مجبور خواهند بود دنباله رو سیاست طبقات دیگر و یا آلت دست آنها در مبارزات و بده بستانهایشان گردند. »

در مورد « حزب پیشاهنگ » که « حقیقت » ما را در رابطه با آن نیز به التقاطی گری و برخورد نادرست و مغشوش متهم می کند علاوه بر سند رسمی ما دربارۀ حزب کمونیست در « طرح برنامۀ کمونیستهای ایران » اسناد دیگری نیز وجود دارد مثلاً ما در « مقدمۀ مترجم و ویراستار » بر « دو مقاله از لنین » نوشتیم: « پيکرۀ اصلی حزب اساساًً مشتمل بر هسته های انقلابی مخفی ( هسته های غير قانونی ) است که مسلماًً در درون کشور در بين طبقۀ کارگر فعاليت می کنند. درعين حال اين سازمان بر بنياد اصل تمرکز که توان مبارزۀ طبقه را به لحاظ مختلف چندين برابر بزرگ می کند، نيازمند فعاليت انقلابيان حرفه ای است. انقلابيانی که از ميان هسته های غير قانونی، شالودۀ سازمان مخفی حزب و تقسيم ضروری کار تشکيلاتی و انقلابی را برحسب وظايف پيش رو، به وجود می آورند. از ميان اين انقلابيان است که زمینۀ تشکيل ارگانهای به غايت مهمی همچون هيأت تحريريه و کميته مرکزی و غيره برای رهبری حزب در مبارزۀ طبقاتی پرولتاريا فراهم می شود. »

در همین مقدمه دربارۀ رابطۀ حزب با مبارزۀ طبقاتی، در کشوری مانند ایران نوشته ایم: « در کشوری که اختناق و اَشکالی از روبنای ارتجاعیِ پيشا سرمایه داری در کنار ارتجاع سرمايه داری حاکم باشند يا پيروزی انقلاب دموکراتيک در آن به تأخير افتاده باشد، حتی در شرايط غير انقلابی، تنشهای اجتماعی می توانند وضعيت انفجارآميزی در جامعه به وجود آورند که امکان تحول سريع مبارزۀ مخفی را به مبارزۀ انقلابی علنی، فراهم سازند. درک اين حالت بايد به آمادگی، تدارک و انعطاف لازم حزب انقلابی پرولتاريا منجر شود به طوری که بتواند در صورت لزوم سريعاًً تغيير تاکتيک دهد و متناسب با اين وضعيت انفجاری، مبارزۀ توده ها را ارتقاء بخشد؛ و در عين حال به عنوان حزب غير قانونی با حفظ سازمان مخفی خود بتواند در شرايط فروکش مجدد مبارزه، همچنان به مبارزۀ طولانی مخفی سازمانيافته خود ادامه دهد. » آیا اینها التقاطی گری و مغشوش کردن « مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری » است؟! اگر چنین است بدیل « حکا م. ل. م » در برابر اینها چیست؟


ما در خرداد ١٣٨٤ در اعلامیۀ « خیمه شب بازی انتخابات ریاست جمهوری در ایران» گفتیم: « بهبود وضع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنکی اکثریت عظیم مردم تنها
با سیاستی دیگر که نقطۀ مقابل سیاست رژیم و اصلاح طلبان درون و بیرون حکومتی باشد میسراست. این سیاستِ متفاوت، سیاست مستقل و
ویژۀ طبقۀ کارگر است.

سیاستی که: مخالف هرگونه استثمار و مدافع همۀ کسانی است که بر پایۀ کار خود و نه استثمار دیگران زندگی می کنند، خواهان ادارۀ همۀ کارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به دست اکثریت عظیم مردم است، خواهان دموکراسی واقعی یعنی دموکراسی کارگری است. طبقۀ کارگر برای تحقق سیاست خود به تشکیلات مستقل خود ( مستقل از کارفرما، دولت، نهادهای دینی و احزاب) نیاز دارد، یعنی نیازمند سازمانهائی است که جنبه های مختلف این سیاست را بتواند با آنها به عمل درآورد. » آیا سخنان بالا التقاطی گری و مغشوش کردن « مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری » است؟! اگر چنین است بدیل « حکا م. ل. م » در برابر اینها چیست؟


ما در اعلامیۀ اول ماه مه سال ٢٠٠٥ تحت عنوان « کارگران به سیاست خود و به تشکیلات خود نیاز دارند! » نوشتیم: « به نظر ما طبقۀ کارگر برای اینکه بتواند در سیر رویداد ها تأثیر بگذارد پیش ازهرچیز نیازمند سیاست ویژۀ خود است، سیاستی که بازتاب منافع واهداف این طبقه باشد و نه مدافع استثمارگران. وضعیت کنونی جهان و ایران در اساس محصول نظام سرمایه داری و سیاست بورژوازی و دیگر طبقات استثمارگر است.

سیاست طبقۀ کارگر سیاستی است که اساس آن تأمین منافع طبقۀ کارگر و همۀ کسانی است که بر پایۀ کار خود و نه استثمار دیگران زندگی میکنند، سیاستی که اساس آن رفع هرگونه استثمار، تبعیض، امتیاز، نابرابری حقوقی و سیاسی، محو طبقات و نهادهای طبقاتی است. این سیاست نه تنها نقطۀ مقابل سیاست جمهوری اسلامی بلکه نقطهً مقابل سیاست آن جریانهای اپوزیسیونی هم هست که یا در صدد به اصطلاح اصلاح این رژیم و یا بطور کلی خواستار حفظ نظام سرمایه داری با یا بدون جمهوری اسلامی اند و برای این هدف سناریوهای گوناگونی از به اصطلاح رفراندم گرفته تا دعوت مستقیم از نیروهای امپریالیستی برای تغییر رژیم طراحی میکنند. طبقهً کارگر ایران و همۀ انسانهائی که خواهان بهبود واقعی اوضاع سیاسی و اقتصادی ایران اند باید بدانند که اپوزیسیون بورژوایی در درجهً اول دشمن انقلاب و هرگونه فکر و حرکت انقلابی و در درجات بعدی مخالف رژیم جمهوری اسلامی است. » حال بدیل غیر التقاطی و غیر مغشوش « حقیقت » در برابر سخنان بالا چیست؟

ما در اعلامیۀ خود به مناسبت اول ماه مه سال ٢٠٠٤ در برخورد و مرزبندی با نظر طرفداران تزهائی چون « جنبش کارگری در شرایط کنونی نیاز به رادیکالیزه کردن اشکال مبارزه ندارد » و به «ساختارهای میانجی و ارتباطی نیاز دارد که همۀ بخشهای جنبش کارگری را به هم متصل کند » ( راه کارگر، اعلامیۀ ماه مه ٢٠٠٤) و یا اینکه « مسئلۀ محوری جنبش کارگری ایجاد تشکلهای صنفی است » ( اتحاد سوسیالیستی کارگری بارو تیر ١٣٨۱) از زبان مارکس پاسخ زیر را نوشتیم: « هرجا که طبقۀ کارگر هنوز در سازماندهی خود به حد کافی پیش نرفته تا به پیکاری تعیین کننده به ضد قدرت جمعی، یعنی قدرت سیاسی طبقات حاکم دست زند، باید برای این کار با تبلیغ دائمی به ضد این قدرت و گرایش خصمانه نسبت به سیاستهای طبقات حاکم تربیت شود. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر همچون بازیچه ای در دست آنها باقی خواهد ماند، همان گونه که انقلاب سپتامبر فرانسه [ ٤ سپتامبر ۱٨٧٠ ، سقوط ناپلئون سوم و اعلام جمهوری ] این را نشان داد، و نیز تا حدی بازی ای که تاکنون آقای گلادستون و شرکا توانسته اند به اجرا درآورند این را ثابت کرده است. » ( نامۀ مارکس به فردریش بولته، ٢٣ نوامبر ۱٨٧۱). ما در ادامۀ مطالب بالا در همان اعلامیه نوشتیم: « روشن است که برای " تبلیغ دائمی به ضد قدرت حاکم " و تقویت "گرایش خصمانه نسبت به سیاستهای طبقات حاکم " در میان کارگران و توده های مردم و نیز برای "پیکاری تعیین کننده به ضد قدرت سیاسی طبقات حاکم " که باید این قدرت را سرنگون کند، حزب سیاسی طبقۀ کارگر ضرورتی تام دارد. » آری به قول « حقیقت » که در شیوۀ نقد او هیچ کذبی راه ندارد (؟! ) اینها است « التقاطی و نادرست بودن » نظرات « جمعی از کمونیست های ایران » « به ویژه در زمینۀ مسائل کلان و تعیین کنندۀ انقلاب پرولتری نظیر سوسیالیسم، کسب قدرت سیاسی، حزب پیشاهنگ و امثالهم» که « دیدگاه های مغشوشی ارائه می دهند».

اگر آنچه در اینجا به طور مفصل از مقالۀ « موانع ذهنی ... » و به طور مختصر از سایر متون ما که همگی برای دسترسی خوانندگان در سایت آذرخش www.aazarakhsh.org وجود دارند نقل شد تآیید برخورد « حقیقت » با ما باشد آنگاه « حقیقت » در برابر این مشکل قرار خواهد گرفت که آنچه التقاطی، نادرست و مغشوش نیست چیست؟ آیا « حقیقت » می تواند پا از دایرۀ محتوای این به اصطلاح التقاطی گری، نادرستی و مغشوش بودن ما بیرون گذارد و خود انقلابی باشد؟ به گمان ما این امکان ندارد! اگر اندکی از روح تحقیق علمی در وجود نویسندگان « حقیقت » در بررسی مقالۀ « موانع ذهنی ...» موجود بود می بایستی به آن به طور مستند و مستدل برخورد می کردند و اگر بررسی این مقاله کافی نبود به سایر آثار منتشر شده ما رجوع می کردند؛ آیا اینها چیزهائی است که دیگران باید به سازمانی که مدعی رهبری طبقۀ کارگر است بیآموزند؟ به راستی کینه توزی « حقیقت » را نسبت به مقالۀ « موانع ذهنی...» که خود دو بار در برخورد به دیگران از آن پیروی کرده است به چه چیزی می توان مربوط دانست؟ در اینجا بیش از این به اتهامات « حقیقت » به ضد ما نباید پرداخت. اکنون لازم است که به نقل قول طولانی مان از «حقیقت » بازگردیم و نظرات خود آن را بررسی کنیم.

« حقیقت » می گوید مقالۀ امیر پیام و مقالۀ « موانع ذهنی ...» « هنگام برشمردن عوامل عینی و ذهنی گوناگونی که مانع ایجاد تشکل مستقل توده ای کارگران در ایران شده به نکات مهمی اشاره دارند. در این میان، از دو عامل مهم یاد شده است. اما این عوامل به حد کافی مورد توجه و تشریح قرار نگرفته، و نتایج لازم از آنها گرفته نشده است.» آیا از نظر « حقیقت » این دو عامل همان عوامل عینی و ذهنی ِ مقالۀ «موانع ذهنی ...» اند؟ نه به هیچ وجه چنین نیست، زیرا « حقیقت » به رغم نقل از « موانع ذهنی...» ، از عامل « یکم » و « دومی » نام می برد که هیچکدام مستقیماً جزء مسائل جنبش کارگری به حساب نمی آیند. در واقع عامل « یکم » و « دومِ » « حقیقت »، هر دو جزء عوامل عینی اند. به این دقت کنید که «حقیقت » از « یکم عامل سرکوب دولتی و استبداد دیرینۀ حاکم » و « دوم، عقب ماندگی صنعتی و اقتصادی و فرهنگی کشور که سطوح بس ناموزون آگاهی و تشکل پذیری را در میان کارگران به وجود می آورد و به پراکندگی ذهنی و مبارزاتی آنان دامن می زند. » سخن می گوید. هم « عامل سرکوب دولتی و استبداد دیرینۀ حاکم » و هم « عقب ماندگی صنعتی و اقتصادی و فرهنگی کشور » جزء عوامل عینی ِ وضعیتی اند که طبقۀ کارگر در آن قرار دارد، هر چند که نتایج هر دو یا یکی از آنها « سطوح بس ناموزون آگاهی و تشکل پذیری » در میان کارگران باشد. این نظرات « حقیقت » نشان می دهد که نه تنها چیزی از مقالۀ « موانع ذهنی ... » درک نکرده است بلکه اساساً دربارۀ رابطه و نسبت جنبش کارگری به عوامل عینی ای که این جنبش در درون آن فعالیت می کند دریافت روشنی ندارد! یعنی به این آگاه نیست که خود جنبش کارگری با آنکه چیز عینی و واقعی است اما نسبت به عوامل عینی ای که طبقۀ کارگر در درون آن مبارزه می کند عامل ذهنی به حساب می آید. به همین خاطر است که « حقیقت » تصور می کند در مقالۀ «موانع ذهنی ...» به نوبۀ خود « این عوامل به حد کافی مورد توجه و تشریح قرار نگرفته، و نتایج لازم از آنها گرفته نشده است. » در حالی که این مقاله با مفروض و معلوم بودن عوامل عینی که کم و بیش از سوی جنبش کارگری شناخته شده است وظیفۀ خود را این می داند که به بررسی و شناساندن عوامل ذهنی، یعنی آنچه خود جنبش کارگری گرفتار آن است، بپردازد.

در این نوشته قبلاً به موضع « حقیقت » دربارۀ ناممکن بودن « تشکلات مستقل کارگری » پرداخته شده و در اینجا نیازی به تکرار آنها نیست. اما « حقیقت » برای آنکه به موضع آنارشیستی خود در این باره حقانیت دهد « خصلت توده ای و فراگیر و باز » را چاشنی آن کرده است تا خوانندۀ خود را با در نظر گرفتن شرایط عینی مجاب کند که واقعاً تشکل های مستقل کارگری ممکن نیست. اگر ما خلاف می گوئیم چرا «حقیقت » در سراسر مقالۀ خود حتی یکبار به امکان پذیر بودن تشکل های کارگری غیر « فراگیر و باز» اشاره نکرده است؟ آری جوهر آنارشیستی مقالۀ « حقیقت » همین است که می گوید « ایجاد تشکلات مستقل کارگری که خصلت توده ای و فراگیر و باز داشته و واقعاً مبارزه جو باشند و مقاومت و مطالبات و منافع طبقۀ کارگر را نمایندگی کنند ناممکن است » چاشنی ای که « حقیقت » به آن افزوده است (هرچند که خود ابداع کنندۀ آن نباشد ) تنها برای دور کردن فکر ایجاد تشکل توده ای طبقۀ کارگر است. علاوه بر این در ذهن « حکا م. ل. م » مانند دیدگاه حزب توده و « احزاب » حکمتی تشکل های طبقۀ کارگر تنها به مفهوم سازمان صنفی طبقۀ کارگر است؛ چیزی که در مرحلۀ تکامل کنونی مبارزۀ طبقۀ کارگر دیگر به تاریخ سپرده شده است.

« حقیقت » می نویسد: « از سوی دیگر، عامل دوم که به شرایط عینی عقب مانده مربوط می شود اساساً در نتیجۀ یک انقلاب اجتماعی به شکل ریشه ای و پایدار تغییر خواهد یافت. » ما پیش از این از تفاوت نگرش « حکا م. ل. م » و مارکس دربارۀ انقلاب اجتماعی سخن گفتیم. در اینجا باید تأکید کنیم آن انقلاب اجتماعی ای که نتیجه اش تغییر « ریشه ای و پایدار ِ» « شرایط عینی عقب مانده » - به صورتی که مورد نظر «حقیقت» است- باشد در زمرۀ انقلابات اجتماعی پرولتاریا نیست، هرچند که به دست پرولتاریا صورت بگیرد! در بهترین حالت مفروض، « حقیقت » انقلاب دموکراتیکی را که به رهبری پرولتاریا انجام می شود و در ادبیات کمونیستی به عنوان انقلاب سیاسی شناخته می شود بجای انقلاب اجتماعی قالب می کند یا افق دیدش بیش از این نیست! جملۀ بعدی « حقیقت » که می گوید: « اما این واقعیت باعث نمی شود که به گونه ای جبرگرایانه و انفعالی، تلاش برای سامان دهی اتحاد صفوف طبقۀ کارگر و متشکل کردن بخشهای مختلف طبقه را بی ثمر و محکوم به شکست بدانیم. » بیانگر روح معذب « حکا م. ل. م » از موضع آنارشیستی خویش در رابطه با جنبش کارگری است و به جملۀ قبلی و بعدی ربطی ندارد. تنها حرف درست « حقیقت » در این پاراگراف، جملۀ آخر آن است که می گوید: « اتفاقاً، کلید این متحد و متشکل کردن، سیاست است. » اما با این حرف درست ولی کلی نمی توان هر نظر دیگر « حکا م. ل. م » را تطهیر کرد.

« حقیقت » می نویسد: « برخلاف تصور اکونومیستی رایج، عامل اتحاد توده های کارگر در رشته های گوناگون، چسبیدن به شعارها و مطالبات حداقل و ملموس و مشترک اقتصادی – رفاهی نیست. بلکه متصل کردن نارضایتی ها و مقاومت های بیشمار و پراکنده به یک عامل اساسی مشترک، یعنی قدرت سیاسی حاکم، است. این کار در گرو طرح مستقیم مسائل سیاسی، پیشبرد افشاگری های همه جانبه سیاسی از دولت طبقات حاکم، در میان صفوف طبقۀ کارگر است. » در اینجا « حقیقت » که خود را مارکسیست می نامد آشکارا در مقابل دیدگاه مارکس ایستاده است! مارکس در فقر فلسفه می نویسد: « صنعت بزرگ انبوهی از کسانی را که یکدیگر را نمی شناسند در یک جا گرد می آورد. رقابت باعث اختلاف منافع میان آنان می شود اما حفظ [سطح] مزد، این نفع مشترک که [همگی] در مقابل کارفرما دارند آنان را در اندیشۀ یکسان ِ مقاومت، در تشکل متحد می کند. بدین سان تشکل همواره هدفی دوگانه دارد متوقف کردن رقابت بین کارگران برای این که بتوانند وارد رقابت عامی با سرمایه دار شوند. اگر هدف اول مقاومت تنها حفظ مزد بود به تدریج که سرمایه داران به نوبۀ خود با فکر سرکوب گرد هم می آیند، تشکل ها که نخست از هم جدا بودند با هم پیوند می خورند و در مقابل سرمایه که همواره متحد است حفظ اتحاد برایشان مهم تر از حفظ مزد می گردد. این امر به حدی صحیح است که اقتصاد دانان انگلیس همواره از این که کارگران بخشی از مزد خود را فدای اتحادیه ها – که از نظر اقتصاد دانان صرفاَ برای مزد تشکیل شده اند – می کنند، کاملاَ شگفت زده می شوند. در این مبارزه – که جنگ داخلی واقعی است – عناصر لازم برای نبرد آینده گرد هم می آیند. هنگام رسیدن به این نقطه اتحادیه خصلت سیاسی می یابد.» (مارکس، فقر فلسفه، فصل آخر، اعتصابات و تشکل های کارگری، به نقل از « موانع ذهنی ... »). به روشنی دیده می شود که از دید مارکس نخستین عاملی که ایدۀ اشتراک منافع و وحدت را در میان کارگران به وجود می آورد « حفظ [سطح] مزد، این نفع مشترک که [همگی] در مقابل کارفرما دارند آنان را در اندیشۀ یکسان ِ مقاومت، در تشکل متحد می کند ». اما کارگران فقط برای حفظ سطح مزد و دیگرخواست های اقتصادی نیست که اتحادیه را به وجود می آورند بلکه آن را همچون عاملی برای وحدت کارگران در مقابل سرمایه که همواره متحد است به کار می گیرند و در اینجا است که حفظ اتحادیه برایشان مهم تر از حفظ سطح مزد ها می شود. روشن است که اتحادیه و مبارزۀ اقتصادی – هر چند اتحادیه تنها مبارزۀ اقنصادی نمی کند و نباید بکند – برای همچون طبقه ای که از وضعیت خود و از وظیفه و نقش تاریخی خود آگاه است کافی نیست (نه اینکه لازم نیست!)، وحدت طبقه، همچون طبقه ای که از وضعیت خود و از وظیفه و نقش تاریخی خود آگاه است در حزب سیاسی طبقۀ کارگر، حزب کمونیست تجلی می یابد. اما اینکه نقش مطالبات اقتصادی نا دیده گرفته شود کاملاَ با دیدگاه ماتریالیستی چه در زندگی روزانه و چه در فرآیند شناخت مغایرت دارد. آری هرگونه بی اعتنائی به مبارزۀ اقتصادی مانند هرگونه بی اعتنائی به مبارزۀ سیاسی آنارشیسم است. هرچند آنارشیسم قطعاً دارای برخوردی سیاسی است، اما این سیاستی منفی است که سیاست را در امر مشخص نفی می کند. هر « سیاستی » که مبارزۀ سیاسی یا اقتصادی طبقۀ کارگر را نفی کند یا به هریک کم بها دهد ، مُبلغ بی اعتنائی به سیاست است.


آنچه « حقیقت » در اینجا اکونومیسم می نامد در واقع رفرمیسم است! واژۀ « چسبیدن » به رغم ظاهر دقیق آن در اینجا مبهم است. از آن روشن نمی شود که آیا منظور « حقیقت » بسنده نکردن به « مطالبات حداقل و ملموس و مشترک اقتصادی – رفاهی » است یا اساساً مبارزه برای این مطالبات را بیهوده می داند. اگر منظور « حقیقت» شق اول باشد البته نظر کاملاً درستی را مطرح می کند. ولی اگر منظور آن شق دوم باشد از یک سو در پوشش تقدم سیاست به بی اعتنائی سیاسی نسبت به مسائل « ملموس و مشترک اقتصادی – رفاهی » تودۀ مردم دامن می زند و از سوی دیگر جنبش سیاسی طبقۀ کارگر را از مضمون تبلیغی خود تهی می سازد. عیب اساسی دیگر این شق دوم آن است که با توجه صرف به « دولت طبقات حاکم »، طبقات حاکمی را که این دولت براساس موجودیت آنها می تواند وجود داشته باشد از زیر ضرب خارج می کند و به عبارت دیگر به موضع آنارشیستی دورینگی دولت پایۀ طبقات که مورد نقد کوبندۀ انکلس در آنتی دورینگ قرار گرفت دچار می شود.

یکی از دلایل ما برای بیان این مسئله که از نظر « حقیقت » مفهوم انقلاب اجتماعی همان است که در نزد کمونیستها انقلاب سیاسی خوانده می شود در جملۀ پایانی همین پاراگراف که جملات بالا را از آن نقل کردیم بیان شده است. « حقیقت » می پرسد: « آیا گرایشاتی که پرهیز از سیاست را آشکارا یا به شکل خجالتی تبلیغ می کنند قادر به متحد و متشکل کردن صفوف طبقۀ کارگر در مسیر انقلاب اجتماعی هستند؟ آیا ناکامی و بن بست این گرایشات به همین اشکال پایه ای مربوط نمی شود؟ » در اینجا به روشنی دیده می شود که منظور « حقیقت » از انقلاب اجتماعی، صرفاً روندی است مربوط به انقلاب سیاسی ای که در دستور جامعۀ کنونی ایران قرار دارد. ما به این دلیل نسبت به این مسئله که ظاهراً چیز بی ضرری است حساسیت نشان می دهیم که این دیدگاهی تقلیل گرایانه از انقلاب اجتماعی و کمونیسم ترسیم می کند که برای روند رهائی پرولتاریا بسیار مخرب است!

البته «حقیقت» «خیالش از همۀ این بحث ها آسوده است» چون همان طور که در این نوشته نشان داده ام اصولاَ ایجاد تشکل های توده ای طبقۀ کارگر (به طور مشخص سندیکا) را در دستور روز جنبش کارگری ایران قرار نمی دهد و در نتیجه برای کمونیست ها هم وظیفه یا دقیق تر بگویم سیاستی در این زمینه قائل نیست و طرح نمی کند. درست به همین دلیل است که برنامۀ « حکا م. ل. م » تنها یکجا - در « گام های فوری و راستای دگرگونی ها » در قسمت « در مورد کارگران » - که نسبت به « در مورد دهقانان » ناچیز است - و آن هم در درون پرانتز از « اتحادیه و سندیکا » اسم می برد و مضمون آن این است که پس از انقلاب « حکا م. ل. م » « اتحادیه و سندیکا » را به رسمیت می شناسد. طبقۀ کارگر ایران باید مراتب سپاسگزاری خود را به خاطر این لطف بزرگ به درگاه « حزب کمونیست ایران م. ل. م » ابراز دارد! ممکن است برخی خوانندگان این گفتۀ اخیر مرا – که با ادبیات « جمعی از کمونیست های ایران (آذرخش) » و نیز با لحن عمومی این مقاله خوانائی ندارد شوخی خنکی قلمداد کنند و خوششان نیاید. در پاسخ بگویم من در این جملۀ اخیر تنها بازگو کنندۀ « روح » « حکا م. ل. م » و شیوۀ برخورد این جریان به طبقۀ کارگرم! به این جمله از برنامۀ « حزب کمونیست ایران م. ل. م » توجه کنید: « پرولتاريا بدون حزب انقلابی ماركسيست ــ لنينيست ــ مائوئيست خود هيچ كاری نمی تواند بكند. » اگر پرولتاریا بدون « حزب انقلابی ماركسيست ــ لنينيست ــ مائوئيست » یعنی حزب متبوع « حقیقت » « هیچ کاری نمی تواند بکند » پس باید بپذیرد که به رسمیت شناختن « اتحادیه و سندیکا » یش از طرف این « حزب » لطفی بزرگی در حق اوست! بدین طریق جای شگفتی نیست که در دیگر اسناد این حزب کلمه ای در بارۀ سندیکا های کارگری سخن گفته نشده است. در واقع یکی از معانی مبارزۀ « حقیقت » و حزب متبوع او با « اکونومیسم » حذف صاف و سادۀ
جنبش سندیکائی از دستور کار جنبش کارگری و کمونیستی است! ممکن است گفته شود « حزب کمونیست ایران م. ل . م » از فعالان سندیکائی و غیره پشتیبانی می کند. بی آنکه وارد کم و کیف و اهداف این پشتیبانی شویم و بی آنکه نیت اعضا و کادرهای این حزب را به زیر سؤال ببریم باید بگوئیم این
پشتیبانی به معنی داشتن سیاست فعال و مثبتی در زمینۀ سندیکاهای کارگری و جنبش سندیکائی در ایران نیست. سیاست فعال و مثبت این نیست که منتظر بمانیم سندیکائی تشکیل شود و فعالیت کند، مسؤلان و افرادش دستگیر شوند و ما خواهان آزادی آنها شویم، یا اینکه از فلان حرکت یا اعلامیۀ مثلاَ سندیکای کارگران شرکت واحد حمایت کنیم و دیگر حرکت یا موضع گیری آنها را نقد کنیم ( روشن است که ما منکر ضرورت و اهمیت این کارها نیستیم ولی می گوئیم اینها کافی نیستند و کار اصلی کمونیستی در زمینۀ مسائل مربوط به جنبش سندیکائی را تشکیل نمی دهند ). از دیدگاه ما خطوط اصلی سیاست مثبت و فعال کمونیستی در جنبش سندیکائی چنین است:

- توضیح نقش و جایگاه سازمان های توده ای طبقۀ کارگر و از جمله و به طور مشخص سندیکا در مبارزۀ طبقۀ کارگر برای رهائی از استثمار و نظام طبقاتی (فراموش نکنیم که مارکس و لنین سندیکا را دبستان کمونیسم نامیدند)

- روشن کردن اهداف این سازمان ها – و به طور مشخص اهداف سندیکا، روند عمومی شکل گیری و سراسری شدن تشکل های کارگری با توجه به تجربیات مثبت و منفی طبقۀ کارگر در جهان و ایران

- توضیح نقش سازمان های پایه و اهمیت آنها

- انتقال تجربیات موفق و ناموفق کار ِ سندیکائی در شرائط سرکوب و اختناق به کارگران و فعالان جنبش کارگری

- توضیح انحرافات جنبش سندیکائی و به طور مشخص سندیکالیسم راست ِ مخالف سیاست و یا دنباله رو و پایگاه سیاست بورژوائی، و نیز سندیکالیسم چپ (آنارکو سندیکالیسم) که سندیکا را تنها سازمان طبقۀ کارگر و مدل جامعۀ آینده تصور می کند و مخالف حزب و دیگر تشکل های کارگری ( مثلاَ شورا همچون ارگان تسخیر قدرت سیاسی پیش از انقلاب کارگری و ارگان ِ اِعمال قدرت سیاسی یا دولت پس از آن، کمیتۀ کارخانه و محل کار همچون ارگان مدیریت کارگری که باید جای مدیریت بورژوائی را بگیرد، سازمان سراسری نقشه و برنامه ریزی تولید و غیره) است

- ضمن تأکید بر اهمیت اساسی سندیکا و جنبش سندیکائی توضیح دلائل ناکافی بودن آنها در امر رهائی طبقۀ کارگر

- توضیح ضرورت مبارزۀ سیاسی برای درهم شکستن ماشین نظامی و اداری بورژوازی و استقرار دولت کارگری همچون گام نخست و اجتناب ناپذیر در راه آزادی پرولتاریا و همۀ بشریت از ستم، استثمار و نظام طبقاتی به گونه ای خستگی ناپذیر و در جریان مبارزات عملی

- کار توضیحی، تبلیغی و ترویجی در این مورد مانند دیگر جنبه های کار توضیحی، ترویجی و تبلیغی در زمینه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی باید در میان کارگران و تشکل های آنها از جمله در سندیکاهای کارگری ( با رعایت اصول کار مخفی و علنی و کار قانونی و غیر قانونی و چگونگی ترکیب و هماهنگی آنها ) صورت گیرد.

- توضیح این مسئله که وظیفۀ سندیکا تنها مبارزۀ اقتصادی نیست ( ضمن اینکه این مبارزه بسیار مهم است و هرگز نباید خوار شمرده شود) و سندیکا می تواند و باید خواست های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز مطرح کند. سندیکا همچون سازمان کارگران مزدی در روند مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا می تواند و باید در حرکت انقلابی برای برانداختن مالکیت خصوصی وسائل تولید، بردگی مزدی و استثمار شرکت کند و در جامعۀ آینده نیز نقش مهمی در کنار دیگر سازمان های کارگری ( حزب، شورا، کمیتۀ کارخانه و محل کار، سازمان سراسری برنامه ریزی و تنظیم تولید) در ساختمان سوسیالیسم ایفا نماید. بدین جهت مبارزه با اندیشه و عمل « سندیکای غیر سیاسی » که هم سندیکالیسم راست و چپ و هم طبقات حاکم ( اگر مجبور به پذیرش سندیکا شوند) آن را تبلیغ می کنند یکی از وظائف همیشگی کمونیست ها را تشکیل می دهد.

سه نکتۀ اساسی در کار توضیحی، ترویجی و تبلیغی و سازمانی کمونیست ها در همۀ عرصه ها وجود دارد نخست اینکه کمونیست ها باید در همۀ عرصه های مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا و به طور مشخص در مبارزات سندیکائی شرکت عملی کنند و پیش قدم باشند، دوم اینکه کمونیست ها باید بتوانند از توده ها و از فعالان کارگری بیاموزند و تصور نکنند آگاهی نظری شان از برخی اصول و تئوری ها آنان را از آموختن دائم – هم از زندگی و هم از طریق مطالعه – بی نیاز می کند، سوم ارزیابی دائمی از کار، انتقاد و انتقاد از خود برای تصحیح اشتباهات و جمع بندی مرتب از تجربیات و پیروزی ها و شکست ها.

سخن آخر

عنوان مقالۀ « حقیقت » « تدارک انقلاب اجتماعی
یا ادامۀ وضع موجود » است. من در سراسر این مقاله نشان دادم که «حقیقت» و حزب متبوع او مبارزۀ اقتصادی – که یکی از اشکال بنیادی مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا است – را خوار می شمارند و سندیکا را که یکی از سازمان های بنیادی پرولتاریا است و برخلاف تصور عامیامه از سندیکا صرفاَ سازمان مبارزۀ اقتصادی نیست بلکه سازمان توده ای کارگران مزدی و ارگان وحدت آنها در برابر سرمایه داران متحد و دولت آنها است نیز نه تنها در جامعۀ کنونی ناممکن می دانند بلکه حتی در جامعۀ دموکراتیک و سوسیالیستی مورد نظرشان هم آن را صرفاَ « به رسمیت می شناسند » و یک کلمه در بارۀ نقش این قدیمی ترین و عام ترین نهاد کارگری در جامعۀ کنونی و جامعۀ آینده چیزی نمی گویند.

بدین سان دست کم تا آنجا که به سندیکا و جنبش سندیکائی و نیز به مبارزۀ اقتصادی مربوط می شود این « حقیقت » و « حزب » متبوع او هستند که طرفدار حفظ وضع موجود یعنی بی سازمانی اند ( تکرار می کنم که از دیدگاه ما جنبش سندیکائی و مبارزۀ اقتصادی معادل نیستند و جنبش سندیکائی وسیع تر از مبارزۀ اقتصادی است ).

۱ خرداد ۱٣٨۶، ٢٢ مه ٢٠٠٧ بهروز فرهیخته

پیوست

اشکال بحث بهرام رحمانی این نیست که بر ضرورت تشکل ( منظور تشکل های توده ای طبقۀ کارگر است ) و پیگیری در ایجاد آنها تأکید می کند، همچنین او منکر مبارزۀ انقلابی برای براندازی رژیم نیست بر خلاف ادعای « حقیقت » نمی گوید « اول تشکیلات بعد سیاست ». در پایان همان مقالۀ بهرام رحمانی که « حقیقت» بدان اشاره کرده از مبارزۀ انقلابی « ح. ک. ا » برای بر اندازی رژیم سخن گفته می شود. اِشکال اصلی تحلیل بهرام رحمانی در زمینۀ تشکل های توده ای طبقۀ کارگر این است که اهداف تشکل، نوع تشکل، روند ایجاد آن، روند سراسری شدن آن، وضعیت و سطح تکامل مبارزۀ طبقاتی و ضروت بهره برداری از تجارب جهانی پرولتاریا را در نظر نمی گیرد و از این رو عبارت « تشکل، تشکل باز هم تشکل » بهرام رحمانی فاقد بار ِ عملی مشخص و روشن است و بیشتر به آرزوی خیر شباهت دارد تا به رهنمود عملی روشن و « جسورانه » یا « سازماندهانه ». اِشکال دیگر بحث و تحلیل او در این است که بین کار حزبی کمونیست ها و کار آنها در سندیکاها ( البته او از بردن نام سندیکا « اکراه » دارد اما تشکل سراسری ای که او از آن نام می برد از نظر عملکردی که برای آن قائل است چیزی جز سندیکا – آن هم نه درک چندان رادیکال از آن - نیست: رحمانی مثل معروف « خودش را بیاور ولی اسمش را نیاور » را در اینجا به خوبی به کار می بندد!) فاصله ای پرنشدنی قائل است یا دقیق تر بگوئیم برای کمونیست ها وظیفه ای جز حمایت از تشکل های توده ای قائل نیست. رحمانی سیاست روشنی در بارۀ تشکل های توده ای طبقۀ کارگر مطرح نمی کند در ضمن معلوم نیست آیا «حزب کمونیست ایران» قطعنامه در بارۀ تشکل های توده ای طبقۀ کارگر، شورا، مجمع عمومی، سندیکا ( مصوب پلنوم دهم کمیتۀ مرکزی ح. ک. ا)، نوشتۀ منصور حکمت را هنوز قبول دارد یا نه؟ ( برای نقد تفصیلی این قطعنامه، ر. ک به کتاب « کمونیسم کارگری حکمت، جلد اول، بررسی و نقد مسائل بنیادی " یک دنیای بهتر " »، ص ٣٣٠- ٢۱٤ ).

عیب دیگر بحث بهرام رحمانی در این است که بر سازمان های پایه (organizations grassroots ) در تشکل های کارگری تکیه و توجه ندارد و تصور می کند تشکل سراسری را بدون تشکل های پایه یا پیش از آنها می توان ایجاد کرد. او در مقالۀ « گامی مهم در راه اتحاد تشکل ها و فعالیت جنبش کارگری (جهان امروز، ۱٨٤ ) » پس از مقدمه ای در بارۀ وضعیت کنونی جنبش کارگری ایران و فعالانی که خواستار تشکل کارگری مستقل از دولت اند می نویسد: « اگر با این مقدمه و با حسن نیت به سراغ تشکل های موجود مستقل کارگری و نظریات فعالین آنها و یا مقالات، مصاحبه ها، سایت های اینترنتی و نشریات آنها برویم، با این واقعیت روبرو می شویم که ماتریال انسانی و ابزارهای نسبتاَ مناسبی در شرائط کنونی در دسترس آنها است که در یک زمان بندی معین امکان به وجود آوردن تشکل سراسری کارگران ایران امکان پذیر است.» (تأکید ها در اینجا اضافه شده اند.)

بدین سان از نظر بهرام رحمانی « امکان به وجود آوردن ( بخوانید اعلام ) تشکل سراسری کارگران ایران در یک زمان بندی معین امکان پذیر است » تنها کافی است فعالان حسن نیت و ارادۀ اتحاد داشته باشند. بهرام رحمانی قاعدتاَ می داند که در ایران ۱٠ تا ۱۱ میلیون کارگر مزدی در صنایع، معادن، ساختمان، کشاورزی و خدمات وجود دارد که بین ٢ تا ٣ میلیون نفر از آنها در واحدهای بزرگ ( بالا تر از ٥٠ کارگر) کار می کنند. حتی اگر تنها این آخری ها و نه همۀ ۱٠ یا ۱۱ میلیون کارگر را در نظر بگیریم، هر کس که آشنائی مختصری با امر تشکل داشته باشد یا دست کم تجربیات کارگران کشورهای دیگر را کمی مطالعه کرده باشد می داند مسئله به آن سادگی که رحمانی تصور کرده نیست. رحمانی – و دیگر کسانی که به ِصرف ِ حسن نیت و ارادۀ « فعالین » در این زمینه تکیه می کنند و بقیۀ مسائل را حل شده می دانند خوب است از خود بپرسند چند تا تشکل مستقل پایه در کارخانه ها و دیگر مؤسسات کار ِ مزدی در ایران وجود دارد؟ و آیا اگر تشکل های پایه در کارخانه ها و دیگر مؤسسات کار ِ مزدی وجود نداشته باشد یا شمارشان ناچیز باشد حتی با داشتن بهترین نیات می توان از تشکل سراسری کارگران حرف زد؟ آیا اگر تشکلی بدون اینکه سازمان های پایه ( و نه کارگران منفرد و جدا از محل کار و جدا از تودۀ کارگران) را « زیر چتر » خود داشته باشد و ادعای سراسری بودن بکند به جنبش کارگری و تشکل واقعی آن لطمه نمی زند؟

اما دیده می شود که چنین پرسش هائی برای بهرام رحمانی مطرح نیست و گفتن اینکه او به سازمان های پایه تکیه و توجه ندارد اتهام بی پایه نیست. به همین طریق پرسش های مربوط به اهداف تشکل، نوع تشکل ( و نه تشکل تجریدی )، روند سراسری شدن آن، سیاست کمونیست ها در مورد تشکل های توده ای طبقۀ کارگر ( و نه صرفا کف زدن یا سر برگرداندن و دماغ بالا گرفتن – کاری که « حقیقت » و حزب متبوع او می کنند ) و نقش این تشکل ها در روند انقلابی، در انقلاب و در جامعۀ آینده، آری به همۀ این پرسش ها در تئوری و در عمل باید پاسخ گفت تا بتوان مدعی رویکرد کمونیستی به سازمان های طبقۀ کارگر بود.


 

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر